سفارش تبلیغ
صبا ویژن



هم اندیشان - هم اندیشان

   

ادامه صحبت های آقای واحدی..


بر اساس روایات دینی و پیش بینی پیامبر اکرم و امیر مومنان علیهما السلام و همینطور مشاهدات تاریخی، می توان مهمترین مشخصات و ویژگی های این نوع گروه های افراطی را این گونه دسته بندی کرد:


 


1-  تمسک به ظاهر عبادات: عبادت اینان فراوان است و قرآن را زیاد و خیلی زیبا می خوانند؛ اما همه ی این عبادت ها ظاهری است. با مفاهیم و باطن قرآن و ژرفای عبادات کاری ندارند و تنها همان شکل ظاهری آن را انجام می دهند.
امیر مومنان حضرت علی (ع) ضمن سخنانی در جنگ نهروان ـ جنگ با خوارج ـ خطاب به لشکریانش می گوید: ایها الناس انی سمعت رسول الله صلی الله یقول: یخرج قوم من امتی یقرؤون القرآن لیس قرائتکم الی قرائتهم بشی و لا صلاتکم الی صلاتهم بشی و لا صیامکم الی صیامهم بشی یقرؤون القرآن یحسبون انه لهم و هو علیهم لا یجاوز صلاتهم تراقیهم یمرقون من الاسلام کما یمرق السهم من الرمیه (صحیح مسلم حدیث 156)
یعنی: ای مردم!  شنیدم که پیامبر می فرمود: در میان امت من گروهی پدید می آیند که قرآن خواندن شما در مقابل قرائت آنان چیزی به حساب نمی آید و همینطور نماز خواندن شما و روزه گرفتن شما هم در برابر نماز و روزه ی آنان چیزی به حساب نمی آید. اینان گمان می کنند که قرآن با آنان است در حالی که قرآن بر علیه آنان است. نمازشان نیز از حلقومشان تجاوز نمی کند. این ها همانطور که تیر از چله رها می شود و از کمان دور می شود، از اسلام خارج شده و از روح آن دور می شوند.
ابن حجر می نویسد:  هنگامی‌ که‌ عمروبن‌ عاص‌ از خلیفه‌ عمر دربارة مشکلات‌ قرآن‌ یاری‌ خواست‌، عمر طی‌ نامه‌ای‌ به‌ وی‌ فرمان‌ داد که‌ عبدالرحمان‌ ابن‌ ملجم‌ را در کنار مسجد جای‌ دهد تا او قرآن‌ و فقه‌ به‌ مردم‌ بیاموزد. عمرو خانه‌ای‌ را در کنار خانة ابن‌ عدیس‌ به‌ ابن‌ ملجم‌ اختصاص‌ داد.( الاصابه ج3 صفحه 100) در بعضی از تواریخ هم آمده است که او به عمرو بن عاص قرآن می آموخت اما همین ابن  ملجم کسب بود که در جنگ های مختلف اسلامی شرکت داشت و حتی زمانی از همراهان و جنگاوران لشکر امیر مومنان در جنگ های آن حضرت به شمار می رفت.
بنابراین باید توجه داشت که اهتمام به نماز و قرآن بدون توجه به مفهوم آن و عدم درک فلسفه و محتوای عبادات هیچ تاثیری ندارد. نه تنها تاثیری ندارد که گاهی باعث تاثیر منفی و برداشت های بد هم می شود.
حضرت علی (ع) می فرماید: قرآن عمق و ژرفایی دارد که به سادگی قابل دستیابی نیست.


