سفارش تبلیغ
صبا ویژن



وهابیت - هم اندیشان

   

در ابتدای جلسه آقای امینی با بیان مقدمه ای در باره ی وهابیت، به تعدادی از روایات ساختگی که اساس اعتقادی آنها را تشکیل می دهد اشاره کرد. با تشکر از ایشان که زحمت تهیه این روایت ها را کشیده است، بعضی از این روایات در خلال مباحث زیر مورد استفاده قرار گرفته است.. البته دوستان می توانند برای دیدن کامل روایاتی که ایشان جمع آوری کرده اند اینجا را کلیک کنند...

حاج آقا واحدی:
دیدگاه وهابی ها در عرصه ی اعتقادات:

ـ عقیده به  جسمانیت خدا
ابن تیمیه در کتاب هایش به دروغ ادعا می کند که هیچ یک از سلف صالح نگفته است خدا در عرش نیست و نسبت همه ی مکان ها به او یکی است. و نیز کسی نگفته است که او قابل اشاره ی حسی نیست. نازل شدن خداوند هر شب به آسمان دنیا جزء احادیث معروف و از احادیث ثابت در نزد عالمان حدیث است.
او می نویسد: در کتاب خدا و سنت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم و همچنین در گفتار سلف (صحابه) و پیشوایان دینی نیامده که خداوند جسم نیست و صفات او از جسمانیت و عرض بودن منزه است. (التأسیس فی ردّ أساس التقدیس: ج 1 ص 101)
ابن تیمیه می گوید: خداوند هر شب تا طلوع فجر هر طور که بخواهد به آسمان دنیا فرود می آید و می گوید: آیا کسی هست که مرا بخواند و من اجابتش کنم؟ و آیا طالب مغفرتی هست که او را ببخشم؟
و پس از نقل مطلب فوق می نویسد: « فمن أنکر النزول أو تأوّل فهو مبتدع ضالّ » یعنی: هر کس فرود آمدن خدا را به آسمان دنیا انکار یا توجیه کند بدعت گذار و گمراه است (مجموعة الرسائل الکبری، رساله یازدهم: 451)
و آن وقت همانطور که در جلسه پیش از قول ابن بطوطه نقل کردم وی بر بالای منبر گفت: « إنّ اللّه ینزل إلی السماء الدنیا کنزولی هذا » یعنی: خداوند همچنان که من از پلّه این منبر فرود می آیم به آسمان دنیا فرود می آید. او این را گفت و  سپس یک پلّه پایین آمد. (رحلة ابن بطوطة: 113)

از نظر ما اعتقاد به جسمانیت خداوند در واقع محدود دیدن خداست. زیرا جسم در هر شرایطی محدود است و این خاصیت اجسام است که محدود باشد. این برداشت و اعتقاد آنان از جمود بر ظواهر الفاظ نشأت می گیرد؛ یعنی اینکه خدا از استقرار خویش بر عرش سخن می گوید یا از دست و صورت و پای خدا صحبت می شود اینان بر این باورند که این ها در معانی واقعی شان به کار رفته و دلیلی ندارد که بر معانی دیگری حمل شود.
آیا این محدود دانستن خداوند نیست که جایگاه او را فقط بالای سر و در آسمان ها دانست ؟ هیأت عالی افتای سعودی به عنوان بالاترین مرجع دینی وهابیت در جواب این سوال که از نظر شرعی حکم کسی که معتقد است خداوند همه جا وجود دارد چیست؟ و چگونه می شود به او پاسخ داد؟ چنین اظهار نظر کرده است: عقیده ی اهل سنّت این است که خداوند بالای عرش قرار گرفته و در درون جهان نیست بلکه خارج از این عالم می باشد. و دلیل بر علوّ خداوند و بالا بودن او از مخلوقات، همان نزول قرآن از طرف اوست، و مسلّم است که نزول همواره از بالا به پایین صورت می گیرد؛ همانطوری که در قرآن نیز آمده است: (وَأَنزَلْنَآ إِلَیْکَ الْکِتَـبَ بِالْحَقِّ ...): ما قرآن را به سوی تو به حق نازل نمودیم.
بعد به این روایت استناد می کنند: رسول گرامی صلی الله علیه وآله وسلم از کنیزی که صاحبش می خواست او را آزاد کند پرسید: خداوند کجاست؟
وی پاسخ داد: در آسمان هاست.
حضرت پرسید: من، چه کسی هستم؟
پاسخ داد: پیامبر خدا.
آنگاه حضرت به صاحب آن کنیز فرمود: او شخص با ایمانی است، و می توانی وی را در راه خدا آزاد نمایی.
هیأت عالی افتای سعودی چنین ادامه می دهد: هر کس معتقد باشد که خداوند همه جا هست، قائل به حلول و دخول خداوند در درون عالم شده است. باید به چنین فردی با دلیل ثابت کرد که خداوند بر بالای عرش قرار دارد و خارج از جهان ما می باشد.  اگر وی این حرف را نپذیرفت کافر و مرتدّ و خارج از اسلام است. (فتاوی اللجنة الدائمة للبحوث العلمیّة والإفتاء: 3/216 ـ 218)
سیوطی می نویسد: زنی خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ) رسید و گفت: دعا کن خداوند مرا وارد بهشت سازد.
رسول گرامی، خدا را به عظمت یاد کرد و فرمود: کرسی خداوند سراسر آسمان و زمین را فرا گرفته است و هنگامی که خداوند بر روی کرسی قرار می گیرد، در اثر سنگینی حق، از کرسی ناله ای همانند ناله بچه شتر بلند می شود. (الدر المنثور ج 1 ص 328. قال الهیثمی: رواه البزار ورجاله رجال الصحیح . مجمع الزوائد ج 1 ص 83. وقال أیضاً: رواه أبو یعلی فی الکبیر ورجاله رجال الصحیح غیر عبد اللّه بن خلیفة الهمذانی وهو ثقة. مجمع الزوائد ج 10 ص 159.)

ـ عقیده به رویت خدا
از پیغمبر حدیث نقل می کنند که همانطور که شما ماه را می بینید خدا را هم می توانید ببینید.
و این هم روایتی دیگر: خداوند در قیامت به صورتی غیر از صورتی که مردم می‏شناسند نزد آنها می‏آید و می‏گوید: من پروردگارتان هستم. گویند: از تو به خدا پناه می‏بریم. ما همین‏جا می‏مانیم تا پروردگارمان بیاید؛ زیرا چون بیاید ما او را خواهیم شناخت.
آنگاه خدا به صورتی که می‏شناسند می‏آید و می‏گوید: من پروردگار شما هستم.
آنها قبول می کنند و می گویند: درست است تو پروردگار مائی.
و در روایتی دیگر خداوند می‏فرماید: آیا بین شما و خداوند نشانه‏ای هست که به وسیله ی آن او را بشناسید؟ گویند: آری، ساق. و خدا ساق خویش را آشکار می‏کند. ( صحیح بخاری، ج 6، ص 198، تفسیر سوره نون و القلم، وج 9، ص 156 و 159، کتاب التوحید، باب وکان عرشه علی الماء. صحیح مسلم، ج 1، ص 164 و 168، کتاب الایمان، باب معرفة طریق الرؤیة، باب 81، ح 299 و 302
بد نیست در اینجا نگاهی به اعتقادات شیعی در این مجال داشته باشیم که از زبان امام هشتم  حضرت رضا علیه السلام نقل شده است: در باب سی و دوم اصول کافی با عنوان: «باب فی ابطال الرّؤیة» 12 روایت نقل آمده است که در آنها مسأله ی دیده شدن خدا با صراحت رد شده است. صفوان بن یحیی می‏گوید: أبو قرّة محدّث ـ از محدّثین اهل سنّت ـ از من خواست که از إمام رضا علیه‏السلام برایش وقتی بگیرم. چون حضرت به او اجازه فرمودند، سؤالاتی از حلال و حرام و احکام نمود تا آنکه از توحید پرسید و گفت: برایمان روایت شده که خدا دیدن خود و سخن گفتن با خود را بین دو پیامبر تقسیم کرد. کلام و صحبت را به موسی علیه‏السلام و دیدن را به محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله عطا کرد (سنن ترمذی، ج 5، ص 368، کتاب تفسیر القرآن، باب 53، ومن سورة والنجم، ح 3278.) إمام رضا علیه‏السلام فرمود: پس چه کسی از جانب خدا برای جنّ و انس خبر آورد که: «لا تُدْرِکُهُ الاَْبْصارُ» و «لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْما» و «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَی‏ءٌ» ؟ آیا او محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم نبود؟
گفت: آری.
فرمود: چگونه می‏شود که مردی به دیگران بگوید من از جانب خدا آمده ام و آن‏ها را به امر خدا به سوی او بخواند و بگوید که: «لا تدرکه الابصار» و «لا یحیطون به علما» و «لیس کمثله شی‏ء» ولی بگوید که من او را دیدم و به او احاطه ی علمی پیدا کردم و او به صورت بشر است؟ آیا حیا نمی‏کنید؟ بی‏دین‏ها هم نتوانستند به او این‏گونه إشکال کنند که از جانب خدا چیزی می‏آورد ولی خودش خلاف آن را می‏گوید.
أبو قرّه گفت: در قرآن آمده است: و لقد رآه نزلة أخری
إمام رضا علیه‏السلام فرمود: دنباله ی این آیه معلوم می‏کند که آن حضرت چه دید. دنباله ی آیه می فرماید: «ما کذب الفؤاد ما رأی»  یعنی قلب او آنچه را که چشمش دید دروغ نپنداشت. سپس در ادامه بیان می‏کند که آن حضرت چه دید. می‏فرماید: «لقد رأی من آیات ربّه الکبری» یعنی آیات بزرگ خداوند را دید و آیات خدا غیر از خود خداست.
أبو قرّه گفت: پس تو این روایات را تکذیب می‏کنی؟
أبو الحسن علیه‏السلام فرمود: وقتی روایات، مخالف قرآن باشد آن را تکذیب می‏کنم. آنچه مسلمانان بر آن اتفاق نظر دارند این است که احاطه ی علمی به خدا ممکن نیست و هیچ چشمی او را درک نمی‏کند و چیزی شبیه او نیست.
 
ـ عقیده به وجود اعضا برای خدا:

وهابیون بر این باورند که آنچه در آیات و احادیث در باره ی صفات خدا به کار رفته است ـ مانند  ید، وجه، ساق، بصر و ... ـ همه صفات حقیقی خداست و نباید اینها را به کنایه، استعاره و مجاز حمل نمود.

