سفارش تبلیغ
صبا ویژن



جلسه ی هشتم- وهابیت (15/4/1387) - هم اندیشان

   

بررسی تاریخی و اعتقادی وهابیت


 


ساعت 17 روز شنبه همین هفته (15/ 4 / 1387) هشتمین جلسه ی هم اندیشی جوانان با موضوع فوق در فرهنگسرای دانشجو برگزار شد. حاضران این جلسه عبارت بودند از آقایان واحدی، درخشنده، شوریده، چاکری، مهام،عربیان و خانم ها مالمیر، مسعودی، جلال،منزوی،بهرامی،طولابی و مرکباتی ......   



ابتدا با درخواست اعضای جلسه آقای واحدی مطالبی را به عنوان مقدمه و طرح بحث بیان کرد. ایشان سخنان خود را چنین آغاز کرد:  
در یک بررسی ساده ی تاریخی ملاحظه می شود که همیشه ادیان الهی دچار کج فهمی ها و تندروی های عده ای بوده است که آیین الهی را بر اساس رأی و نظر خود می پسندیدند. این عده مسایلی را در دین خدا وارد می کردند و بدعت هایی را بر پا می ساختند که با روح واقعی دین به شدت منافات داشت. اما به هر حال طرفدارانی هم پیدا می کردند و طبیعتاً پیدایش گروه ها و نحله های منحرفی را سبب می شدند.


اسلام هم از این قاعده مستثنی نبوده و در ادوار مختلف، تندروی های عواملی کج فهم و کاتولیک تر از پاپ یا مسلمان تر از پیامبر!!  باعث آسیب به وجهه ی دین مقدس اسلام شده است. البته انحراف از اسلام ناب و جریان هایی که به چنین انحرافاتی انجامیده است، زیاد است اما ما در این نشست ها می خواهیم بعضی از این جریانات انحرافی که به شدت دچار افراط و تفریط شده و با بی منطقی مطلق و تعصب های ناشی از جهل همراه بوده و هست را بررسی کنیم. جریان های افراطی خشن در اسلام را می توان در چهار دوره ی تاریخی ردیابی کرد:



دوره ی او
ل ـ خوارج:


این دوره که در واقع می تواند مبدأ پیدایش تفکرات افراط گرایانه و ریشه ی همه ی این جهالت ها باشد به زمان خود پیامبر (ص) بر می گردد. یعنی همان جریان فکری خوارج!


در تاریخ می خوانیم که پیامبر اسلام بعد از غزوه ی حنین برای تقسیم غنایم در محلی به نام جعرانه توقف کردند. فردی که از نحوه ی تقسیم غنایم توسط پیامبر ناراضی بود، به حضرت گفت: اِعدل یا محمد یعنی در تقسیم غنائم عدالت پیشه کن! پیامبر فرمود: آیا من که پیغمبر خدا و امین وحی او هستم بلد نیستم غنائم را تقسیم کنم و عدالت را رعایت نمی کنم؟


یکی از اصحاب به پیامبر گفت: اجازه بدهید گردن این مرد را بزنم.


پیامبر فرمود: نه! اگر او را بکشید مردم مرا به کشتن اصحاب خود متهم می کنند. او را رها کنید اما بدانید که این مرد همفکرانی هم دارد. آنان قرآن می خوانند اما از گلویشان پایین تر نمی رود (کنایه از اینکه قرآن با جان و روحشان آمیخته نمی شود و فقط قرائتی ظاهری است) اینان از دین خارج می شوند همانطور که تیر از کمان رها می شود. (صحیح مسلم/ حدیث شماره 1063)


ابو سعید خدری که از معتمدان اهل سنت هست نیز این روایت را اینگونه نقل کرده است: آن فرد که به نام ذوالخویصره  نام داشت به پیامبر گفت:  اتق الله یا محمد، یعنی رعایت نقوای الهی را در تقسیم غنایم بکن. پیامبر فرمود: اگر من که امین خدا هستم خدا را نافرمانی کنم، دیگر چه کسی مطیع خدا خواهد بود؟ آیا با اینکه خداوند مرا امین همه ی مردم قرار داده است تو مرا برای این تقسیم ناچیز امین نمی دانی؟


آنگاه فرمود: در آینده گروهی از حنس این مرد پیدا می شوند که قرآن می خوانند اما از گلویشان پایین تر نمی رود و مسلمانان را می کشند اما با بت پرستان کاری ندارند. اینان مانند تیری که از کمان رها می شود از اسلام خارج می شوند. (صحیح مسلم/ حدیث 1064)


در تاریخ می بینیم که فتنه ی خوارج در زمان امام علی علیه السلام اوج می گیرد و به جنگ هایی مثل جنگ نهروان هم می انجامد ولی در نهایت علیرغم موفق می شوند شخصیتی مثل امیر مومنان را هم ترور کنند، اما فتنه شان به دلیل عدم اقبال عمومی و تندروی های افر اطی رو به افول می رود و چندان طرفدار پرو پا قرص و مؤثری برای این طرز تفکر باقی نمی ماند.