 


2- کج فهمی: می دانیم که در همه ی زبان ها کنایه و استعاره و مجاز و حقیقت و سایر آرایه های ادبی وجود دارد. در زبان عربی به دلیل خصلت خاص خودش این زمینه بیشتر وجود دارد. آیات و روایات اسلامی هم به خاطر اینکه با مردم و به زبان آنان صحبت می کنند، از این قاعده مستثنی نیستند و نمی توان تنها بر ظاهر الفاط و عبارات تکیه کرد و به حقیقت بودن لفظ یا مجاز بودن آن و نیز به مفاهیم و باطن آنها توجه نکرد.
مثلا "ان الله علی العرش استوی" یا "یدالله فوق ایدیهم" یا "ان الله بصیر" یا "ظل الله" و  نمونه های بسیاری از این آیات، آیا به معنای واقعی به معنای استقرار جسمی خداوند بر عرش، دست و چشم واقعی و فیزیکی خدا، یا سایه ی خدا  است؟ به یقین اینطور نیست.
خود خداوند در قرآن با تقسیم بندی آیات به محکم و متشابه می فرماید:  هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تاویله وما یعلم تاویله الا الله والراسخون فی العلم یقولون آمنا به ک-ل من عند ربنا وما یذکر الا اولوا الالباب. (آل عمران /7)
یعنی: اوست خدایی که این کتاب را بر تو فرو فرستاد. پاره‏ای از آن، آیات محکم [ صریح و روشن] است. آنها اساس کتابند; و پاره‏ای دیگر متشابهند. اما کسانی که در دل‏هایشان انحراف است برای فتنه‏جویی و طلب تاویل آن، از متشابه پیروی می‏کنند; با آن‏که تاویلش را جز خدا و ریشه‏داران دانش کسی نمی‏داند. [آنان که] می‏گویند: ما بدان ایمان آوردیم، همه [چه محکم و چه متشابه] از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان کسی متذکر نمی‏شود.
«محکم‏» آیه‏ای است که در افاده ی معنای خویش هیچ‏گونه ابهام و ایهامی نداشته باشد و راه ورود به هرگونه شبهه و اشتباه را ببندد. اما «متشابه» در اصطلاح قرآن به آیه‏ای اطلاق می‏شود که احتمال چندین معنا در آن وجود دارد و به همین جهت در آن شک و شبهه ایجاد می‏شود. بر اساس تعریف مفسران، آیات محکمات، آیات مادر و مرجع در قرآن کریم هستند که برای استفاده از آیات متشابه، باید به آیات محکمات رجوع کرد. به خاطر همین است که اگر در فهم و برداشت آیات متشابه به آیات محکم رجوع نکنیم دچار شک و شبهه  و فهم نادرست از قرآن می شویم و بی شک می توان گفت که پیدایش برخی از مذاهب انحرافی در اسلام به جهت پیروی از متشابهات قرآن بوده‏است.
ابن بطوطه در سفرنامه ی معروف خود تحت عنوان «فقیه کم عقل» می نویسد: در دمشق فقیه بزرگ حنابله ابن تیمیه را دیدم که در فنون مختلف سخن می گفت. با اینکه در عقل او چیزی بود اما به شدت مورد احترام مردم بود. او در یکی از جمعه ها در مسجد جامع دمشق مشغول وعظ و ارشاد بود و من نیز شرکت داشتم. او می گفت: همانطور که من از  این پله ها پایین می آیم خداوند هم از عرش به آسمان اول پایین می آید. این را گفت و یک پله از روی منبر پایین آمد. (رحلة ابن بطوطه ص 90)
ابن حجر عسقلانی می نویسد: اینکه  می گویند این تیمیه به جسمانی بودن خدا معتقد است به دلیل اظهارات خود او در کتاب های گوناگونش است. او در این کتاب ها تصریح می کند که آنچه در آیات و احادیث در باره ی صفات خداوند مانند " ید، ساق، قدم، وجه و ... " به کار رفته ، صفات حقیقی خداست و نباید هیچ یک از این الفاظ را به کنایه و استعاره و مچاز گویی حمل کرد؛ همانگونه که ذات خداوند به طور حقیقی در بالای عرش مستقر شده است.(الدرر الکامنه 1/ 155)
در همین دوره ی خودمان هم ـ هنوز یادمان نرفته است ـ گروه افراطی طالبان که مدتی بر افغانستان حکومت کردند، به همین چیزها معتقد بودند و کج فهمی از دین را به بالاترین حد رساندند؛ طوریکه موجب بدنامی اسلام شدند و رسانه های ضد اسلامی با نشان دادن باورها و رفتارهای آنان، همه را به نام عقب افتادگی دین اسلام به خورد مردم دنیا می دادند. مثلا آنها معتقد بودند که نباید ریش مرد از یک قبضه کمتر باشد و با مردانی که ریش کمتری داشتند برخورد می کردند.  زنان را در خانه ها زندانی کردند و گفتند زن نباید از خانه بیرون بیاید و اگر هم از روی ناچاری مجبور بود بیرون بیاید باید سراپا در گونی باشد و هیچ جایی از دست و صورتش پیدا نباشد. یا مثلا چون دیدن عورت حیوانات هم حرام است، به خرهای بیچاره هم شلوار پوشاندند که زشتی هایشان معلوم نباشد و در کوچه و خیابان کسی دچار فعل حرام نشود.
کج فهمی از این بالاتر که روزی ابوهریره با عده ای از مسلمانان پشت سر پیغمبر نماز می خواندند.  آنان در بین نماز با هم شوخی می کردند. بعد از نماز پیغمبر رو به آنها کرد که اگر می دانستید در مقابل چه بزرگی ایستاده اید و نماز می خوانید این رفتار را نمی کردید! بعدها ابوهریره گفت: پیغمبر یک چشم هم پشت سرش داشت!!!! غافل از اینکه پیغمبر بصیرت دارد و برای دیدن همه چیز نیازی به این بصر ظاهری که ما همه چیز را با آن می بینیم ندارد.