ابو بکر بن عربی می گوید: فردی که مورد وثوق من بود نقل کرد که ابو یعلی ـ امام و پیشوای ابن تیمیه ـ می گوید: در باره ی خدا هر عضوی را جز ریش و عورت اثبات خواهم کرد. (العواصم من القواصم: 210، الطبعة الحدیثة: 2/283، دفع شبه التشبیه بأکف التنزیه لابن الجوزی: 95، 130 ـ الهامش)
از هیأت افتای سعودی در باره ی صفت هروله سؤال شد. آن هیأت چنین پاسخ داد: صفت هروله (دویدن) خدا در حدیث قدسی که بخاری و مسلم آن را نقل کرده اند آمده است؛ آنجا که خداوند فرموده است: اگر بنده ای یک وجب به من نزدیک شود من یک ذراع به او نزدیک خواهم شد و اگر او یک ذراع به طرف من بیاید، من به قدر فاصله ی دو دست (بیش از یک متر) به او نزدیک خواهم شد و اگر او قدم زنان به طرف من بیاید من دوان دوان به طرف او خواهم رفت. (فتاوی اللجنة الدائمة للبحوث والإفتاء: 3/196، فتوی رقم 6932)
بن باز مفتی أعظم سابق عربستان در پاسخ به استفتائی این چنین نوشته است: آن چه از صورت و دست و چشم و ساق و انگشت، برای خداوند در کتاب و سنت صحیح آمده است قابل قبول است و نظریه ی اهل سنت بر آن استوار است و همچنین است نزول حق از عرش به آسمان عالم ماده و هروله و دویدن که در احادیث صحیح وارد شده و رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم این صفات را برای خداوند به آن گونه ای لایق او می باشد، اثبات نموده است. (فتاوی بن باز: 5 / 374)
ابو هریره می گوید: یقال لجهنّم: هل امتلأت؟ و تقول: هل من مزید؟ فیضع الربّ تبارک وتعالی قدمه علیها فتقول: قطّ قطّ ( صحیح البخاری: 6/48، و/224)
یعنی: در قیامت هر چه از گنهکاران را وارد جهنّم می کنند پر نمی شود. به او گفته می شود: آیا پر شدی؟ می گوید: بیشتر بفرستید که باز هم جا دارم.  آنگاه خداوند تبارک و تعالی پای خود را درون جهنّم می گذارد و جهنم پر می شود و می گوید: دیگر بس است.
باز هم أبو هریره از پیامبر صلی‏الله ‏علیه‏و ‏آله نقل می‏کند که چون خداوند از آفرینش فارغ شد رَحِم برخاست و کمر خدا را گرفت. خدا گفت: دست بردار.
گفت: این مکان جایی است که باید از بریده شدن (قطع رحم) به تو پناه آورد.
خدا گفت: آیا راضی نمی‏شوی که هر که با تو وصل کرد من با او وصل کنم و هر که تو را قطع کرد من با او قطع کنم؟
گفت: بلی ای پروردگار من. (صحیح بخاری، ج 6، ص 167، تفسیر سوره محمّد ص)

ـ نسبت کفر دادن به هر کسی که اعتقاداتشان را قبول ندارد
از نظر ما (شیعه ) و بسیاری از مذاهب دیگر کسی که بگوید اشهد ان لا الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله مسلمان به حساب می آید و پاک است و جانش هم در امان است؛ حتی اگر بدانیم در دل اعتقاد ندارد. اما وهابی ها معتقدند حتی اگر اظهار اسلام هم بکند همین که بر خلاف اعتقاد شیخ الاسلام ابن تیمیه نظری داشته باشد کافر است. زیرا ممکن است که دارد تقیه می کند و از ترس کشته شدن خود را مسلمان جا می زند. ملاک مسلمان بودن یا کافر بودن از نظر آنان، مخالفت یا موافقت با ابن تیمیه است نه پیروی یا مخالفت با قران و حدیث و چهارچوبی که پیامبر اسلام معرفی کرده است.

و از طرفی معتقدند که کفر و کژی در دین جز با شمشیر حل نمی شود و از همین رو برای کشتن مسلمانانی که از نظر آنان از دین خارج شده اند،  اهمیتی فوق العاده دارند. در حمله ی سعود اول به کربلا طی یک روز بیست هزار شیعه را فقط به جرم اینکه زیر قبه امام حسین نماز می خوانند و بت پرست هستند، کشته شدند.

البته در باره ی اعتقادات آنان مطلب فراوان است. دیدگاه های آنان در زمینه ی امامت، تقیه، سنت و بدعت، بدا، برداشت غلط از توحید عبادی و قاطی کردن آن با تعظیم و تکریم اولیای الهی، توسل، تبرک جستن از مقابر و زیارتگاه های بزرگان و ... که ما به همین مقدار اکتفا می کنیم و در ادامه تنها به یک موضوع اشاره می کنیم و می گذریم.

ـ بغض و عناد نسبت به امیر مومنان علیه السلام
یکی از عمده ترین دیدگاه های طرفداران و پیروان شیخ الاسلام ابن تیمیه، بغض و کینه نسبت به امیرمومنان علی علیه السلام و خاندان عصمت و طهارت است. این بغض و نفرت هرچند در ظاهر نمود نداشته باشد اما در لابلای کتاب ها و نظریاتشان به خوبی مشاهده می شود. اینک با عرض معذرت به ساحت امام متقین و امیر مومنین، خاندان عصمت و طهارت، امام زمانمان، همچنین شیعیان دلسوخته و شما خوانندگان گرامی به برخی از گفته های ابن تیمیه در باره ی علی علیه السلام نگاه می کنیم:
ـ علی در هفده چیز به خطا رفته و در آن ها با نص قرآن مخالفت کرده است.
ـ علی از آن هنگامی که به خود آمد فردی شکست خورده بود. او چند بار سعی کرد خلافت را در دست بگیرد اما نتوانست. جنگ های علی هم برای به دست آوردن ریاست بود نه برای دیانت.
ـ ابوبکر در حالی که فردی مسن بود و می دانست چه می گوید ایمان آورد؛ ولی علی کوچک بود که اسلام آورد و اسلام طفل صحیح نیست.
ـ دلیل اینکه مسلمین از سخنان علی بن ابی طالب چیزی اخذ نکرده اند این است که سخنان دیگر صحابه با قرآن و حدیث پیامبر مطابقت بیشتری داشت.
ـ در روایت صحیحی از علی نقل شده است که گفت: روزی رسول خدا من و فاطمه را برای نماز صبح صدا زد و فرمود: آیا برای نماز برنمی خیزید؟ من گفتم: ای رسول خدا! جان های ما دست خداست و اگر او بخواهد بر می خیزیم.. پیامبر برگشت و این آیه را می خواند: بیشترین کار انسان بر پایه ی جدل است.
ـ کسی از کفار نیست که با علی دشمن باشد.
ـ هر خبری که که در آن از فضایل علی در جنگ ها نقل شده است، دروغ محض است.
ـ حدیث انا مدینة العلم و علی بابها از جعلیات است.
این در حالی است که بسیاری از صحابه و راویان مورد قبول اهل سنت مانند ابن عباس، جابربن عبدالله، ابن مسعود، حذیفه، ابن عمر، انس بن مالک و حتی عمرو عاص و ... به صحت آن اقرار کرده و آن را نقل کرده اند.
ـ علی علم خود را از ابوبکر گرفته است.
بدتر از اینها که نقل کردم این گفته ی ابن تیمیه است که دیگر اوج خباثت و دشمنی او با علی در آن موج می زند. می دانیم که خداوند در آیه 55 سوره ی مائده که به آیه ی ولایت معروف شده است می فرماید: سرپرست شما خداست و رسول او و مومنانی که در حال رکوع صدقه می دهند.
شیعه اجماع دارد که این آیه در مورد امیر مومنان علیه السلام نازل شده است. گروه بسیاری از دانشمندان اهل سنت مانند خطیب بغدادی، سیوطی، قاضی ایجی، جرجانی و قوشجی نیز در این که این آیه در مورد امیر مومنان نازل شده است، ادعای اجماع کرده اند. اما ابن تیمیه  چنین می گوید: گروهی از دروغگویان حدیثی را جعل کرده و گفته اند: این آیه در باره ی علی نازل شده است که انگشتر خود را به مسکین داده است؛ در حالی که به اجماع علمای علم حدیث چنین مطلبی دروغ آشکار است. علمای علم حدیث بر عدم اختصاص این آیه به علی بن الی طالب اجماع دارند و اصلا علی در حال نماز انگشتری صدقه نداده است و این داستان، دروغی بیش نیست که دروغگویان جعل کرده اند.

ـ عدم اعتقاد به شفاعت:
آنان بر این باورند که هیچ کس حتی پیامبر هم بعد از مرگ هیچ کاری نمی تواند انجام بدهد و لذا انتظار اینکه کسی واسطه ی برآورده شدن حاجات ما نزد خدا شود، یک نوع شرک و خروج از دین واقعی اسلام است.
این در حالی است که قرآن خطاب به پیامبر می فرماید: ولو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤوک واستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما
یعنی: اگر گناهکاران نزد تو بیایند و ـ به واسطه ی تو ـ از خدا طلب توبه کنند و تو نیز برایشان استغفار کنی خواهند دید که خداوند بخشنده و رحیم است.
معتقدند صدا کردن، استمداد از غیر خدا و مخاطب قرار دادن غیر خدا کفر است. یعنی اگر بگوییم "یا رسول الله" کفر است زیرا توسل به غیرخدا حتی اگر صالح هم باشند، یعنی او را در عرض خدا قرار داده ایم و او را پرستیده ایم و این به معنای شرک است.

سوال:(آقای صفدری) یعنی  اگر من به خدا بگویم من را ببخش نمی بخشد که نیاز به واسطه و شفیع داشته باشیم؟ یعنی واسطه قرار دهیم ما را قبول می کند؟
حاج آقا واحدی: یکی از دوستان: این بسیار طبیعی و روشن است که خدا مقربانی دارد؛ کسانی هستند که به دلیل عبادت بیشتر و عواملی مختلف در نزد خدا مقرب تر و نزدیک ترند و خداوند به آنها بیشتر توجه دارد و در درگاه خدا ارج بیشتری دارند. خود خدا هم در قرآن می فرماید: "وابتغوا الیه الوسیله" یعنی  برای رسیدن به خدا وسیله بجویید. مطمئنا  این وسیله چیزی نیست جز همین اولیا که آبرویشان نزد حضرت حق به حدی است که  خدا بر خواسته هایشان دست رد نمی زند. ما خدا را به مقربانش قسم می دهیم و آنها را واسطه ی فیض قرار میدهیم نه اینکه خود آنها را فیاض بدانیم و از خدا مستغنی شویم.

آقای صفدری: خدا نمی گوید وسیله بیاور. میگوید بخوان مرا تا اجابت کنم.نمی گوید وسیله بیاور؟
یکی از دوستان: گاهی یک خواسته ای داریم از بزرگی. دنبال کسی می گردیم که در نزد او چهره ی خوب و احترامی داشته باشد. اینطور مطمئناً به خواسته ات می رسی.
آقای صفدری: یعنی ممکن است خدا اجابت نکند؟ اگر اینطور است چرا فرموده بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را؟
حاج آقا واحدی: آیا خداوند حق دارد که اجابت نکند؟ یا نه وظیفه ی اوست که اجابت کند؟ به یقین خداوند می تواند به خاطر گناهانمان به دعای ما ترتیب اثر ندهد اما وقتی شما پیغمبر و انسان های صاحب احترام را واسطه قرار می دهی موضوع می تواند فرق کند و خداوند از حق خود بگذرد.
آقای شیر علی: رحمانیت خدا به همه اعطا شده و رحیمیت خدا خاص بندگان مومن است. بنابراین وقتی قرار است خداوند اضافه بر حقت به تو بدهد، یا باید ظرف وجودیت بزرگ باشد یا باید از شخص بزرگی مدد بجویی. مراجعه به اشخاص بزرگ صرفا ًهمین طور است که دستت را بگیرند و بالا ببرند.

آقای صفدری:ضمن اینکه پاسخ آقای شیرعلی تا حدودی قانع کننده است اما سایر پاسخ ها عقلی نیست و تنها با تکیه بر نقل است.

