سفارش تبلیغ
صبا ویژن



جلسه ی پنجم-روی ماه خداوند را ببوس - هم اندیشان

   

ادامه ...

خانوم احمدی: این کتاب سبک خاصی ندارد ترکیبی است از نوشته های محبوب و محاوره ای و ...

کتاب ضعیفی است. اکثرا‌ْ دوستان بعد از یک دور خوندن اون رو به هم پیشنهاد میدهند اما بعد از تفکر و تعقل نظر مثبت خاصی نسبت به آن ندارند.

آقای فرازی:  این کتاب را خیلی ها به  هم پیشنهاد میدهند. حتی اسم کتاب هم اسم مذهبی نیست. من در بار دوم خواندم که عمیق تر هم بود، ‏مرتب به خود یادآوری میکردم که تاثیرات بار اول را فراموش نکنم!این کتاب مانند فیلمهای مورد علاقه ی امروزی تلفیقی است از مدرنیته و معنویت؛ مانند خیلی دور خیلی نزدیک!

اگر سطحی بخوانیم مطمئناً‏این کتاب برایمان زیباتر خواهد بود. نویسنده این کتاب را نوشته تا مسائلی را مطرح کند که زمانی برایش مهم بوده است.

 

آقای ...: اگر کتابی قرار باشد خیلی ها را با دین یا بی دین کند برداشت اشتباهی است. ما نقد میکنیم تا ببینیم به هدف رسیده است یا نه! بالاخره این هم یک تز فکری است!

این کتاب را نباید محکوم کرد فقط باید به این سوال جواب داد که ایا به هدف نویسنده رسیده است یا نه!

 

آقای واحدی: معتقدم نه نگاه مطلق منفی صحیح است نه نگاه مطلق مثبت! در این کتاب باید دید آقای مستور برای چه جامعه ای این کتاب را نوشته است؟ اگر برای یک جامعه ی بی دین و به منظور معتقد کردن آنان به خدا نوشته باشد فرمایش دوستان صحیح است،‏ مطمئنا ایشان موفق نبوده است.  

اما مستور برای جامعه ی خداباور خودمان و برای نسلی این کتاب را نوشته است که با خدا مشکلی ندارد و فقط این شک های کذایی گاهی ذهن و روح او را دچار تنش و استرس می کند. برای نسل جوانی که هیچ زبانی مانند زبان احساسات نمی تواند رویش اثر بگذارد و حوصله ی دنبال فلسفه و برهان و این حرفها رفتن را هم ندارد.  خلاصه اینکه این کتاب یک کتاب استدلالی نیست که توقع داشته باشیم تمام معضلات فکری مردم را حل کند و معمولا کسی هم که دنبال حل اینگونه ای معضلات باشد سراغ این نوع کتاب ها نمی آید.

 نکته دیگر اینکه شما از دیدگاه نقد، کتاب را دوبار یا بیشتر مطالعه می کنید و به این ایرادات می رسید که خیلی از آن ها هم درست هست اما دقت کنیم که معمولا بچه ها به عنوان مخاطبان عادی، یک کتاب را یک بار بیشتر نمی خوانند. در همان یک بار اگر توانست ارتباط بچه هارا با خود حفظ کند و حرفش را به نوع قابل قبول نسبی به آنان بقبولاند موفق است و توانسته آن حس مورد نظر را در دل بچه ها ایجاد کند. ایشان نه فیلسوفند و نه اهل کرامت که انتظار معجزه از کتابشان را داشته باشیم و بخواهیم تاثیر خارجی شگرفی بگذارد. ما بیشتر از این از این کتاب توقع نداریم.

 از کتاب 100 صفحه ای نباید منتظر جواب بود! اما در مجموع در جهت گرایش به خالق موثر بوده است. شناخت خدا از طریق فلسفی کار هر کس نیست. این کتاب موید این نکته است که عرفان بر فسفله غلبه میکند و شهود بر عقل. این کتاب دنبال دو دو تا چهارتا کردن نیست! در مجموع تجربه ی ناموفقی نیست.

یونس دانشجوی دکتری فلسفه است (صفحه ی 23)‏ و جالب است که اصلا رشته فلسفه را انتخاب کرده تا از دین دفاع فلسفی کند اما حالا خودش دچار این توهمات شده است. این ناکارآمدی فلسفه را بیان می کند هرچند فلسف قابل نفی نیست اما به طور زیبایی اشاره کرده است که کلیدها به همان راحتی که درها را باز میکند در را میبندد!!!

امروز دلیل رواج این همه عرفان های الکی و کاذب چیست؟ مسلما عرفان راه میان براست برای شناخت خالق و از آنجایی که عرفان غلبه دارد بر فلسفه در شناخت، عرفانهای جدید ساخته شده است: ‏عرفان بودیسم و کابالا و برزیلی و اوشو و... این گروهها اگر می توانستند با فلسفه بچه ها را به سمت و سوی اهداف خود بکشند مطمئنا کوتاهی نمی کردند اما همین که می بینید با تکیه بر عرفان به دنبال این هستند که جوانها را جذب کنند معنایش این است که با فلسفه نتوانسته اند و اصولا فلسفه در این جهت ناتوان است!

مستور هم به نوعی از شیوه خود آنان بر علیه خودشان استفاده کرده است. ممکن است یکی بگوید می شد از این قوی تر هم کار کرد. این درست اما او شروع کرده است دیگران هم بیایند بهترش را ارائه کنند.

