ابتدا حاج آقای واحدی جمع بندی جلسات قبل را بیان فرمودند:
از 2 راه می توان به خدا پی برد. یکی راه درونی است و دیگری راه بیرونی، که این دور راه در قران نیز آمده است (سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم)
منظور از راه درونی همان فطرت و تکیه بر فطرت یا راهنمایی فطرت به سمت خداست. اگر یک انسان روح الهی اش دستخوش تغییرات محیط و تربیت های بشری نشود مطمئناً به خدا می رسد. به خاطر همین در طول تاریخ بشر، هیچ دورانی بی خدایی وجود نداشته است. شاید بشر در دوران خاصی معبود را درست انتخاب نکرده باشد اما بالاخره معبود داشته است.
ممکن است گفته شود این خداجویی ماها در اثر عادات و سنت ها و رسوم احتماعی و اعتقادات پرد و مادر است که بشر را به سوی خدا می کشاند. در پاسخ به این اشکال باید گفت که در طول تاریخ، هنجارها عوض می شود؛ سنت ها تغییر می کنند و عادات و تربیت های خانوادگی و اجتماعی نیز متفاوت می شوند اما می بینید که با تمام این تغییرات بحث پرستش و جود داشته است.
منظور از راه بیرونی هم همان نشانه ها و آیات الهی و تفکر در آنها و پی بردن از مخلوق به خالق است. اگر هم بخواهیم از نظر عقلی بحث کنیم به برهان ها می رسیم. برای اثبات خالق برهان های مختلفی داریم از جمله برهان امکان و وجوب، برهان حرکت، برهان نظم، برهان هدایت و... که ما در این مباحث خیلی به آنها نپرداختیم.
سپس یعنی بعد از پی بردن به اصل وجود خدا، این نکته مهم است که عقل نمی تواند وارد مقوله ی چیستی خدا شود. به خاطر همین هم همه جا در قرآن و روایات به صفات خدا پرداخته شده نه به ذات خدا.
عقل تنها می تواند در مورد صفات خدا قضاوت کند آن هم به صورت یک کلی.. یعنی در این حد که عقل حکم می کند که خدایی که نامحدود است نمی تواند دوتا باشد. خدایی که به انسان و سایر موجودات کمال داده است باید خودش از آن ها کامل تر باشد. آن وقت به این می رسد که پس خدا جسم ندارد. خدا عالم است، قادر است و ... اما نوع و جزئیات این صفات را باید با تکیه بر معارف و آموزه های دینی یاد گرفت. مهمترین بحث در خداشناسی که ساده نگری به آن می تواند به گمراهی منجر شود همین مبحث صفات خداست.
به خاطر همین ساده نگری ها ست که عده ای همین خدای واحد را جور دیگری شناخته اند و گمراه شده اند. مثل کسانی که گفته اند در دایره شناخت خدا وارد عقل نشویم که به آنها گروه "معطله" می گویند. یا آنان که خدا را دارای جسم فرض کرده اند که "مجسمه" نامیده شده اند و آنان که صفات خداوند را مانند صفات انسان دیده اند که به آنها گروه "مشبهه" می گویند.
توحید یعنی وحدانیت خدا؛ یکتایی خدا هم یکی از صفات اوست اما در سلسله مراتب صفات الهی، اینقدر درجه بالایی دارد که از اصول دین قرار داده شده است.
مراتب توحید:
توحید ذاتی: یعنی اعتقاد به اینکه خدا یکی است؛ مثل و مانند ندارد؛ وجود مثل و مانند برای او ذاتاً محال است؛ مرکب نیست یعنی از اجراء ـ چه بالقوه و چه بالفعل ـ ترکیب نشده است و بسیط محض است.
توحید صفاتی: یعنی اعتقاد به اینکه صفات خداوند از صفاتش جدا نیست و صفاتش نیز با یکدیگر از هم جدا نیستند. صفات مخلوقات عارض بر ذاتشان هستند اما صفات خدا عین ذات اوست.
توحید افعالی: یعنی اعتقاد به اینکه جهان با تمام نظامات و ویژگی هایش ناشی از اراده ی اوست. هیچ اثری یا فعلی نمی تواند مستقل باشد.