دوره ی دوم ـ حنبلی ها:


در آستانه ی قرن سوم هجری، فردی به نام احمد بن حنبل (تولد: 164 ـ فوت: 241 ) پایه گذار مکتب جدیدی شد. در آن زمان و در پی فتوحات مسلمانان، عالم اسلامی گسترده شده و مسلمانان با فرهنگ های دیگری ارتباط پیدا کرده بودند. فرهنگ و علوم رومی، یونانی، فارسی و حتی هندی از مسلمانان را وادار به آموزش آن علوم و ترجمه ی آن ها می کردند. احمد بن حنبل که محتوای علوم وارداتی را مغایر با سنت پیامبر می دید، به بهانه ی لزوم پایبندی به حدیث نبوی و جلوگیری از ورود عقلانیات و علوم استدلالی در دایره ی فهم دین، هر چیزی را جز حدیث پیغمبر و کتاب الله حرام دانست. او به خیال خود برای صیانت و محافظت حدیث از تحریف و تغییر، تنها ظاهر قرآن و حدیث را حجت دانست و تأویل قرآن و همینطور استدلال در اصول اعتقادی و حتی احکام را مخالف شریعت شمرد. بر این اساس مثلاً وقتی در قرآن می گوید ان الله علی العرش استوی یعنی یک عرش فیزیکی هست که خدا بالای آن قرار گرفته است یا ید الله یعنی دست فیزیکی خدا و عین الله یعنی اینکه خدا با چشمی فیزیکی و واقعی شبیه چشم انسان ها به موجودات نگاه می کند. و اینچنین بحث "تجسیم" خداوند مطرح شد.


احمد بن حنبل هم به خاطر عقاید خشکش زیاد طرفدار پیدا نکرد و در مذاهب چهارگانه ی اهل سنت هم شاید کمترین تعداد طرفدار و پیرو مربوط به این فرقه باشد. از طرفی به خاطر اینکه هیچوقت دارای حکومت و قدرت نبودند خطری خاص برای اسلام و مسلمانان به حساب نمی آمدند.



دوره ی سوم ـ ابن تیمیه:


در آستانه ی قرن هشتم هجری بود که شخصی به نام ابن تیمیه (تولد: 661 ـ فوت: 728 ) تئوری های احمد بن حنبل را رواج داد. ریشه و تفکرات نظریات او بر مبنای تفکرات احمد بن حنبل و همان تمسک به ظواهر و ناکارآمدی عقل است؛ اما افراطی گری های وی آنقدر بی پروا و نامحدود بود که حتی با مخالفت شدید خود اهل سنت مواجه شد. از خصوصیات بارز ابن تیمیه فتواهای بر خلاف آرای مشهور و رایج بین مسلمانان بود. به خاطر همین نوع تفکرات افراطی، اهانت به بزرگان دینی و علمای ربانی و نیز خشونت و بدزبانی در کلامش بود که علمای بی شماری به رد نظریات و نقد تفکرات او پرداختند. اما اصرار او بر این کار باعث شد که سالیان طولانی را در دمشق و در مصر در زندان بگذراند و حتی مرگش در سال 728  قمری در زندان دمشق اتفاق افتاد.


هر چند طرفداران ابن تیمیه، وی را به عنوان شیخ الاسلام معرفی می کنند اما بسیاری از علمای اهل سنت حتی ـ آن هایی که با شیعه هم ارتباط خوبی نداشته اند ـ  او را کافر و حداقل فاسق دانسته اند و تحریمش کرده اند.  سبکی می نویسد: افکار  ابن تیمیه هیچ گونه هماهنگی با عقیده ی عموم مسلمین ندارد. او در عقاید اسلامی بدعت گذاشت و ارکان اسلام را در هم شکست و در پوشش پیروی از کتاب و سنت و دعوت مردم به حق و هدایت آنان به سوی بهشت، دست به بدعت در دین زد و از جماعت مسلیمن خارج گردید.


حصنی دمشقی معتقد است که ابن تیمیه فردی ملحد است و اگر کسی عقاید او را قبول داشته باشد خون و مالش مباح است.


نبهانی می گوید: همانند خورشید روشن است که علمای مذاهب چهارگانه در مردود بودن بدعت های ابن تیمیه اتفاق نظر دارند. آنان در حقیقت در عاقل بودن او تأمل دارند تا چه رسد به خطا دانستن عقاید و نظرات او نسبت به مسایلی که در آنها با اجماع مسلمانان مخالفت کرده است؛ به ویژه در مسأله ی زیارت قبر پیامبر اکرم.   


جهانگرد معروف مسلمان ابن بطوطه در سفرنامه ی بسیار مشهورش می گوید: در دمشق یک فقیه حنبلی دیدم به اسم ابن تیمیه که در علوم گوناگون سخن می گفت اما در عقلش یک چیزهایی (پارسنگ) وجود داشت.


البته علمای بسیاری نظرات مشابهی در باره ی وی دارند که ما برای پرهیز از طولانی شدن مطلب از ذکر همه ی آنها خود داری می کنیم و علاقمندان می توانند به کتاب سلفیان در گذر تاریخ نوشته ی استاد نجم الدین طبسی مراجعه کنند.
به هرحال هر جند بعد از مرگ وی، شاگردش ابن قیم جوزی در ترویج افکار وی تلاش زیادی کرد اما همان تندروی ها و مخالفت عموم علمای اسلامی با وی باعث شد که مکتب و مرامش چندان رواجی پیدا نکند و به سرانجامی نرسید. این چنین تفکراتش رفته رفته دچار رکود شد تا جایی که خیلی اثری از آن نماند و تنها در کتاب ها گاهی اسمی و ذکری از وی و دیدگاه هایش به میان می آمد.




نویسنده » هم اندیشان » ساعت 7:0 عصر روز شنبه 87 تیر 15