 


3- تکفیر دیگر مسلمانان: هر کسی را هر چند مسلمان باشد ولی بر خلاف فتوی و مشی آنان اعتقاد داشته باشد و مطابق نظر آنان  عمل نکند،  مرتد و کافر می شمارند و خونش را مباح می دانند. این در حالی است که به کافران و مشرکان کاری ندارند.
پیغمبر در باره ی ذوالخویصره و پیش بینی جریان فکری اینان فرمود: اینها اهل اسلام را می کشند اما بت پرستان را رها می کنند و به آنان کاری ندارند.(صحیح مسلم/ حدیث 1064)
و دیدیم که اینان در زمان امیر مومنان علی علیه السلام هم مرتب در مخالفت با آن حضرت به سر بردند و او را از دین خدا خارج دانستند و حتی جنگی بزرگ هم علیه وی به پا داشتند و بالاخره وجود نازنینش را در محراب عبادت به قتل رساندند.
در زمان احمد ابن حنبل و ابن تیمیه چون قدرت نداشتند کار خاصی در کشت و کشتار مسلمانان انجام ندادند؛ اما در زمان محمد بن عبدالوهاب با تکیه بر قدرت آل سعود، شمشیر را بین خود و مسلمانان به جریان گذاشتند. آنها در دوره ی فتوحات و لشکرکشی های خود به گوشه گوشه ی عربستان و حتی سایر کشورها مثل عراق انواع قتل و غارت را روا داشتند و مسلمانان بی شماری را از دم تیغ گذراندند. در سال 1216 هجری قمری امیر سعود به عراق لشکر کشید و شهرهای آنجا را محاصره کرد.در شهرهایی که فتح می شد بیشتر مردم کوچه بازار را می کشتند و آنگاه اموالشان را به عنوان غنایم جنگی بین خود تقسیم می کردند. صلاح الدین مختار که خود وهابی است می نویسد: خمس اموال غارت شده را خود سعود برداشت و بقیه را به نسبت هر پیاده یک سهم و هر سواره دو سهم بین لشکرش تقسیم کرد.  آنان تنها در کربلا و در یک روز بیش از 20 هزار نفر از مسلمانان را شهید کردند.