حاج آقا واحدی: بحث شفاعت بحث عقلانی نیست. شفاعت جزء اصول دین نیست که لازم باشد عقلانی اثبات شود. اصولی عقلائی هستند که بدون منبع اثبات شود مثل ذات خدا. اما توسل برخواسته از آموزه های دینی ماست. هم در قرآن موضوع شفاعت پذیرفته شده است و هم در روایات اسلامی. مثلا در  قرآن از زبان بچه های حضرت یعقوب ـ بعد از اینکه دستشان رو شد ـ می گوید که نزد پدر آمدند و گفتند: پدر ! برای ما نزد خداوند استغفار کن! خب آیا نمی توانستند خودشان توبه کنند و به پدر چشم نبندند؟ یا همان آیه ای را که در ابتدای بحثم خواندم و آیات دیگر و همینطور روایاتی که این موضوع را اثبات می کند. روایات صحیح و معتبری هست که توسل را قبول دارد و حتی بر آن تاکید می کند. از امام صادق نقل است که فرمود: لن تنال شفاعتا من استخف بالصلاة یعنی شفاعت ما اهل بیت شامل کسی که نمازش را سبک بشمارد نخواهد شد. اصلا این دعاهای وارد شده از امامان معصوم که خودشان یاد داده اند اینگونه دعا کنید و هنگام گرفتاری خدا را به محمد و آل او بخوانید آموزه های دینی است که موضوع توسل وشفاعت را روشن می کند.
این اختصاص به شیعه ندارد و سایر مذاهب اسلامی هم آن را قبول دارند که می توان برای برآورده شدن حاجات از جمله درک مغفرت حضرت حق به اولیای الهی متوسل شد و آنان را واسطه قرار داد. در تفسیر زمخشری (که خود از اهل سنت است) می گوید توسل به اولیای الهی جایز است. بنابراین در میان مذاهب اسلامی این تنها وهابیت است که این را قبول ندارند و سرسختانه با آن مخالفت می کنند. آنها توسل را شرک می دانند و کسی را در عرض خدا قرار دادن می شمارند در حالی که این رابطه ی طولی است. از نظر وهابی ها عبادت خالصانه یعنی فقط "یا الله" گفتن و اگر "یا رسول الله" بگویی شرک است!

سوال: آیا واقعا خدا را نمی توان دید؟ اگر نه،  پس این همه آیه و حدیث که در مورد دیدن خدا هست چیست؟ روز قیامت چطور؟
آقای درخشنده: حدیث داریم از حضرت علی که پرسیدند خدا را می بینی؟ گفت: من خدایی را که نبینم عبادت نمی کنم!
حاج آقا واحدی: خداوند را می شود دید اما نه با چشم سر که با چشم دل. خیلی از اولیا خداوند را در همه چیز می بینند در یک برگ گل و در یک قطره باران و .. خداوند را می شود در نشانه ها و آیاتش دید. مسلما دیدن با دیدن فرق می کند و شیعه به هیچ وجهی قبول ندارد که می شود خدا را با چشم سر دید.
وجوه یومئذ ناضره الی ربها ناضره. این آیه ی قرآن است که در مورد مومنان در روز قیامت یا در بهشت می گوید که آن روز چهره هایشان بشاش است و دارند به خدا نگاه می کنند. اختلاف ما و وهابیت سر همین است. آنها می گویند خدا دیدنی است و ما می گوییم این تعبابیر استعاره ای است. آیا یدالله مبسوطه واقعا به معنای این است که خدا دست دارد که دستش هم گشاده است؟ در صنایع ادبی و ادبیات عرب این خیلی مصطلح است که مضاف را حذف می کنند. مثلا در قرآن هست که "واسئل القریه" یعنی از آبادی سوال کن. خب آیا واقعا آبادی و روستا سوال کردنی است؟ می شود از در و دیوار آبادی سوال کرد؟ همه اهل ادبیات چه مسلمان و چه کافر می گویند اینجا یک مضاف که "اهل"  باشد حذف شده است؛ یعنی واسئل اهل القریه؛ یعنی از اهل روستا سوال کن.
بنابراین "یدالله مبسوطه"  یعنی دست رحمت خدا گشاده است. دیدن خدا در روز قیامت یعنی دیدن مهربانی خدا و محبت او به بندگان مومنش و ...
هرگز نمی توان بر ظاهر کلمات آن هم در کلام عرب که صنایع ادبی، استعاره، کنایه، ضرب المثل و این قبیل زیبایی های زبانی به شدت در آن رایج است حکم کرد. تازه این مربوط به کلام انسان است در کلام خداوند که موضوع از جهات مختلف پیچیده تر می شود و به خاطر همین است که می گوییم تفسیر به رای نکنیم و به برداشت سطحی خود از قرآن اکتفا نکنیم. خود قرآن می گوید: لا یعلم تاویله الا الله والراسخون فی العلم یعنی جز خداوند و عالمان استخوان خرد کرده، کسی تاویل و معنای قرآن را نمی داند.
بنابراین برای فهم قرآن باید به کسانی رجوع کنیم که به علم الهی دسترسی دارند و به عالم بالا یعنی مبدأ آن متصلند.
در جلسه ی پیش گفتیم که پیغمبر اکرم فرمود: آگاه باشید که من به اندازه ی این کتاب (قرآن)  وحی آسمانی دریافت کرده ام که در قرآن نیست.. به خاطر همین است که ما معتقدیم تو نوع وحی بر پیامبر اکرم نازل می شده است: وحی قرآنی که همین قرآن است و هم معنی و مفهوم و هم لفظ از ناحیه ی خداوند بوده است و رسول گرامی اسلام حتی یک حرف هم در آن کم یا زیاد نکرده است. ونوع دوم وحی غیر قرآنی است که معنی و مفهوم از سوی خداوند بر رسول اسلام وحی می شده و لفط و عبارت توسط آن حضرت شکل می گرفته است. حدیث قدسی  نمونه ی وحی غیر قرآنی است که معنی از سوی خدا بوده اما کلام و ترکیب عبارت از ناحیه ی پیامبر اکرم.
راسخون فی العلم کسانی هستند که در کنار پیغمبر بودند و انواع  آموزش ها را از پیامبر دریافت کرده اند و حتی زوایای خاصی را آن حضرت به آنان یاد داده اند که شاید ضرورت نداشته است در آن شرایط همه ی مسلمانان آن را فرا بگیرند یا بر آن آگاه گردند. در روایات ما هست که پیامبر اکرم مطالبی را بر امام علی دیکته می کردند و ایشان آنها را تمام و کمال نوشتند و در کتابی به نام جامعه گرد آوری کردند. این کتاب نزد امامان معصوم ما بوده و از یکی به دیگری می رسیده تا امروز که همه آن نزد امام عصر است.
اسلام سلیقه ای و گزینشی نیست و یک بسته ی نرم افزاری است. نمی توان به یخشی از این نرم افزار عمل کرد و بخشی را رها کرد و قبول نداشت. در اسلام "نومن ببعض و نکفر ببعض" نداریم. باید همه چیز را در کنار هم و با هم دید و بدانها عمل کرد. این بسته مرکب است از قرآن و احادیث پیغمبر و راسخون فی العلم که ائمه هستند. همان هایی که خود پیامبر معرفیشان کرد که انا مدینه العلم وعلی بابها.
در اعتقادات وهابیون جمود به ظاهر الفاظ و عدم اعتقاد به تفسیر و تاویل قرآن به شدت جریان دارد. و تازه ما را هم متهم می کنند که کافر هستیم چون اهل تاویل هستیم و تنها به ظاهر الفاظ تمسک نمی کنیم.
مرجع عالیقدر شیعه مرحوم آیه الله العظمی آقای حکیم در سفری به عربستان با عبدالله بن باز ملاقاتی داشتند. عبدالله بن باز مفتی اعظم عربستان، از وهابی های به شدت متعصبی بود که همین چند سال پیش مرد. در تعصب او همین قدر بس که از وی چنین نقل شده است: چهل سال در مدینه زندگی کردم اما افتخار می کنم که حتی یک بار هم به پیامبر سلام نکردم.
زیراهمانطور که گفتیم آنها معتقدند که پیامبر هم یکی مثل سایر انسان هاست و هیچ امتیازی بر آنان ندارد و هر چه هست خدا هست و بس. اگر پیامبر حرمتی هم داشته باشد مربوط به زمان حیاتش هست و گرنه وقتی که می میرد دیگر کاری از دستش بر نمی آید.
بگذریم.. در این دیدار بن باز به ایراداتی که بر شیعه داشتند پرداخته بود و به شدت با موضوع تاویل و اعتقاد به باطن قرآن مخالفت کرده و به مرحوم آقای حکیم تندی کرده بود.
آقای حکیم که می دانستند با این مرد نمی شود اینطور صحبت کرد و  باید با منطق خودشان جوابش را داد، رو به بن باز که کور بود فرموده بودند: ما در قرآن آیه ای داریم که هر کس در این دنیا کور باشد در روز قیامت هم کور به محشر وارد می شود. بنابراین شما که در این دنیا کور هستید روز قیامت هم کور محشور می شوید.
بن باز گفته بود: نه.. اینطور نیست؛ معنای این آیه این است که کسی که ایمان ندارد و چشم بصیرت ندارد در آخرت کور محشور می شود و منظور چشم واقعی و چشم سر نیست.
آقای حکیم گفته بودند: خب معنای تاویل همین است. یا باید این را قبول کنید و با باید بپذیرید که شما روز قیامت هم کور خواهید بود.

دیدگاه وهابی ها در عرصه ی احکام

محمد بن ابو زهره نویسنده ی معروف مصری در توصیح دیدگاه های وهابیون چنین می گوید:
ـ بر خلاف ابن تیمیه که دایره ی مسایل عبادی را تنگ تر کرده است، وهابیان بعضی از امور عادی را خارج از اسلام دانسته اند و به این مناسبت دخانیات را حرام اعلام کردند و در تحریم آن سخت گیری به خرج دادند و عوام وهابی کسی را که دود بکشد همانند مشرکین می دانند که ایشان از این جهت مانند خوارج هستند که هر کس را مرتکب گناه بشود کافر می دانند
ـ وهابی ها در ابتدای امر قهوه و امثال آن را حرام کردند اما امروزه در آن سهل انگاری می کنند.
ـ وهابی ها به دعوت و تبلیغ اکتفا نکردند بلکه بر روی مخالفان خود شمشیر می کشیدند و می گفتند با بدعت ها می جنگیم.
ـ وهابی ها هر ده و شهری را که تسخیر می کردند به ویرانی ضریح ها و قبور می پرداختند. از این روی پاره ای از نویسندگان اروپایی به آن ها « ویران کنندگان معابد » لقب داده اند.
ـ وهابیان به امور کوچکی پرداختند که طبق عقیده ی خود آن ها هم نه بت پرستی بود و نه مقدمه ی بت پرستی؛ از جمله ی این امور عکاسی بود که به حرمت آن فتوی داده شد ولی حاکمانشان قبول نکردند.
ـ وهابی ها مفهوم بدعت را به طرز غریبی وسعت دادند تا جایی که پرده بستن به روضه ی شریف نبوی را هم بدعت دانسته اند.
گفتنی است مسأله ی عکاسی در گفتار ابو زهره به عنوان مثال ذکر شده است؛ زیرا آنان در ابتدای امر با هر نوع پدیده ی جدید و دگرگونی در زندگی مانند تلگراف، تلفن، دوچرخه، اتومبیل و .. مخالف بودند و آن را بدعت و حرام می دانستند. ولی عبدالعزیز که بر حرمین شریفین مسلط شد ناچار بود وضع حکومت خود را با اوضاع روز جهان تطبیق دهد و لذا علیرغم خشم پیروان متعصب محمد بن عبدالوهاب استفاده کردن از مصنوعات جدید را تجویز و با ورود آنها به حجاز موافقت کرد. همانگونه که امروزه استعمال دخانیات از سوی وهابیان تجویز شده است.
از جمله فتاوای وهابیان حرمت زیارت قبور اولیا و لزوم تخریب بارگاه های بنا شده بر آنهاست. (تاریخ حرم ائمه ی بقیع و آثار دیگر در مدینه ی منوره، محمد صادق نجمی، ص 40-41)
حرمت سجده بر مهر و کفر دانستن این کار از جمله فتاوای دیگر آنان است. اینان با ظاهر بینی مطلق معتقدند که سجده بر مهر به معنای عبادت آن است و عین بت پرستی است.