علیرضا می گوید: همه چیز بر اساس تجربه نیست که بر اسلوب یک قواعدی به نتیجه برسی بعضی وقت ها اول باید به اصل ایمان بیاوری تا قاعده ها برایت روشن شود.

یادر صفحه ی 45 وقتی که یونس شروع می کند و انواع بیماری های صعب العلاج را نام می برد، علیرضا میگوید: تو از کجا اسم این همه فرشته را میدانی! این قسمتها اوج احساسات است نسبت به دین. اوج خداباوری است که با زبان ساده ای نظام احسن را بیان میکند که حتی فرشته‌های عذاب هم خوب هستند.

جالب است که حضرت علی علیه السلام نمیگویند آتش جهنم بد است! زیرا اگر اتش جهنم نبود عدل الهی زیر سوال میرفت. یا مثلاً ‏شیطان در این نظام بد است چون اگر نبود عدل در نظام الهی زیر سوال میرفت!

 آنجا که یونس بوی یاسمن های سپید را حس می کند، در حالی که اصلا یاسمنی آنجاها نیست؛ یکک علامت است. بوی فرشته ی مرگ است که آمده است منصور را ببرد. پیشتر هم علیرضا به او گفته بود که حتی می شود بویشان را هم حس کرد.

به نظر من این یک علامت است. ما در زندگی علائم زیادی داریم و خداوند بسیاری از جاها برایمان علامت میفرستد، ‏مهم این است که ما به سمت این علائم برویم!  

وقتی در این کتاب بحث از خدای من یا خدای او و خدای هرکس به طور جدا می شود، معنایش این نیست که خداها با هم تفاوت دارند. معنایش این است خداوند متعال که یکی است برای هرکس به مقدار باورش در زندگی او تاثیر دارد.

در روایتی از امام معصوم(ع) داریم که جایگاه تو پیش خدا همان جایگاه خداست پیش تو! یعنی همان حرف علیرضا که میگوید به اندازه ی اعتماد تو به خدا،‏ خدای تو میتواند کاری برای تو انجام دهد.

اگرچه هستی خدا ربطی به ایمان ما ندارد اما احساس این هستی ارتباط مستقیم با اعتقاد ما دارد!

روایت قدسی داریم که خدا میفرماید: بنده ی من،‏از من اطاعت کن تا مثل من به هر چه میگویم «کن»، «فیکون»،تو هم اینگونه شوی.

 

اما یک نکته هم در مورد ساختار داستان دارم و آن اینکه به نظر من نقطه ی پایانی داستان همان جایی باید باشد که وقتی سایه آن حرف ها را می زند و در را می بندد یونس در را می بوسد. بیشتر از این‏لزومی نداشت بیشتر از این ادامه یابد. اما این یک خصلت است در روایت های ما چه در فیلم و چه در رمان و داستان و .. که آخرش را بدجور تمام می کنیم و گویا دیگر جوصله مان سر می رود. به نظر من اوج خداباوری یونس همان نقطه است و کش دادن آن و ختم کردنش به پارک و بادبادک ها یک مقدار مصنوعی کرده است تم داستان را..

حالا یک سوال اساسی،‏دکتر برای چه خودکشی کرد؟

آقای فرازی: ظرف دکتر پارسال گنجایش ان عشق را نداشت.

آقای ...: خلائی هست که با هیچ چیز پر نمیشود مگر با یک نگاه ماورایی. شاید چیزی که باعث خودکشی شد همون خلا بود.

آقای چاکری: از بین رفتن امید در دکتر پارسا.

 

آقای واحدی: دکتر پارسا دنبال این بود که به مفاهیم انسانی کمیت بدهد اما کم آورد. نمی شود تمام مفاهیم را مخصوصا‏ً مفاهیم معنوی و الهی را کمیت‌دار کرد و همه را در مقیاس دید و برایشان خط کش تعیین کرد. دیدید که خط کش هم در این داستان خیلی مورد تاکید نویسنده قرار گرفته بود. بنابراین به نظر من انگار وجود مهتاب فقط یک برای جذابیت داستان بود و ربطی به اصل قضیه نداشت. یعنی عدم حضور مهتاب هیچ گره کوری در داستان ایجاد نمی کرد کما اینکه حضورش هیچ گرهی را باز نکرده است. اما خب داستان بدون عشق زمینی هم شاید مخاطبان زیادی نداشته باشد.. نمی دانم

 

در پایان و به عنوان حمع بندی عرایضم معتقدم  نسل «روی ماه خداوند را ببوس» و مخاطبان مصطفی مستور، یک بار این کتاب را میخوانند و این دقت های موشکافانه ی این جلسه را ندارند و لازم هم نیست داشته باشند. بنابراین و بدون شک این کتاب، تاثیر مثبت خودش را خواهد گذاشت. از این رو ضمن پذیرفتن بعضی از اشکالات محتوایی و ساختاری و گاهی دستپاچگی در کتاب، می توان گفت که مستور در کار خود ناموفق نبوده است و بر  عکس موفقیت نسبی هم داشته است.

 پ.ن. به دلیل طولانی شدن این جلسه،وقت نشد اسامی دوستان رو بپرسیم ....من متاسفانه اسم افرادی رو که جدید بودند توی این جلسه،بلد نبودم و فقط نقل قول کردم!

دوستانی که در جلسه حضور داشتند لطفاً‌هرجای مطلب درست بیان نشده بود را در کامنتها بیان کنند تا در اسرع وقت اصلاح شود.

 



نویسنده » هم اندیشان » ساعت 7:0 عصر روز شنبه 87 خرداد 11