 


معنی سلفی گری
واژه ی  "سلف" در لغت به معنای گذشته است. ولی در اصطلاح، بعضی ها عنوان سلف را بر صحابه ی پیامبر و تابعین آنها و تابعین تابعین آنها ـ یعنی تا نسل سوم بعد از اصحاب پیامبر ـ اطلاق می کنند. بعضی دیگر علاوه بر آن چه ذکر شد، امامان فقه را نیز در شمار سلف می دانند. در مورد وهابی ها که خود را سلفی می دانند باید گفت اینان در اعتقادات و احکام در درجه ی اول پیرو امام احمد بن حنبل و در ثانی پیرو ابن تیمیه هستند و او را "شیخ الاسلام" می شمارند و هر چه او گفته است را دربست قبول دارند و هرچه که بر خلاف نظر او باشد را مطلقاً رد می کنند.
آن چه مهم است اینکه سلفی ها بر این اعتقادند که ما پیرو گذشتگان هستیم و ورود چیزهای جدید را در دین برنمی تابیم.  از این رو باید با هر چه که زمان پیامبر و سلف صالح نبوده است مخالفت شود. این نقطه جمود فکری آنان است در حالی که اگر اسلام دینی است که باید تا قیام قیامت باشد باید بتواند پاسخگوی نیازهای بشر و شرایط  جدید زندگی او هم باشد.
به خاطر همین دیدگاه بسته است که بسیاری از اینان دخانیات، قهوه، عکاسی، تلفن، اتومبیل و ... مخالف بودند و آن را بدعت می دانستند اما در اثر پیشرفت زندگی و غیر قابل اجتناب بودن استفاده از تکنولوژِی و نیز ضرورت تطبیق خود با اوضاع جهانی، کم کم این مخالفت ها رنگ و بوی خود را از دست داده و بالاجبار و البته تحت فشار حاکمان که به امور سیاسی و ضرورت ارتباط با جهان خارج می اندیشند، کمرنگ تر شده است.
سوالی که می توان از سلفی ها کرد این است که نمی توان و نباید صرف سلف بودن را ملاک انتخاب پایه های اعتقادی و اعمال دبنی خود قرار دهیم؛ چرا که در میان همان گذشتگان و سلف کسانی هستند که هرگز با دین اسلام و پیامبر سازگاری نداشتند و از روح دین گریزان بوده اند. اما با این حال اگر ملاک حقانیت در اعتقادات و احکام شرعی، نگاه و بینش و رفتار سلف و گذشتگان است، آیا احمد بن حنبل و ابن تیمیه سلف تر هستند یا امیر مومنان علیه السلام؟ 



نویسنده » هم اندیشان » ساعت 7:0 عصر روز شنبه 87 تیر 22

بررسی تاریخی و اعتقادی وهابیت


 


ساعت 17 روز شنبه همین هفته (15/ 4 / 1387) هشتمین جلسه ی هم اندیشی جوانان با موضوع فوق در فرهنگسرای دانشجو برگزار شد. حاضران این جلسه عبارت بودند از آقایان واحدی، درخشنده، شوریده، چاکری، مهام،عربیان و خانم ها مالمیر، مسعودی، جلال،منزوی،بهرامی،طولابی و مرکباتی ......   



ابتدا با درخواست اعضای جلسه آقای واحدی مطالبی را به عنوان مقدمه و طرح بحث بیان کرد. ایشان سخنان خود را چنین آغاز کرد:  
در یک بررسی ساده ی تاریخی ملاحظه می شود که همیشه ادیان الهی دچار کج فهمی ها و تندروی های عده ای بوده است که آیین الهی را بر اساس رأی و نظر خود می پسندیدند. این عده مسایلی را در دین خدا وارد می کردند و بدعت هایی را بر پا می ساختند که با روح واقعی دین به شدت منافات داشت. اما به هر حال طرفدارانی هم پیدا می کردند و طبیعتاً پیدایش گروه ها و نحله های منحرفی را سبب می شدند.