سوال: فلسفه ی سجده بر مهر چیست؟ و آیا زمان پیامبر چنین بوده است؟
حاج آقا واحدی: بر اساس احکام اسلامی سجده ی نماز باید بر زمین (خاک و سنگ) باشد و یا چیزی که از زمین می روید البته به شرط آنکه خوردنی نباشد. در روایات اهل سنت هم داریم که در زمان پیغمبر هم چنین بوده است و  آن حضرت و حتی اصحاب وی بعد از آن حضرت نیز بر سنگ، خاک و برگ نخل خرما (خمره) سجده می کردند.
البته شاید زمان پیامبر مهر به شکلی که امروزه  رایج است نبوده است؛ ولی این به معنای عدم لزوم سحده بر مهر نیست. زیرا آنچه مسلم است در زمان گذشته غالب زمین خانه ها از سنگ یا خاک و یا حصیر بافته شده از برگ و ساقه ی درختان و گیاهانی مثل بوریا بود و به این جهت ضرورتی به با خود برداشتن مهر یا سنگ نبوده است. اما رفته رفته با جایگزینی فرش، گلیم و زیراندازهای بافته شده از پشم و موادی که سجده بر آن جایز نیست و همینطور در هنگام مسافرت های دریایی که دسترسی به خاک ممکن نبود، مسلمانان قطعه ای کوچک از گل خشک شده یا سنگ را برای سجده کردن با خود بر می داشتند. مسروق بن اجدع که یکی از تابعین پیامبر و از یاران ابن مسعود صحابی بوده و خلفای اربعه را درک و از آنان روایت کرده است، در هنگام مسافرت، خشتی را با خود بر می داشت تا در کشتی بر آن سجده کند. (الطبقات الکبری، ج6، ص 79)     
دلیل سجده بر خاک را هم از زبان امام صادق علیه السلام می شنویم که در ضمن جواب سوال هشام بن حکم که از علت سجده بر خاک پرسیده بود، فرمود: سجده یعنی خضوع در برابر خدای عزوجل؛ بنابراین سزاوار نیست که بر آنچه خوردنی و پوشیدنی است سجده شود. زیرا دنیا پرستان بنده ی خوراک و  پوشاک هستند و سجده کننده در حال سجده دارد خدای متعال را می پرستد؛ پس شایسته نیست که در سجده پیشانی خود را بر معبود دنیا پرستان بگذارد. سجده کردن بر زمین بهتر است چون تواضع و خضوع در برابر خداوند متعال را بیشتر می رساند.(الطبقات، ج1، ص366)
اینک به چند روایت که در منابع روایی اهل سنت وجود دارد توجه کنید:
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: جعلت لی الارض مسجدا و طهورا
یعنی: خداوند زمین را برای من سجده گاه و وسیله ی طهارت و پاکی قرار داد. (صحیح مسلم، ج 1، ص 371 و صحیح بخاری، ج 1، ص91 و مدارک دیگری که از ذکر آنها صرف نظر می کنیم)
می دانیم که برای اعمالی که در آن طهارت (وضو و غسل) شرط است، در صورت عدم دسترسی به آب، می توان از زمین (سنگ یا خاک) استفاده کرد و بر آن تیمم نمود و به اعمال عبادی پرداخت. بر اساس این روایت همان چیزی که می توان با آن طهارت کرد ـ یعنی خاک ـ باید محل سجده نیز قرار گیرد. ابن حجر که از علمای اهل سنت است می نویسد: از کلمه ی «مسجد» در کلام پیامبر که در کنار «طهور ـ وسیله ی طهارت ـ تیمم» قرار گرفته است، روشن می شود که منظور محل سجده است نه جایگاه نمازگزار. (فتح الباری، ج 1)
ابن عباس نقل می کند که پیامبر اکرم بر سنگ سجده می کرد. (سنن کبری، ج2، ص 102)
ابو سعید خدری می گوید: پیامبر اکرم را می دیدم که هنگام باران بر آب و گل سجده می کرد، طوری که بر پیشانی اش اثر گل مشاهده می شد. (صحیح بخاری، چ1، ص 163 و سنن ابی دواود، ج1، ص 209 و سایر کتاب های اهل سنت)
این حدیث دلالت می کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در سجده کردن بر روی خاک اهتمام زیادی داشته است تا جایی که حتی هنگام باران نیز پیشانی خود را بر زمین می گذاشت و بر چیز دیگری سجده نمی کرد.
انس می گوید: پیامبر اکرم بر خمره (1) نماز می گذارد و بر آن سجده می کرد. (مجمع الزواید، ج2، ص 57) این روایت از عایشه، ام حبیبه، میمونه، ام کلثوم بنت ابی سلمه، ام سلیم و ام ایمن نیز نقل گردیده است. به همین جهت علمای اهل سنت سجده کردن پیامبر اکرم بر خمره را قطعی و ثابت دانسته اند.
ام سلمه همسر پیامبر از آن حضرت نقل می کند که فرمود: رخسار خود را برای خداوند بر خاک بگذار. (کنز العمال، ج7، ص465)
جابر بن عبدالله انصاری می گوید: با پیامبر گرامی اسلام نماز ظهر می خواندم. به خاطر شدت گرما مشتی سنگ ریزه بر می داشتم و در دست خود نگه می داشتم تا خنک شود و موقع سجده پیشانی ام را بر آن می گذاشتم. (سنن بیهقی، ج1، ص439)
از این روایت استفاده می شود که سجده بر فرش یا لباسی که بر تن داشته است جایز نبوده است و گرنه لزومی نداشت که او سنگ ریزه ها را خنک کند تا پیشانی اش را نسوزاند.
نافع می گوید: عبدالله بن عمر هنگام سجده دستار خود (پارچه ای که بر سر می پیچند) را بر می داشت تا پیشانی اش بر زمین قرار گیرد. (سنن بیهقی، ج2، ص 105)
از امام صادق علیه السلام در باره ی سجده کردن بر حصیر بافته شده از نخل خرما سوال شد؛ حضرت فرمود: سجده بر آن اشکالی ندارد ولی نزد من سجده بر زمین  محبوب تر است؛ زیرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم پیشانی خود را بر زمین می گذاشت. و من آنچه را پیامبر اکرم دوست می داشت برای تو ـ ی سوال کننده ـ دوست می دارم. (وسایل الشیعه، ج3، ص 609)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ خمره نوعی حصیر کوچک به اندازه ی صورت بوده است که از برگ درخت خرما بافته می شد و در خانه ها و مساجد گذارده می شد تا هنگام نماز بر آن سجده کنند.




نویسنده » هم اندیشان » ساعت 7:0 عصر روز شنبه 87 مرداد 5

در ابتدای جلسه آقای امینی مطالبی به این شرح بیان کردند:
به نظر من مهمتر از بحث وهابیت، بحث خلافت است که باید به آن بپردازیم. پرداختن به بحث وهابیت قبل از شناخت و تشخیص خلافت بحث ناقصی هست چرا که اینها با هم تداخل دارند اما با توجه به بحث جلسه ،بحث را با وهابیت ادامه میدهیم تا انشاءالله در جلسه ای به خلافت بپردازیم و در اعتقادمان به ولایت امیرالمؤمنین محکم تر شویم ...
اولین سوال اینکه،چرا وهابیت اینقدر با شیعه مخالف است؟
در سال 2005، ویکی پدیا روند رو به رشد گرایش به شیعه را اینگونه اعلام کرده است:
بیش از 1 میلیارد و دویست میلیون نفر مسلمان در جهان است که 400 میلیون نفر از آنها شیعه هستند!90% ایران،85% اذربایجان،80% بحرین،65% عراق،55% لبنان و ... که البته این امار کمتر از حالت معمول است چون در بعضی کشورها شیعه مجبور به تقیه است!
آقای دکتر "عصام العماد" فارغ‌التحصیل دانشگاه «امام محمد بن سعود» در ریاض و شاگرد بن باز (مفتی اعظم و سابق عربستان سعودی) و امام جماعت یکی از مساجد بزرگ صنعاء و از مبلغان وهابیت در یمن که پیش از شیعه شدن کتابی نیز در اثبات کفر و شرک شیعه تحت عنوان «اصله بین الاثنی عشریه و فرق الغلاة» نوشته بود، با آشنایی با یکی از جوان‌های شیعه، با فرهنگ نورانی تشیع آشنا شد و از فرقه ضاله وهابیت دست کشید و به مذهب شیعه مشرف شد. "عصام العماد" به همین مناسبت کتابی با عنوان «رحلتی من الوهابیه الی الاثنی عشریه» تألیف نمود. وی در کتاب دیگر خود می‌نویسد: با مطالعه کتاب‌هایی که وهابیت در سال‌های اخیر نوشته‌اند، به یقین در می‌یابیم که آنان احساس کرده‌اند که تنها مذهب آینده، همان مذهب شیعه امامیه است (المنهج الجدید والصحیح فی الحوار مع الوهابیّین: 178)
از این قبیل اظهار نظرها در میان بزرگان اهل سنت بسیار است و این ترس از همه گیر شدن شیعه ، وهابیت را برآن داشته که مبارزه ای همه جانبه علیه شیعه برپا کنند.
ممکن است کسی به ما ایراد بگیرد که چرا به این مباحث میپردازید و این جلسات مخالف بحث وحدت است ، در پاسخ عرض میکنیم که: هدف از وحدت، یکی کردن مذاهب و از بین بردن دیگر مذاهب نیست، مرحوم شیخ محمّد تقی قمّی، مؤسّس «دار التقریب بین المذاهب الإسلامیّة» و نماینده حضرت آیت اللّه العظمی بروجردی در مدرسه فیضیّه می گفت: هدف از تأسیس این مرکز، تقریب میان مذاهب است نه توحید مذاهب، یعنی هدف این نیست که شیعه از اصول و معتقدات خودش فاصله بگیرد، و یا سنّی از مبانی اعتقادیش دست بر دارد.
در تاریخ 24 ژوئن 2001، برابر با سوم تیر 1380، شبکه تلویزیونی
ANNدر لندن، با حضور علمایی از ایران و مصر و لبنان،و در این میزگرد نیز همین موضوع مورد بحث قرار گرفت که هدف از تقریب مذاهب بحث علمی بین مذاهب است نه اینکه افراد یک مذهب به مذهب دیگر گرایش پیدا کنند
در مورد مبحث تاریخچه ی وهابیت و شناخت بهتر محمد عبدالوهاب موسس وهابیت ،بهتر است به کتاب "خاطرات مستر همفر" جاسوس انگلیسی ممالک اسلامی رجوع کنیم که لینک کتاب فارسی آن جهت دانلود در اینجا و لینک کتاب اصلی انگلیسی در اینجا قرار دارد.

( البته در جلسه ی اول مبحث وهابیت، حاج اقا واحدی در مورد این کتاب صحبت کردند)

مبحث دیگر این موضوع است که چرا اهل سنت حاضر به مناظره نمیشوند:
ماه گذشته در مراسم عمامه گذاری سنی ها (به اسم ختم بخاری) از یکی از علمای شیعه را (حجت الاسلام والمسلمین راهداری – مدیریت مدارس دینی نهاد نمایندگی و امام جمعه موقت زاهدان ) نیز دعوت کرده بودند!این عالم در همان جمع فرمودند که بر طلاب واجب است که صحیح بخاری و صحیح مسلم را بخوانند! اهل سنت مثل (مولوی عبد الغنی بدری – معاون آموزشی مدرسه مکی ) مجلس را بهم زدند و در جلسه سخنرانی ، مولوی گرگیج امام جماعت گفت یکی از شیعیان از ما ایراد میگیرد که در صحیح مسلم و صحیح بخاری بعضی از احادیث صحیح نیست با این که این کتب اصح کتب ماست. حجت الاسلام راهداری اعتراض میکنند که من نگفتم این کتابها غیر صحیح است بلکه گفتم باید تحقیق شود. در این کتابها هم روایات جعلی وجود دارد و روایاتی که خود شما خنده تان میگیرد. حتی اگر بخواهید شماره صفحه را هم میگویم مولوی گرگیج ادامه میدهد که خود شیعیان کتابهایی مثل بحارالانوار دارند که مشتمل بر صد و بیست و خورده ای جلد!! است و در آن پر از احادیث جعلی است. هرگاه شما این کتاب را اصلاح کردید ما نیز اصلاح خواهیم کرد!ا ین اقا که از مولویهای اهل سنت است ، هنوز نمیداند بحارالانوار 110 جلد است!
عدم اطلاعات کافی به شیعه و عقاید شیعه باعث ترس عوام اهل سنت از مناظره با شیعیان است چون شیعه همیشه مستدل و محکم است. این نمونه‌ی اطلاع بزرگان اهل سنت از مکتب شیعه است. (فیلم این مراسم در اینترنت موجود است)

حاج آقا واحدی: وهابیت و خلافت می توانند هم به صورت زنجیره ای بحث شوند و هم به صورت مجزا! در بعضی جاها بهم خیلی متصلند و در بعضی جاها هم فاصله دارند!
آقای درخشنده: در سفر به کراچی دیدیم با بودجه عربستان و ... مدارسی درست شده بود که بعد نتیجه اش شد طالبان!در این مدارس که در کویته پاکستاناست با بحثهای علمی سنگین تمام تفکرات شیعه را به انها میآموزند و راه و رسم مقابله با آن را نیز آموزش میدهند.

