• وبلاگ : هم انديشان
  • يادداشت : جلسه 22 - جبر و اختيار
  • نظرات : 1 خصوصي ، 6 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    بارالها !

    قلبم آنقدر سياه شده که روي سخن گفتن با تو ندارم. از فرط گناه، چشمه اي نمي جوشد از چشمانم. دلم آنقدر سنگين گشته که ياراي دل کندن از معصيت را ندارد ...

    آه يگانه ام !

    ...

    زبانم قاصر است از گفتن حال دروني ام ..

    اما بايد بگويم که تو شاهد و آگاه بوده و هستي بر احوال همه بندگانت ..هميشه آناني که دل در گرو تو نهادند، آناني که تقوي پيشه نمودند و بر اوليائت تکيه کردند، آناني که چشم از گناه فرو بسته و زبان پشت عقل نهاده و سکوت اختيار کردند، جز به تو فکر نکردند، که تو بر احوالشان آگاه و عالمي و اين ابليس لعين است که در تکاپوي معصيت قدم برداشته و دل مي لرزاند. بذر نفاق مي افشاند و تخم کين ! و در انتها روسياهي به ذغال است که باقي خواهد ماند.

    اين حقير دل شکسته، چونان پرنده اي بي پناه، در جستجوي لانه رحمت تو پر مي کشد که تو پناه بي پناهاني. که تو ياور همه دل شکستگاني ... بند بند وجودم تو را مي جويد و تو را مي خواند. وجود پليد و ناپاک و معاصي خويش را که مي نگرم، جز به رحمت و مغفرت تو اميد ندارم. بيم آن دارم نکند بگذاري به حساب ناجوانمردي و عداوت ! جز غفلت، پرده ي ديگري حائل بين من و تو نيست و دريدن اين حجاب را از تو مي خواهم.

    بند بال گشوده ام و قصد پريدن کرده ام. بنده گنه کارت را درياب اي خداي مستغفران ! بال مي گشايم و پـــــــــــرواز مي کنــــــــــم ... هم پروازي ام را دعا خواهم نمود و او را در آسمان لايتناهي اش رها مي کنم ... باشد که شيطان نفس مرا نيز آسوده گذارد ...