اسلام هم از این قاعده مستثنی نبوده و در ادوار مختلف، تندروی های عواملی کج فهم و کاتولیک تر از پاپ یا مسلمان تر از پیامبر!!  باعث آسیب به وجهه ی دین مقدس اسلام شده است. البته انحراف از اسلام ناب و جریان هایی که به چنین انحرافاتی انجامیده است، زیاد است اما ما در این نشست ها می خواهیم بعضی از این جریانات انحرافی که به شدت دچار افراط و تفریط شده و با بی منطقی مطلق و تعصب های ناشی از جهل همراه بوده و هست را بررسی کنیم. جریان های افراطی خشن در اسلام را می توان در چهار دوره ی تاریخی ردیابی کرد:



دوره ی او
ل ـ خوارج:


این دوره که در واقع می تواند مبدأ پیدایش تفکرات افراط گرایانه و ریشه ی همه ی این جهالت ها باشد به زمان خود پیامبر (ص) بر می گردد. یعنی همان جریان فکری خوارج!


در تاریخ می خوانیم که پیامبر اسلام بعد از غزوه ی حنین برای تقسیم غنایم در محلی به نام جعرانه توقف کردند. فردی که از نحوه ی تقسیم غنایم توسط پیامبر ناراضی بود، به حضرت گفت: اِعدل یا محمد یعنی در تقسیم غنائم عدالت پیشه کن! پیامبر فرمود: آیا من که پیغمبر خدا و امین وحی او هستم بلد نیستم غنائم را تقسیم کنم و عدالت را رعایت نمی کنم؟


یکی از اصحاب به پیامبر گفت: اجازه بدهید گردن این مرد را بزنم.


پیامبر فرمود: نه! اگر او را بکشید مردم مرا به کشتن اصحاب خود متهم می کنند. او را رها کنید اما بدانید که این مرد همفکرانی هم دارد. آنان قرآن می خوانند اما از گلویشان پایین تر نمی رود (کنایه از اینکه قرآن با جان و روحشان آمیخته نمی شود و فقط قرائتی ظاهری است) اینان از دین خارج می شوند همانطور که تیر از کمان رها می شود. (صحیح مسلم/ حدیث شماره 1063)


ابو سعید خدری که از معتمدان اهل سنت هست نیز این روایت را اینگونه نقل کرده است: آن فرد که به نام ذوالخویصره  نام داشت به پیامبر گفت:  اتق الله یا محمد، یعنی رعایت نقوای الهی را در تقسیم غنایم بکن. پیامبر فرمود: اگر من که امین خدا هستم خدا را نافرمانی کنم، دیگر چه کسی مطیع خدا خواهد بود؟ آیا با اینکه خداوند مرا امین همه ی مردم قرار داده است تو مرا برای این تقسیم ناچیز امین نمی دانی؟


آنگاه فرمود: در آینده گروهی از حنس این مرد پیدا می شوند که قرآن می خوانند اما از گلویشان پایین تر نمی رود و مسلمانان را می کشند اما با بت پرستان کاری ندارند. اینان مانند تیری که از کمان رها می شود از اسلام خارج می شوند. (صحیح مسلم/ حدیث 1064)


در تاریخ می بینیم که فتنه ی خوارج در زمان امام علی علیه السلام اوج می گیرد و به جنگ هایی مثل جنگ نهروان هم می انجامد ولی در نهایت علیرغم موفق می شوند شخصیتی مثل امیر مومنان را هم ترور کنند، اما فتنه شان به دلیل عدم اقبال عمومی و تندروی های افر اطی رو به افول می رود و چندان طرفدار پرو پا قرص و مؤثری برای این طرز تفکر باقی نمی ماند.