آقای امینی: سرمایه گذاریشون بهتر از شیعیان هست اما نتیجه ی کارشون نه! در یکی از سایتها مناظره ای است بین مولوی عبدالحمید و آقای دکتر قزوینی، بحث ارام پیش میزود تا آنجا که مولوی عبدالحمید کم می اورد و شروع به فحاشی میکند!شیعه حقانیت دارد!

آقای درخشنده: آنها ریشه ای کار میکنند و ما شعاری!
آقای امینی:عوام اهل سنت با سواد نیستند!
حاج آقا: جمع 2 حرف این میشود که انها در منطق کم می اوردند اما بچه شیعه ها سعی نکردند که مسلط شوند بر مبانی خودشان! باید ابتدا یک دوره کلام شیعی را طی کرد بعد مباحثه کرد. در مباحثه علمی، علامه ی دهر آنها هم در مقابل شیعه کم می اورد!

چرا بچه شیعه ها حتی معارف اصلی را نیز بلد نیستند؟!
آقای امینی: یکی از دلایلی که اهل سنت به شیعه گرایش میابند این است که بر طبق گفته خودشان (وبلاگ مستبصرون) آنها تا به تاریخ شیعه میرسیند از خواندنشان، منع میشدند!و این باعث شد بعضی ها که دنبال حقانیت بودند به تاریخ مراجعه کنند و ...


حاج آقا: هفته ی پیش هم پرسیدم
چه شد که هنوز پیامبر در بستر بیماری بودند و آن اتفاقات ناگوار تاریخ اسلام شروع شد؟ اگر ریشه ای تر نگاه کنیم به بحث خلافت هم می رسیم!
حدیثی از پیغمبر داریم که می فرمایند: نشنوم بعد از من فردی از امت من بر پشتی خود تکیه بزند و بگوید: «علیکم بکتاب الله!» بدانیر که من یه اندازه ی این قران، وحی غیرقرآنی هم دارم.

این روایت هم در کتب اهل سنت نقل شده و هم در کتب شیعیان.  بسیاری از آموزه های دینی توسط پیامبر به اصحاب آموزش داده شده که در قرآن وجود نداشته است و در روایات داریم که آن حضرت مطالب فراوانی را به امام علی بن ابی طالب علیه السلام دیکته کردند و آن حضرت آن ها را نوشته و تحت عنوان کتابی به نام جامعه جمع آوری کردند.
پیامبر اکرم در حدیث دیگری می فرماید: قسم به کسی که مرا به پیامبری مبعوث کرد، امت من هم مانند بنی اسرائیل حرکت می کنند؛ طوری که اگر ماری از بنی اسراییل در سوراخی خزیده باشد، از امت من نیز ماری در همان سوراخ می خزد.
حالا باید ببینیم چرا پیامبر، بنی اسراییل را مثال می زند؟ خصوصیت بنی اسراییل چه بوده است؟ اگر به تاریخ نگاه کنیم و نیز به آیات قرآنی مراجعه کنیم می بینیم که بنی اسرائیل 2 مشکل اساسی داشت: 1- ابتدا در راستای مبارزه با حق و برای نابودی کلمه ی حق پیغمبرها را می کشتند 2- وقتی می دیدیند کشتن پیغمبران فایده ای ندارد و خداوند دینش را با فرستادن پیامبران دیگری به مردم می رساند و مردم نیز مانند پروانه دور وجود حق حلقه می زنند، شروع به تحریف دین کردند. تحریف بدترین و خطرناک ترین حربه ای است که می تواند دین الهی را دستخوش باطل بکند. خزیدن مار در سوراخ که در بیان پیامبر بود درست به معنای تکرار  همان مشکل برای امت اسلامی است. پیش بینی و گوشزد پیامبر اکرم هم درست بود و در اسلام هم چنین توطئه هایی شروع شد.
به عنوان مقدمه، با سه داستان تاریخی بحث را ادامه می دهیم:

1- پیغمبر در سفر تبلیغی خود به طائف بر قبیله ای به نام بنی عامر وارد شدند؛ یک جوان به نام بیحره گفت: ما به تو ایمان می آوریم به شرطی که ما جانشینان بعد از تو  با شیم و حکومت تو به ارث به ما برسد. پیغمبر گفت: نه! جانشینی بعد از من باید از طرف خدا معلوم شود.

او گفت: پس ما به تو ایمان نمی آوریم. آیا ما به تو ایمان بیاوریم و در راه تو شمشیر بزنیم و از جان و مالمان بگذریم و دست آخر هم حکومت تو از آن دیگران باشد؟

من معتقدم باید به غیرت بیحره و هم قبیله ای هایش درود فرستاد. چرا که از اول تکلیف خود و پیامبر را روشن کردند. نه آنکه مثل بعضی از مسلمان ها در ظاهر ایمان بیاورند و دنبال تحریف احکام اسلام و به دست آوردن حاکمیت باشند و در این راستا از تخریب دین خدا هیچ پرهیزی نداشته باشند.

2- وقتی عثمان خلیفه شد ابوسفیان نابینا شده بود، در جمعی گفت: می خواهم چیزی به شما بگویم؛ آیا در بینتان غریبه ای نیست؟

گفتند: نه

گفت: برای اینکه مطمئن بشویم که غریبه ای نیست هر کس دست بغل دستی خود را بگیرد و او را شناسایی کند.

شیعه ای در آن جلسه بود، او زیرکی کرد و زودتر از بقیه، دست بغل دستی اش را گرفت و دوباره همه گفتند که غریبه ای بین ما نیست.

ابوسفیان گفت: آنچه ما برای آن می جنگیدیم، هم اینک در دست ما (بنی امیه) افتاده است. اینک یک بچه از بچه های ما به خلافت رسیده است. مراقب باشید که حکومت را از دست ندهید و مانند توپ بین بچه های خودمان نگهدارید و آن را به یکدیگر پاس دهید!

سپس از اطرافیانش خواست که او را سر قبر حمزه ببرند. آنگاه لگدی به قبر حمزه زد و گفت: بلند شو ببین آنچه که تا دیروز برایش شمشیر می کشیدیم اینک در دست ما قرار گرفته است.

3- مغیرة بن شعبه از یاران و دوستان دوران کودکی معاویه است که همیشه و همه جا ملازم رکاب وی بوده است. فرزندی دارد به نام مطرف که این حکایت را او نقل می کند. او می گوید: با پدرم به شام رفتته بودیم و میهمان معاویه بودیم. هر شب پدرم به دربار معاویه می رفت و تا پاسی از شب گذشته نزد وی می ماند و وقتی می آمد با حالتی از اعجاب و تحسین از هوش و ذکاوت و تدبیر معاویه داستان ها می گفت. یک شب وقتی پدر به منزل آمد او را در نهایت ناراحتی و عصبانیت دیدیم. ابتدا خیال کردیم از دست ما ناراحت است و جرأت نکردیم سوالی بکنیم اما رفته رفته به خودمان جرأت دادیم و از وی دلیل عصبانیتش را پرسیدیم. او گفت: فرزندم! به خدا قسم من از نزد پلید ترین مخلوق خداوند می آیم.

وقتی تعجب ما را دید ادامه داد: امشب بعد از اینکه شب نشینی رسمی معاویه تمام شد و اطرافیان رفتند من به او گفتم: حالا که قدرتت بالا گرفته و دیگر مشکلی نداری و بنی هاشم هم که دیگر با تو بر سر ناسازگاری و مبارزه نیستند. حالا که از ناحیه ی آنها خطری متوجه تو نیست بیا و با آنان که در واقع عموزادگان شما (بنی امیه) هستند و امروز در کمال فقر و تنگدستی به سر می برند مدارا کن و قدری دست نوازش به سرشان بکش. با این کار هم صله ی رحم به خرج داده ای و هم نام نیکی از تو در روزگار باقی خواهد ماند.

معاویه از این سخن من برآشفت و گفت: وای بر تو! چه می گویی؟ چه خیری؟ و چه نام نیکی؟ ابوبکر این همه زحمت کشید و وقتی مرد نامش هم با خودش مرد و تنها گاهی ممکن است یکی یادی از او بکند. بعد از وی نوبت به عمر رسید و او هم همینطور، وقتی مرد نامش هم با او خاک شد و تنها گاهی ممکن است یادی از او به میان آید. برادرمان عثمان نیز به همین سرنوشت دچار شد. اما نام این مرد (اشاره به پیامبر اکرم) روزی پنج بار در سراسر عالم اسلامی، بر فراز مساجد و مناره ها در کنار نام خدا برده می شود. به خدا قسم از پای نخواهم نشست تا نام وی را زیر خاک مدفون کنم.

اما تلاش برای تحریف دین اسلام توسط همین به ظاهر مسلمانان صورت گرفت و البته یهود هم در این میان نقش بزرگی را ایفا کرد. ما در حدیث شناسی اسلامی بابی به نام اسراییلیات داریم که به شناسایی احادیثی که توسط یهود در کتب روایی اسلامی گنجانده شده می پردازد. 

سلمان رشدی هم ادعا کرده است که رمانش را بر اساس کتاب های مسلمانان نوشته است.  اما باید دید که کدام کتاب ها و کدام احادیث؟ به یقین منبع او احادیثی است که جعلیات و دسیسه های یهودیان برای مشوه کردن اسلام ناب است.

تلاش برای تحریف، با شروع خلافت آغاز شد و در سه مرحله به صورت جدی پی گیری شد و تا حدود یکصد سال هم ادامه داشت.

1- منع نشر احادیث پیغمبر

2- ساختن احادیث جعلی

3- تحریف و تخریب شخصیت پیامبر!
ما اگر راجع به خدا و پیغمبر اطلاعات کافی داشته باشیم میتوانیم بنیاد اعتقادی انها را زیر سوال ببریم. وقتی سند از کتب خودشان می گوییم به شک می افتند واین شک اغاز حرکت است!
آقای امینی: یک سری از احادیث دلیلش موجه است برای تحریف و جعل، اما چرا بعضی ها خیلی عجیب غریب است؟! مثلاً جریان زیر چشم زدن عزرائیل توسط حضرت موسی!
حاج اقا: فقط برای خاطر پایین اوردن شأن دین و خرافی جلوه دادن اعتقادات مسلمانان. وهن دین و سست نشان دادن پایه های اعتقادی ما مهمترین هدف این نوع روایات است.

وهن پیغمبر، وهن احکام و بعد هم خرافات را قاطی دین می کنند. ما وقتی می توانیم با آنها مبارزه کنیم که بتوانیم خودمان را پالایش کنیم. امام زمان شیعه ی آگاه می خواهد؛شیعه ی عالم به زمان.
معارف خرافی و ناآگاهانه ضررش به دین بیشتر از بی دینی است. ما در بحث معرفت دینی کم کاری کرده ایم و این کم کاری مربوط به همه ی ماست.