توحید عبادی: یعنی فقط او را بپرستیم نه دیگری را حتی در کنار او. ایاک نعبد و ایاک نستعین
البته همه ی اینها استدلال های خود را دارند که فعلا به آن نمی پردازیم
در ادامه ی جلسه مباحث دیگری مطرح شد که به بخشی از آنها اشاره می کنیم:
آقای چاکری: چرا توبه فرعون پذیرفته نشد؟
خانم علوی: در جایی توبه صحیح است که جایگاهی برای جبران باشد.
حاج آقا واحدی: توبه کسی پذیرفته می شودکه عناد نورزد. در قرآن هم آمده است که توبه آنهایی را می پذیریم که "سوء" را با جهل انجام می دهند و بعدش توبه می کنند. اما آنهایی که با آگاهی کامل گناه می کنند و دم مرگ توبه می کنند توبه شان مقبول نیست. در ضمن خدا 2 چیز را نمی بخشد یکی حق الناس را و یکی شرک را. اولی به شرط گذشت صاحب حق بخشیده می شود و دومی اصلا بخشیده نمی شود.
آقای کمالی: غیر ممکن است کسی حق الله را رعایت کند اما حق الناس را رعایت نکند. وقتی من مومن می شوم به طور طبیعی نسبت به یک سری از اعمال برای خودم مانع ایجاد می کنم. این مکانیزم فطری من است. خدا می گوید «از این بگذر» و تو باید به خاطر ایمانت از ان بگذری بدون چون و چرا!
.... : در مورد خواص چطور؟
حاج آقا واحدی: معصومین را بگذاریم کنار، آنها که از خواص هم خاص ترند. اما اگر ابوذر و سلمان و ... را جزء خواص بدانیم باید بدانیم که خواص گناه نمی کنند. زیرا اگر گناه کنند که دیگر جزء خواص نیستند. البته درجات ایمان مختلف است. از ایمان ساده تا اخلاص کامل. حضرت علی (ع) می فرمایند: اخلاص این است که اگر عملت را بر طبقی قرار دهند و بین تمام مردم عالم بگردانند تو نباید خجالت بکشی. این ایمان حضرت علی است. و جز حضرت چه کسی می تواند این گونه باشد؟
آقای کمالی: من درجه ای از ایمان دارم و رفتارهای ناخوداگاه من یک سری اصول را انجام می دهد. این نشانه ی ان است که من تا این قسمت ایمان دارم.هر چقدر باورم قوی تر شود درجه ایمانم بالاتر می رود. ما باید دلهایمان را ارضا کنیم نه عقلهایمان را.
حاج آقا: طبق بحث جلسات قبل اینکه خدا را با علم پیدا کنیم خیلی فرق دارد با اینکه او را با دل قبول کنم.
آقای ...: من قبول ندارم این موضوع رو. تو وقتی با دل بروی مثلاً کشور هند که 12 الهه پرستش دارند و برای تو فلسفه بافی کنند،شاید تو از ایمان دلی خود دور شوی. باید خدا را با عقل فهیمد.
آقای شیرعلی: این بحث فرق دارد، بعضی چیزها را با دل قبول داری حالا دنبال استدلال عقلی ان هستی این قبول. اما اگر با علم پیش همان 12 الهه بروی ،شاید از نظر عقلی جلوی انها کم بیاوری،آن وقت چه؟!
آقای ...: خب این همان مسائل است که باید به امام رجوع کرد.و در ضمن اون علم که شما میگویی علم لابراتورای است نه علم واقعی.
آقای شیرعلی: تو هم نمیتوانی به ان علم واقعی دست پیدا کنی جز اینکه به درجات خاص نائل بشی.
آقای ...: عقل باعث ایمان میشود. اگر مسلمانان اسلام را عقلی پذیرفته بودند هیچ گاه جنگ جمل رخ نمیداد.
آقای محسن : و انچه که باعث شد مسلمانان صدر اسلام ان شکنجه ها را قبول کنند همان ایمان دلی بود نه عقلی!
حاج اقا: ایمان عقلی درست است اما ایمان عقلی نمی تواند باعث انگیزه شود. اگر بنا بود هر کس به حداقل ها ایمان بیاورد دیگر بهشت طبقات نداشت. امام علی نماز می خواند و تیر از پایش می کشند بدون اینکه متوجه شود. ما هم نماز می خوانیم !!! انچه ما را به حرکت وامی دارد ایمان است نه علم. قرآن می گوید فی قلوبهم مرض! نمی گوید فی قلوبهم مرض .