دوره ی دوم ـ حنبلی ها:


در آستانه ی قرن سوم هجری، فردی به نام احمد بن حنبل (تولد: 164 ـ فوت: 241 ) پایه گذار مکتب جدیدی شد. در آن زمان و در پی فتوحات مسلمانان، عالم اسلامی گسترده شده و مسلمانان با فرهنگ های دیگری ارتباط پیدا کرده بودند. فرهنگ و علوم رومی، یونانی، فارسی و حتی هندی از مسلمانان را وادار به آموزش آن علوم و ترجمه ی آن ها می کردند. احمد بن حنبل که محتوای علوم وارداتی را مغایر با سنت پیامبر می دید، به بهانه ی لزوم پایبندی به حدیث نبوی و جلوگیری از ورود عقلانیات و علوم استدلالی در دایره ی فهم دین، هر چیزی را جز حدیث پیغمبر و کتاب الله حرام دانست. او به خیال خود برای صیانت و محافظت حدیث از تحریف و تغییر، تنها ظاهر قرآن و حدیث را حجت دانست و تأویل قرآن و همینطور استدلال در اصول اعتقادی و حتی احکام را مخالف شریعت شمرد. بر این اساس مثلاً وقتی در قرآن می گوید ان الله علی العرش استوی یعنی یک عرش فیزیکی هست که خدا بالای آن قرار گرفته است یا ید الله یعنی دست فیزیکی خدا و عین الله یعنی اینکه خدا با چشمی فیزیکی و واقعی شبیه چشم انسان ها به موجودات نگاه می کند. و اینچنین بحث "تجسیم" خداوند مطرح شد.


احمد بن حنبل هم به خاطر عقاید خشکش زیاد طرفدار پیدا نکرد و در مذاهب چهارگانه ی اهل سنت هم شاید کمترین تعداد طرفدار و پیرو مربوط به این فرقه باشد. از طرفی به خاطر اینکه هیچوقت دارای حکومت و قدرت نبودند خطری خاص برای اسلام و مسلمانان به حساب نمی آمدند.



دوره ی سوم ـ ابن تیمیه:


در آستانه ی قرن هشتم هجری بود که شخصی به نام ابن تیمیه (تولد: 661 ـ فوت: 728 ) تئوری های احمد بن حنبل را رواج داد. ریشه و تفکرات نظریات او بر مبنای تفکرات احمد بن حنبل و همان تمسک به ظواهر و ناکارآمدی عقل است؛ اما افراطی گری های وی آنقدر بی پروا و نامحدود بود که حتی با مخالفت شدید خود اهل سنت مواجه شد. از خصوصیات بارز ابن تیمیه فتواهای بر خلاف آرای مشهور و رایج بین مسلمانان بود. به خاطر همین نوع تفکرات افراطی، اهانت به بزرگان دینی و علمای ربانی و نیز خشونت و بدزبانی در کلامش بود که علمای بی شماری به رد نظریات و نقد تفکرات او پرداختند. اما اصرار او بر این کار باعث شد که سالیان طولانی را در دمشق و در مصر در زندان بگذراند و حتی مرگش در سال 728  قمری در زندان دمشق اتفاق افتاد.


هر چند طرفداران ابن تیمیه، وی را به عنوان شیخ الاسلام معرفی می کنند اما بسیاری از علمای اهل سنت حتی ـ آن هایی که با شیعه هم ارتباط خوبی نداشته اند ـ  او را کافر و حداقل فاسق دانسته اند و تحریمش کرده اند.  سبکی می نویسد: افکار  ابن تیمیه هیچ گونه هماهنگی با عقیده ی عموم مسلمین ندارد. او در عقاید اسلامی بدعت گذاشت و ارکان اسلام را در هم شکست و در پوشش پیروی از کتاب و سنت و دعوت مردم به حق و هدایت آنان به سوی بهشت، دست به بدعت در دین زد و از جماعت مسلیمن خارج گردید.


حصنی دمشقی معتقد است که ابن تیمیه فردی ملحد است و اگر کسی عقاید او را قبول داشته باشد خون و مالش مباح است.