 
خانم منزوی: آیا قران تحریف شده است؟
حاج آقا: خود قران می گوید انا نحن نزلنا لذکر و انا له لحافظون... یعنی از تحریف قران جلوگیری می کنیم و تا قیامت حفظش خواهیم کرد. ما معتقدیم هیچ گونه تحریفی متوجه قرآن نشده است. البته این که می گویند در هنگام تدوین قرآن آیه هایی جابجا شده و در غیر جاهای اصلی خودش قرار گرفته به معنای تحریف نیست. بالاخزه این همان قرآنی است که در زمان عثمان جمع آوری شد و تمام امامان ما هم آن را قبول کرده و ملاک قرائت و عمل شیعیان هم قرار داده اند.

آقای چاکری: حجة الاسلام رضوی تعداد سوره ها، آیه ها و کلمه های قرآن را مضربی از 19 گرفته اند و این یعنی اعجاز و عدم تحریف قرآن.
حاج آقا: در مورد اعجاز قران که شکی نیست و البته روز به روز وج.ه این اعجاز بیشتر روشن می شود.

 
جلسه ی بعد در مورد اعتقادات و احکام وهابیت

 



نویسنده » هم اندیشان » ساعت 7:0 عصر روز شنبه 87 تیر 29

ادامه صحبت های آقای واحدی..


بر اساس روایات دینی و پیش بینی پیامبر اکرم و امیر مومنان علیهما السلام و همینطور مشاهدات تاریخی، می توان مهمترین مشخصات و ویژگی های این نوع گروه های افراطی را این گونه دسته بندی کرد:


 


1-  تمسک به ظاهر عبادات: عبادت اینان فراوان است و قرآن را زیاد و خیلی زیبا می خوانند؛ اما همه ی این عبادت ها ظاهری است. با مفاهیم و باطن قرآن و ژرفای عبادات کاری ندارند و تنها همان شکل ظاهری آن را انجام می دهند.
امیر مومنان حضرت علی (ع) ضمن سخنانی در جنگ نهروان ـ جنگ با خوارج ـ خطاب به لشکریانش می گوید: ایها الناس انی سمعت رسول الله صلی الله یقول: یخرج قوم من امتی یقرؤون القرآن لیس قرائتکم الی قرائتهم بشی و لا صلاتکم الی صلاتهم بشی و لا صیامکم الی صیامهم بشی یقرؤون القرآن یحسبون انه لهم و هو علیهم لا یجاوز صلاتهم تراقیهم یمرقون من الاسلام کما یمرق السهم من الرمیه (صحیح مسلم حدیث 156)
یعنی: ای مردم!  شنیدم که پیامبر می فرمود: در میان امت من گروهی پدید می آیند که قرآن خواندن شما در مقابل قرائت آنان چیزی به حساب نمی آید و همینطور نماز خواندن شما و روزه گرفتن شما هم در برابر نماز و روزه ی آنان چیزی به حساب نمی آید. اینان گمان می کنند که قرآن با آنان است در حالی که قرآن بر علیه آنان است. نمازشان نیز از حلقومشان تجاوز نمی کند. این ها همانطور که تیر از چله رها می شود و از کمان دور می شود، از اسلام خارج شده و از روح آن دور می شوند.
ابن حجر می نویسد:  هنگامی‌ که‌ عمروبن‌ عاص‌ از خلیفه‌ عمر دربارة مشکلات‌ قرآن‌ یاری‌ خواست‌، عمر طی‌ نامه‌ای‌ به‌ وی‌ فرمان‌ داد که‌ عبدالرحمان‌ ابن‌ ملجم‌ را در کنار مسجد جای‌ دهد تا او قرآن‌ و فقه‌ به‌ مردم‌ بیاموزد. عمرو خانه‌ای‌ را در کنار خانة ابن‌ عدیس‌ به‌ ابن‌ ملجم‌ اختصاص‌ داد.( الاصابه ج3 صفحه 100) در بعضی از تواریخ هم آمده است که او به عمرو بن عاص قرآن می آموخت اما همین ابن  ملجم کسب بود که در جنگ های مختلف اسلامی شرکت داشت و حتی زمانی از همراهان و جنگاوران لشکر امیر مومنان در جنگ های آن حضرت به شمار می رفت.
بنابراین باید توجه داشت که اهتمام به نماز و قرآن بدون توجه به مفهوم آن و عدم درک فلسفه و محتوای عبادات هیچ تاثیری ندارد. نه تنها تاثیری ندارد که گاهی باعث تاثیر منفی و برداشت های بد هم می شود.
حضرت علی (ع) می فرماید: قرآن عمق و ژرفایی دارد که به سادگی قابل دستیابی نیست.


 


2- کج فهمی: می دانیم که در همه ی زبان ها کنایه و استعاره و مجاز و حقیقت و سایر آرایه های ادبی وجود دارد. در زبان عربی به دلیل خصلت خاص خودش این زمینه بیشتر وجود دارد. آیات و روایات اسلامی هم به خاطر اینکه با مردم و به زبان آنان صحبت می کنند، از این قاعده مستثنی نیستند و نمی توان تنها بر ظاهر الفاط و عبارات تکیه کرد و به حقیقت بودن لفظ یا مجاز بودن آن و نیز به مفاهیم و باطن آنها توجه نکرد.
مثلا "ان الله علی العرش استوی" یا "یدالله فوق ایدیهم" یا "ان الله بصیر" یا "ظل الله" و  نمونه های بسیاری از این آیات، آیا به معنای واقعی به معنای استقرار جسمی خداوند بر عرش، دست و چشم واقعی و فیزیکی خدا، یا سایه ی خدا  است؟ به یقین اینطور نیست.
خود خداوند در قرآن با تقسیم بندی آیات به محکم و متشابه می فرماید:  هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تاویله وما یعلم تاویله الا الله والراسخون فی العلم یقولون آمنا به ک-ل من عند ربنا وما یذکر الا اولوا الالباب. (آل عمران /7)
یعنی: اوست خدایی که این کتاب را بر تو فرو فرستاد. پاره‏ای از آن، آیات محکم [ صریح و روشن] است. آنها اساس کتابند; و پاره‏ای دیگر متشابهند. اما کسانی که در دل‏هایشان انحراف است برای فتنه‏جویی و طلب تاویل آن، از متشابه پیروی می‏کنند; با آن‏که تاویلش را جز خدا و ریشه‏داران دانش کسی نمی‏داند. [آنان که] می‏گویند: ما بدان ایمان آوردیم، همه [چه محکم و چه متشابه] از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان کسی متذکر نمی‏شود.
«محکم‏» آیه‏ای است که در افاده ی معنای خویش هیچ‏گونه ابهام و ایهامی نداشته باشد و راه ورود به هرگونه شبهه و اشتباه را ببندد. اما «متشابه» در اصطلاح قرآن به آیه‏ای اطلاق می‏شود که احتمال چندین معنا در آن وجود دارد و به همین جهت در آن شک و شبهه ایجاد می‏شود. بر اساس تعریف مفسران، آیات محکمات، آیات مادر و مرجع در قرآن کریم هستند که برای استفاده از آیات متشابه، باید به آیات محکمات رجوع کرد. به خاطر همین است که اگر در فهم و برداشت آیات متشابه به آیات محکم رجوع نکنیم دچار شک و شبهه  و فهم نادرست از قرآن می شویم و بی شک می توان گفت که پیدایش برخی از مذاهب انحرافی در اسلام به جهت پیروی از متشابهات قرآن بوده‏است.
ابن بطوطه در سفرنامه ی معروف خود تحت عنوان «فقیه کم عقل» می نویسد: در دمشق فقیه بزرگ حنابله ابن تیمیه را دیدم که در فنون مختلف سخن می گفت. با اینکه در عقل او چیزی بود اما به شدت مورد احترام مردم بود. او در یکی از جمعه ها در مسجد جامع دمشق مشغول وعظ و ارشاد بود و من نیز شرکت داشتم. او می گفت: همانطور که من از  این پله ها پایین می آیم خداوند هم از عرش به آسمان اول پایین می آید. این را گفت و یک پله از روی منبر پایین آمد. (رحلة ابن بطوطه ص 90)
ابن حجر عسقلانی می نویسد: اینکه  می گویند این تیمیه به جسمانی بودن خدا معتقد است به دلیل اظهارات خود او در کتاب های گوناگونش است. او در این کتاب ها تصریح می کند که آنچه در آیات و احادیث در باره ی صفات خداوند مانند " ید، ساق، قدم، وجه و ... " به کار رفته ، صفات حقیقی خداست و نباید هیچ یک از این الفاظ را به کنایه و استعاره و مچاز گویی حمل کرد؛ همانگونه که ذات خداوند به طور حقیقی در بالای عرش مستقر شده است.(الدرر الکامنه 1/ 155)
در همین دوره ی خودمان هم ـ هنوز یادمان نرفته است ـ گروه افراطی طالبان که مدتی بر افغانستان حکومت کردند، به همین چیزها معتقد بودند و کج فهمی از دین را به بالاترین حد رساندند؛ طوریکه موجب بدنامی اسلام شدند و رسانه های ضد اسلامی با نشان دادن باورها و رفتارهای آنان، همه را به نام عقب افتادگی دین اسلام به خورد مردم دنیا می دادند. مثلا آنها معتقد بودند که نباید ریش مرد از یک قبضه کمتر باشد و با مردانی که ریش کمتری داشتند برخورد می کردند.  زنان را در خانه ها زندانی کردند و گفتند زن نباید از خانه بیرون بیاید و اگر هم از روی ناچاری مجبور بود بیرون بیاید باید سراپا در گونی باشد و هیچ جایی از دست و صورتش پیدا نباشد. یا مثلا چون دیدن عورت حیوانات هم حرام است، به خرهای بیچاره هم شلوار پوشاندند که زشتی هایشان معلوم نباشد و در کوچه و خیابان کسی دچار فعل حرام نشود.
کج فهمی از این بالاتر که روزی ابوهریره با عده ای از مسلمانان پشت سر پیغمبر نماز می خواندند.  آنان در بین نماز با هم شوخی می کردند. بعد از نماز پیغمبر رو به آنها کرد که اگر می دانستید در مقابل چه بزرگی ایستاده اید و نماز می خوانید این رفتار را نمی کردید! بعدها ابوهریره گفت: پیغمبر یک چشم هم پشت سرش داشت!!!! غافل از اینکه پیغمبر بصیرت دارد و برای دیدن همه چیز نیازی به این بصر ظاهری که ما همه چیز را با آن می بینیم ندارد.


 


3- تکفیر دیگر مسلمانان: هر کسی را هر چند مسلمان باشد ولی بر خلاف فتوی و مشی آنان اعتقاد داشته باشد و مطابق نظر آنان  عمل نکند،  مرتد و کافر می شمارند و خونش را مباح می دانند. این در حالی است که به کافران و مشرکان کاری ندارند.
پیغمبر در باره ی ذوالخویصره و پیش بینی جریان فکری اینان فرمود: اینها اهل اسلام را می کشند اما بت پرستان را رها می کنند و به آنان کاری ندارند.(صحیح مسلم/ حدیث 1064)
و دیدیم که اینان در زمان امیر مومنان علی علیه السلام هم مرتب در مخالفت با آن حضرت به سر بردند و او را از دین خدا خارج دانستند و حتی جنگی بزرگ هم علیه وی به پا داشتند و بالاخره وجود نازنینش را در محراب عبادت به قتل رساندند.
در زمان احمد ابن حنبل و ابن تیمیه چون قدرت نداشتند کار خاصی در کشت و کشتار مسلمانان انجام ندادند؛ اما در زمان محمد بن عبدالوهاب با تکیه بر قدرت آل سعود، شمشیر را بین خود و مسلمانان به جریان گذاشتند. آنها در دوره ی فتوحات و لشکرکشی های خود به گوشه گوشه ی عربستان و حتی سایر کشورها مثل عراق انواع قتل و غارت را روا داشتند و مسلمانان بی شماری را از دم تیغ گذراندند. در سال 1216 هجری قمری امیر سعود به عراق لشکر کشید و شهرهای آنجا را محاصره کرد.در شهرهایی که فتح می شد بیشتر مردم کوچه بازار را می کشتند و آنگاه اموالشان را به عنوان غنایم جنگی بین خود تقسیم می کردند. صلاح الدین مختار که خود وهابی است می نویسد: خمس اموال غارت شده را خود سعود برداشت و بقیه را به نسبت هر پیاده یک سهم و هر سواره دو سهم بین لشکرش تقسیم کرد.  آنان تنها در کربلا و در یک روز بیش از 20 هزار نفر از مسلمانان را شهید کردند.