نبهانی می گوید: همانند خورشید روشن است که علمای مذاهب چهارگانه در مردود بودن بدعت های ابن تیمیه اتفاق نظر دارند. آنان در حقیقت در عاقل بودن او تأمل دارند تا چه رسد به خطا دانستن عقاید و نظرات او نسبت به مسایلی که در آنها با اجماع مسلمانان مخالفت کرده است؛ به ویژه در مسأله ی زیارت قبر پیامبر اکرم.   


جهانگرد معروف مسلمان ابن بطوطه در سفرنامه ی بسیار مشهورش می گوید: در دمشق یک فقیه حنبلی دیدم به اسم ابن تیمیه که در علوم گوناگون سخن می گفت اما در عقلش یک چیزهایی (پارسنگ) وجود داشت.


البته علمای بسیاری نظرات مشابهی در باره ی وی دارند که ما برای پرهیز از طولانی شدن مطلب از ذکر همه ی آنها خود داری می کنیم و علاقمندان می توانند به کتاب سلفیان در گذر تاریخ نوشته ی استاد نجم الدین طبسی مراجعه کنند.
به هرحال هر جند بعد از مرگ وی، شاگردش ابن قیم جوزی در ترویج افکار وی تلاش زیادی کرد اما همان تندروی ها و مخالفت عموم علمای اسلامی با وی باعث شد که مکتب و مرامش چندان رواجی پیدا نکند و به سرانجامی نرسید. این چنین تفکراتش رفته رفته دچار رکود شد تا جایی که خیلی اثری از آن نماند و تنها در کتاب ها گاهی اسمی و ذکری از وی و دیدگاه هایش به میان می آمد.




نویسنده » هم اندیشان » ساعت 7:0 عصر روز شنبه 87 تیر 15

ادامه...

دوره ی چهارم ـ وهابیون:


در قرن دوازدهم هجری  محمد بن عبد الوهاب تمیمی (تولد: 1115 ـ فوت: ) با تفکرات جدیدی که باز ریشه در مذهب حنبلی و بیشتر از آن ریشه در تفکرات ابن تیمیه داشت، دور جدیدی از  انحرافات خشونت بار و افراط گرایانه را پایه نهاد. او در شهر عیینیه در منطقه نجد عربستان به دنیا آمد. پدرش از علمای حنبلی و قاضی آن دیار بود. او تحصیلات اولیه ی دینی را بر اساس مذهب حنبلی در زادگاه خود و عمدتا نزد پدر سپری کرد و سپپس برای ادامه ی تحصیلات به مدینه رفت. احمد زینی دحلان مورخ هم عصر وی می نویسد: محمد بن عبدالوهاب در همان دوران تحصیل، گهگاه مطالبی بر زبان می راند که از عقایدی خاص حکایت داشت؛ طوری که اساتید وی نسبت به آینده اش نگران می شدند و می گفتند: اگر این فرد به تبلیغ بپردازد مردم را گمراه خواهد کرد. (تاریخ حرم ائمه ی بقیع و آثار دیگر در مدینه ی منوره/ نوشته ی محمد صادق نجمی/ ص 35)


شیخ محمد پس از مدینه چهار سال در بصره، پنج سال در بغداد، یک سال در کردستان، دو سال در همدان و اندک زمانی هم در اصفهان و قم اقامت کرد. سپس به حریمله زادگاه پدرش رفت و تا زمانی که پدرش زنده بود کمتر سخن می گفت و البته گاهی هم بین او و پدرش گفتگوهایی در می گرفت. اما بعد از فوت پدر یعنی زمانی که محمد 38 سال داشت، عقاید خود را ابراز کرد و دیدگاه های او افکار عمومی شهر را برآشفت؛ به گونه ای که وی مجبور شد از آن شهر هجرت کند و به زادگاه خود یعنی عیینیه برگردد. پس از مدتی چون در این شهر نیز نتوانست ادامه ی مسیر دهد به شهر درعیه رفت.