 


معنی سلفی گری
واژه ی  "سلف" در لغت به معنای گذشته است. ولی در اصطلاح، بعضی ها عنوان سلف را بر صحابه ی پیامبر و تابعین آنها و تابعین تابعین آنها ـ یعنی تا نسل سوم بعد از اصحاب پیامبر ـ اطلاق می کنند. بعضی دیگر علاوه بر آن چه ذکر شد، امامان فقه را نیز در شمار سلف می دانند. در مورد وهابی ها که خود را سلفی می دانند باید گفت اینان در اعتقادات و احکام در درجه ی اول پیرو امام احمد بن حنبل و در ثانی پیرو ابن تیمیه هستند و او را "شیخ الاسلام" می شمارند و هر چه او گفته است را دربست قبول دارند و هرچه که بر خلاف نظر او باشد را مطلقاً رد می کنند.
آن چه مهم است اینکه سلفی ها بر این اعتقادند که ما پیرو گذشتگان هستیم و ورود چیزهای جدید را در دین برنمی تابیم.  از این رو باید با هر چه که زمان پیامبر و سلف صالح نبوده است مخالفت شود. این نقطه جمود فکری آنان است در حالی که اگر اسلام دینی است که باید تا قیام قیامت باشد باید بتواند پاسخگوی نیازهای بشر و شرایط  جدید زندگی او هم باشد.
به خاطر همین دیدگاه بسته است که بسیاری از اینان دخانیات، قهوه، عکاسی، تلفن، اتومبیل و ... مخالف بودند و آن را بدعت می دانستند اما در اثر پیشرفت زندگی و غیر قابل اجتناب بودن استفاده از تکنولوژِی و نیز ضرورت تطبیق خود با اوضاع جهانی، کم کم این مخالفت ها رنگ و بوی خود را از دست داده و بالاجبار و البته تحت فشار حاکمان که به امور سیاسی و ضرورت ارتباط با جهان خارج می اندیشند، کمرنگ تر شده است.
سوالی که می توان از سلفی ها کرد این است که نمی توان و نباید صرف سلف بودن را ملاک انتخاب پایه های اعتقادی و اعمال دبنی خود قرار دهیم؛ چرا که در میان همان گذشتگان و سلف کسانی هستند که هرگز با دین اسلام و پیامبر سازگاری نداشتند و از روح دین گریزان بوده اند. اما با این حال اگر ملاک حقانیت در اعتقادات و احکام شرعی، نگاه و بینش و رفتار سلف و گذشتگان است، آیا احمد بن حنبل و ابن تیمیه سلف تر هستند یا امیر مومنان علیه السلام؟ 



نویسنده » هم اندیشان » ساعت 7:0 عصر روز شنبه 87 تیر 22

ادامه...

دوره ی چهارم ـ وهابیون:


در قرن دوازدهم هجری  محمد بن عبد الوهاب تمیمی (تولد: 1115 ـ فوت: ) با تفکرات جدیدی که باز ریشه در مذهب حنبلی و بیشتر از آن ریشه در تفکرات ابن تیمیه داشت، دور جدیدی از  انحرافات خشونت بار و افراط گرایانه را پایه نهاد. او در شهر عیینیه در منطقه نجد عربستان به دنیا آمد. پدرش از علمای حنبلی و قاضی آن دیار بود. او تحصیلات اولیه ی دینی را بر اساس مذهب حنبلی در زادگاه خود و عمدتا نزد پدر سپری کرد و سپپس برای ادامه ی تحصیلات به مدینه رفت. احمد زینی دحلان مورخ هم عصر وی می نویسد: محمد بن عبدالوهاب در همان دوران تحصیل، گهگاه مطالبی بر زبان می راند که از عقایدی خاص حکایت داشت؛ طوری که اساتید وی نسبت به آینده اش نگران می شدند و می گفتند: اگر این فرد به تبلیغ بپردازد مردم را گمراه خواهد کرد. (تاریخ حرم ائمه ی بقیع و آثار دیگر در مدینه ی منوره/ نوشته ی محمد صادق نجمی/ ص 35)


شیخ محمد پس از مدینه چهار سال در بصره، پنج سال در بغداد، یک سال در کردستان، دو سال در همدان و اندک زمانی هم در اصفهان و قم اقامت کرد. سپس به حریمله زادگاه پدرش رفت و تا زمانی که پدرش زنده بود کمتر سخن می گفت و البته گاهی هم بین او و پدرش گفتگوهایی در می گرفت. اما بعد از فوت پدر یعنی زمانی که محمد 38 سال داشت، عقاید خود را ابراز کرد و دیدگاه های او افکار عمومی شهر را برآشفت؛ به گونه ای که وی مجبور شد از آن شهر هجرت کند و به زادگاه خود یعنی عیینیه برگردد. پس از مدتی چون در این شهر نیز نتوانست ادامه ی مسیر دهد به شهر درعیه رفت.


در آن روزگار، منطقه ی نجد از به علت بعد مسافت روستا و شهرک هایش از حکومت یک پارچه ای برخوردار نبود و هر حاکم یا قبیله ای که قدرت بیشتری داشت و توانایی می یافت بر دیگر شهرهای اطراف خود یورش می برد و آنان را تحت نفوذ خود قرار می داد.


حاکم آن روز درعیه محمد بن سعود بود که حکومت آن دیار را از پدرش سعود به ارث برده بود.  او به تشویق برادرش ثنیان با شیخ محمد بن عبدالوهاب در سال 1157 هجری پیمان همکاری بست و دختر او را به زنی گرفت و به راهنمایی وی ارتشی منظم از اعراب بادیه نشین تشکیل داد و دست اندازی و حمله به دیگر قبایل را آغاز کرد.


در این درگیری ها شیخ محمد شخصاً در میان سربازان حضور می یافت و به تقویت روحیه ی آنان می پرداخت. بعد از مرگ محمد بن سعود، فرزندش عبدالعزیز جانشین وی شد و او با حمایت های معنوی و مجوزهای شرعی شیخ محمد توانست بر قبایل اطراف بتازد و دایره ی حملات خود را گسترده تر کند و حکومت وسیعی به وجود آورد.


گسترش منطقه ی حکومتی وی و تصاحب اموال و دارایی های قبایل شکست خورده، نه تنها هزینه ی ارتش و بودجه ی کشور جدید سعودی را فراهم می ساخت که موجی از ثروت و رفاه را با خود به ارمغان می آورد. فتح مکه، مدینه و طائف نیز شهرت وی را افزون ساخت. در این دوره بود که با فتوای وهابیان اولین تخریب مشاهد متبرکه و قبور ائمه ی بقیع صورت گرفت.


محمد بن عبدالوهاب قتل و غارت حاکم را مشروع جلوه می داد و محمد بن سعود به پیشروی و غارت قسمت های مختلف عربستان دست می زد. از آن پس بود که حکومت عربستان به دلیل انتساب به سعود، به عنوان اولین حاکم این خاندان حکومت آل سعود نامیده شد و به علت پیروی از مرام مذهبی محمد بن عبدالوهاب، دارای آئین دینی وهابیت گردید.


البته شکل پادشاهی فعلی حکومت عربستان مربوط به زمان عبدالعزیز پدر شاهان فعلی عربستان است که ابتدا در تاریخ 23 جمادی الثانی 1344 هجری از مردم خواست با او به عنوان پادشاه حجاز و نجد بیعت کنند و بعد از توسعه ی قدرت و  تیول حکومتی خود بر کل عربستان، طی فرمانی در تاریخ  17 جمادی الاول 1351  هجری نام المملکة العربیة السعودیه را بر کشور نهاد و ریاض را به عنوان پایتخت آن اعلام کرد.

به هر حال هم اینک نیز نظامنامه ی مملکتی عربستان اینگونه است که مقام فتوی و رهبری امور دینی کشور در دست فرزندان محمد بن عبدالوهاب است و امور حکومتی، سیاسی و کشور داری در دست فرزندان سعود است. این روند همچنان تا امروز هم ادامه دارد.


سوال: چرا وهابی ها خود را وهابی نمی دانند و از این انتساب راضی نیستند و معتقدند که محمدی یا سلفی هستند؟اول اینکه وهابیت مورد انتقاد تمامی مذاهب اسلامی است و چون می خواهند این اسم که به نوعی مبغوض مسلمانان است روی آنان نباشد. دوم اینکه عبدالوهاب پدر محمد، از مخالفان سر سخت پسرش و  عقاید او بود و بعد از فوت او  بود که محمد بن عبدالوهاب به نشر عقایدش پرداخت. بنابراین آنان می گویند ما تابع عبدالوهاب نیستیم که وهابی شناخته شویم ما تابع فرزندش محمد هستیم که باید به عنوان محمدی شناخته شویم. 



سوال: محمد بن عبدالوهاب پیرو مکتب حنبلی بود، وهابیان امروز هم خود را پیرو حنابله می دانند؛ پس چرا تفکرات او اینقدر با حنبلی ها فاصله دارد؟


اولا اینکه گفتیم ریشه ی تمام این اعتقادات در مذهب حنبلی نهفته است با این تفاوت که ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب نظریه پردازی های جدیدی داشته اند و بدعت های دیگری را به آن افزوده اند. 
دوم اینکه خیلی از محققان معتقدند یک سری از مذاهب و مکاتب باطل را انگلیسی ها به منظور تفرقه مسلمانان و کشورهای جهان سوم ساخته و پرداخته اند. آنان معتقدند که استعمار انگلیس، بهائیت را در ایران؛ وهابیت را در عربستان و قادیانیه را در هندوستان علم کرده است. بنابراین چه بسا محمد بن عبدالوهاب هم در سفرهایش با انگلیسی ها آشنا شده و با انها در ارتباط بوده است و آنها به راحتی با دیدن این تفکرات افراطی در او ، وی را به شیوه های خاص خود تشویق به این فتنه گری کرده باشند.


سوال: محمد بن عبدالوهاب از این کار چه سودی می برده است؟اگر خوش بینانه نگاه کنیم می توانیم بگوییم او در فهم دین دچار کج فهمی شده است. او دین را این طور فهمیده و غیر از این را هرچند نام اسلام بر آن باشد مخالف دین می داند و بر اساس وظیفه می خواهد بقیه ی مسلمان را که از دین خارج هستند دوباره مسلمان کند و به اسلام واقعی برگرداند. او برای برگرداندن مردم به دین واقعی اسلام به شمشیر و کشت و کشتار و انواع خشونت ها متوسل شدن را مجاز و بلکه لازم می شمارد.


خب بسیاری از انحرافات هم بر مبنای همین کج فهمی صورت گرفته و می گیرد. ابن مجلم نیز با نیتی خالصانه حضرت علی (ع) را شهید کرد. او معتقد بود که  برای نجات اسلام! باید علی کشته شود.
شک نکنید که ضرر این کج فهمی ها بسیار خطرناکتر از بی دینی است. ورود خرافات و جهالت ها در دین بسیار مضرتر از بی اعتقادی و کفر است.
در جنگ تحمیلی ما مشکلی برای شناخت دشمن نداشتیم هم زبانشان
، هم قیافه و هم لباسشان با نیروهای ما فرق داشت اما در عملیات مرصاد که ما با منافقین روبرو بودیم مسئله بسیار پیچیده بود. چون دشمن هم زبان و هم لباس و ... نیروهای خودی بود و چه بسا در میان خودمان حضور داشت اما او را نمی شناختیم و می توانست هرطور که دوست دارد از درون لطمه بزند!


مباحث جلسات آینده:

ـ شباهت ها و اشتراکات این گروه های افراطی منحرف علی رغم تفاوت های زمانی

ـ پیش بینی پیامبر اکرم و امامان معصوم بر وجود چنین انحرافاتی

ـ ملاک ها و معیارهای شناخت انحراف از مسیر صحیح اسلامی

ـ دشمنی با امیر مومنان و خاندان عصمت و طهارت مبنای جهت گیری آنان است

ـ تبیین و تعریف سلفی گری

ـ دیدگاه های سلفی ها در امور اعتقادی و کلامی

ـ دیدگاه های سلفی ها در امور عبادی و احکام

ـ نقش دشمنان در تقویت مادی و معنوی سلفی ها و گروه های مشابه و وابسته به آنان



نویسنده » هم اندیشان » ساعت 7:0 عصر روز شنبه 87 تیر 15

بررسی تاریخی و اعتقادی وهابیت


 


ساعت 17 روز شنبه همین هفته (15/ 4 / 1387) هشتمین جلسه ی هم اندیشی جوانان با موضوع فوق در فرهنگسرای دانشجو برگزار شد. حاضران این جلسه عبارت بودند از آقایان واحدی، درخشنده، شوریده، چاکری، مهام،عربیان و خانم ها مالمیر، مسعودی، جلال،منزوی،بهرامی،طولابی و مرکباتی ......   



ابتدا با درخواست اعضای جلسه آقای واحدی مطالبی را به عنوان مقدمه و طرح بحث بیان کرد. ایشان سخنان خود را چنین آغاز کرد:  
در یک بررسی ساده ی تاریخی ملاحظه می شود که همیشه ادیان الهی دچار کج فهمی ها و تندروی های عده ای بوده است که آیین الهی را بر اساس رأی و نظر خود می پسندیدند. این عده مسایلی را در دین خدا وارد می کردند و بدعت هایی را بر پا می ساختند که با روح واقعی دین به شدت منافات داشت. اما به هر حال طرفدارانی هم پیدا می کردند و طبیعتاً پیدایش گروه ها و نحله های منحرفی را سبب می شدند.


اسلام هم از این قاعده مستثنی نبوده و در ادوار مختلف، تندروی های عواملی کج فهم و کاتولیک تر از پاپ یا مسلمان تر از پیامبر!!  باعث آسیب به وجهه ی دین مقدس اسلام شده است. البته انحراف از اسلام ناب و جریان هایی که به چنین انحرافاتی انجامیده است، زیاد است اما ما در این نشست ها می خواهیم بعضی از این جریانات انحرافی که به شدت دچار افراط و تفریط شده و با بی منطقی مطلق و تعصب های ناشی از جهل همراه بوده و هست را بررسی کنیم. جریان های افراطی خشن در اسلام را می توان در چهار دوره ی تاریخی ردیابی کرد:



دوره ی او
ل ـ خوارج:


این دوره که در واقع می تواند مبدأ پیدایش تفکرات افراط گرایانه و ریشه ی همه ی این جهالت ها باشد به زمان خود پیامبر (ص) بر می گردد. یعنی همان جریان فکری خوارج!


در تاریخ می خوانیم که پیامبر اسلام بعد از غزوه ی حنین برای تقسیم غنایم در محلی به نام جعرانه توقف کردند. فردی که از نحوه ی تقسیم غنایم توسط پیامبر ناراضی بود، به حضرت گفت: اِعدل یا محمد یعنی در تقسیم غنائم عدالت پیشه کن! پیامبر فرمود: آیا من که پیغمبر خدا و امین وحی او هستم بلد نیستم غنائم را تقسیم کنم و عدالت را رعایت نمی کنم؟


یکی از اصحاب به پیامبر گفت: اجازه بدهید گردن این مرد را بزنم.


پیامبر فرمود: نه! اگر او را بکشید مردم مرا به کشتن اصحاب خود متهم می کنند. او را رها کنید اما بدانید که این مرد همفکرانی هم دارد. آنان قرآن می خوانند اما از گلویشان پایین تر نمی رود (کنایه از اینکه قرآن با جان و روحشان آمیخته نمی شود و فقط قرائتی ظاهری است) اینان از دین خارج می شوند همانطور که تیر از کمان رها می شود. (صحیح مسلم/ حدیث شماره 1063)


ابو سعید خدری که از معتمدان اهل سنت هست نیز این روایت را اینگونه نقل کرده است: آن فرد که به نام ذوالخویصره  نام داشت به پیامبر گفت:  اتق الله یا محمد، یعنی رعایت نقوای الهی را در تقسیم غنایم بکن. پیامبر فرمود: اگر من که امین خدا هستم خدا را نافرمانی کنم، دیگر چه کسی مطیع خدا خواهد بود؟ آیا با اینکه خداوند مرا امین همه ی مردم قرار داده است تو مرا برای این تقسیم ناچیز امین نمی دانی؟


آنگاه فرمود: در آینده گروهی از حنس این مرد پیدا می شوند که قرآن می خوانند اما از گلویشان پایین تر نمی رود و مسلمانان را می کشند اما با بت پرستان کاری ندارند. اینان مانند تیری که از کمان رها می شود از اسلام خارج می شوند. (صحیح مسلم/ حدیث 1064)


در تاریخ می بینیم که فتنه ی خوارج در زمان امام علی علیه السلام اوج می گیرد و به جنگ هایی مثل جنگ نهروان هم می انجامد ولی در نهایت علیرغم موفق می شوند شخصیتی مثل امیر مومنان را هم ترور کنند، اما فتنه شان به دلیل عدم اقبال عمومی و تندروی های افر اطی رو به افول می رود و چندان طرفدار پرو پا قرص و مؤثری برای این طرز تفکر باقی نمی ماند.



دوره ی دوم ـ حنبلی ها:


در آستانه ی قرن سوم هجری، فردی به نام احمد بن حنبل (تولد: 164 ـ فوت: 241 ) پایه گذار مکتب جدیدی شد. در آن زمان و در پی فتوحات مسلمانان، عالم اسلامی گسترده شده و مسلمانان با فرهنگ های دیگری ارتباط پیدا کرده بودند. فرهنگ و علوم رومی، یونانی، فارسی و حتی هندی از مسلمانان را وادار به آموزش آن علوم و ترجمه ی آن ها می کردند. احمد بن حنبل که محتوای علوم وارداتی را مغایر با سنت پیامبر می دید، به بهانه ی لزوم پایبندی به حدیث نبوی و جلوگیری از ورود عقلانیات و علوم استدلالی در دایره ی فهم دین، هر چیزی را جز حدیث پیغمبر و کتاب الله حرام دانست. او به خیال خود برای صیانت و محافظت حدیث از تحریف و تغییر، تنها ظاهر قرآن و حدیث را حجت دانست و تأویل قرآن و همینطور استدلال در اصول اعتقادی و حتی احکام را مخالف شریعت شمرد. بر این اساس مثلاً وقتی در قرآن می گوید ان الله علی العرش استوی یعنی یک عرش فیزیکی هست که خدا بالای آن قرار گرفته است یا ید الله یعنی دست فیزیکی خدا و عین الله یعنی اینکه خدا با چشمی فیزیکی و واقعی شبیه چشم انسان ها به موجودات نگاه می کند. و اینچنین بحث "تجسیم" خداوند مطرح شد.


احمد بن حنبل هم به خاطر عقاید خشکش زیاد طرفدار پیدا نکرد و در مذاهب چهارگانه ی اهل سنت هم شاید کمترین تعداد طرفدار و پیرو مربوط به این فرقه باشد. از طرفی به خاطر اینکه هیچوقت دارای حکومت و قدرت نبودند خطری خاص برای اسلام و مسلمانان به حساب نمی آمدند.



دوره ی سوم ـ ابن تیمیه:


در آستانه ی قرن هشتم هجری بود که شخصی به نام ابن تیمیه (تولد: 661 ـ فوت: 728 ) تئوری های احمد بن حنبل را رواج داد. ریشه و تفکرات نظریات او بر مبنای تفکرات احمد بن حنبل و همان تمسک به ظواهر و ناکارآمدی عقل است؛ اما افراطی گری های وی آنقدر بی پروا و نامحدود بود که حتی با مخالفت شدید خود اهل سنت مواجه شد. از خصوصیات بارز ابن تیمیه فتواهای بر خلاف آرای مشهور و رایج بین مسلمانان بود. به خاطر همین نوع تفکرات افراطی، اهانت به بزرگان دینی و علمای ربانی و نیز خشونت و بدزبانی در کلامش بود که علمای بی شماری به رد نظریات و نقد تفکرات او پرداختند. اما اصرار او بر این کار باعث شد که سالیان طولانی را در دمشق و در مصر در زندان بگذراند و حتی مرگش در سال 728  قمری در زندان دمشق اتفاق افتاد.


هر چند طرفداران ابن تیمیه، وی را به عنوان شیخ الاسلام معرفی می کنند اما بسیاری از علمای اهل سنت حتی ـ آن هایی که با شیعه هم ارتباط خوبی نداشته اند ـ  او را کافر و حداقل فاسق دانسته اند و تحریمش کرده اند.  سبکی می نویسد: افکار  ابن تیمیه هیچ گونه هماهنگی با عقیده ی عموم مسلمین ندارد. او در عقاید اسلامی بدعت گذاشت و ارکان اسلام را در هم شکست و در پوشش پیروی از کتاب و سنت و دعوت مردم به حق و هدایت آنان به سوی بهشت، دست به بدعت در دین زد و از جماعت مسلیمن خارج گردید.


حصنی دمشقی معتقد است که ابن تیمیه فردی ملحد است و اگر کسی عقاید او را قبول داشته باشد خون و مالش مباح است.


نبهانی می گوید: همانند خورشید روشن است که علمای مذاهب چهارگانه در مردود بودن بدعت های ابن تیمیه اتفاق نظر دارند. آنان در حقیقت در عاقل بودن او تأمل دارند تا چه رسد به خطا دانستن عقاید و نظرات او نسبت به مسایلی که در آنها با اجماع مسلمانان مخالفت کرده است؛ به ویژه در مسأله ی زیارت قبر پیامبر اکرم.   


جهانگرد معروف مسلمان ابن بطوطه در سفرنامه ی بسیار مشهورش می گوید: در دمشق یک فقیه حنبلی دیدم به اسم ابن تیمیه که در علوم گوناگون سخن می گفت اما در عقلش یک چیزهایی (پارسنگ) وجود داشت.


البته علمای بسیاری نظرات مشابهی در باره ی وی دارند که ما برای پرهیز از طولانی شدن مطلب از ذکر همه ی آنها خود داری می کنیم و علاقمندان می توانند به کتاب سلفیان در گذر تاریخ نوشته ی استاد نجم الدین طبسی مراجعه کنند.
به هرحال هر جند بعد از مرگ وی، شاگردش ابن قیم جوزی در ترویج افکار وی تلاش زیادی کرد اما همان تندروی ها و مخالفت عموم علمای اسلامی با وی باعث شد که مکتب و مرامش چندان رواجی پیدا نکند و به سرانجامی نرسید. این چنین تفکراتش رفته رفته دچار رکود شد تا جایی که خیلی اثری از آن نماند و تنها در کتاب ها گاهی اسمی و ذکری از وی و دیدگاه هایش به میان می آمد.




نویسنده » هم اندیشان » ساعت 7:0 عصر روز شنبه 87 تیر 15