در آن روزگار، منطقه ی نجد از به علت بعد مسافت روستا و شهرک هایش از حکومت یک پارچه ای برخوردار نبود و هر حاکم یا قبیله ای که قدرت بیشتری داشت و توانایی می یافت بر دیگر شهرهای اطراف خود یورش می برد و آنان را تحت نفوذ خود قرار می داد.


حاکم آن روز درعیه محمد بن سعود بود که حکومت آن دیار را از پدرش سعود به ارث برده بود.  او به تشویق برادرش ثنیان با شیخ محمد بن عبدالوهاب در سال 1157 هجری پیمان همکاری بست و دختر او را به زنی گرفت و به راهنمایی وی ارتشی منظم از اعراب بادیه نشین تشکیل داد و دست اندازی و حمله به دیگر قبایل را آغاز کرد.


در این درگیری ها شیخ محمد شخصاً در میان سربازان حضور می یافت و به تقویت روحیه ی آنان می پرداخت. بعد از مرگ محمد بن سعود، فرزندش عبدالعزیز جانشین وی شد و او با حمایت های معنوی و مجوزهای شرعی شیخ محمد توانست بر قبایل اطراف بتازد و دایره ی حملات خود را گسترده تر کند و حکومت وسیعی به وجود آورد.


گسترش منطقه ی حکومتی وی و تصاحب اموال و دارایی های قبایل شکست خورده، نه تنها هزینه ی ارتش و بودجه ی کشور جدید سعودی را فراهم می ساخت که موجی از ثروت و رفاه را با خود به ارمغان می آورد. فتح مکه، مدینه و طائف نیز شهرت وی را افزون ساخت. در این دوره بود که با فتوای وهابیان اولین تخریب مشاهد متبرکه و قبور ائمه ی بقیع صورت گرفت.


محمد بن عبدالوهاب قتل و غارت حاکم را مشروع جلوه می داد و محمد بن سعود به پیشروی و غارت قسمت های مختلف عربستان دست می زد. از آن پس بود که حکومت عربستان به دلیل انتساب به سعود، به عنوان اولین حاکم این خاندان حکومت آل سعود نامیده شد و به علت پیروی از مرام مذهبی محمد بن عبدالوهاب، دارای آئین دینی وهابیت گردید.


البته شکل پادشاهی فعلی حکومت عربستان مربوط به زمان عبدالعزیز پدر شاهان فعلی عربستان است که ابتدا در تاریخ 23 جمادی الثانی 1344 هجری از مردم خواست با او به عنوان پادشاه حجاز و نجد بیعت کنند و بعد از توسعه ی قدرت و  تیول حکومتی خود بر کل عربستان، طی فرمانی در تاریخ  17 جمادی الاول 1351  هجری نام المملکة العربیة السعودیه را بر کشور نهاد و ریاض را به عنوان پایتخت آن اعلام کرد.

به هر حال هم اینک نیز نظامنامه ی مملکتی عربستان اینگونه است که مقام فتوی و رهبری امور دینی کشور در دست فرزندان محمد بن عبدالوهاب است و امور حکومتی، سیاسی و کشور داری در دست فرزندان سعود است. این روند همچنان تا امروز هم ادامه دارد.


سوال: چرا وهابی ها خود را وهابی نمی دانند و از این انتساب راضی نیستند و معتقدند که محمدی یا سلفی هستند؟اول اینکه وهابیت مورد انتقاد تمامی مذاهب اسلامی است و چون می خواهند این اسم که به نوعی مبغوض مسلمانان است روی آنان نباشد. دوم اینکه عبدالوهاب پدر محمد، از مخالفان سر سخت پسرش و  عقاید او بود و بعد از فوت او  بود که محمد بن عبدالوهاب به نشر عقایدش پرداخت. بنابراین آنان می گویند ما تابع عبدالوهاب نیستیم که وهابی شناخته شویم ما تابع فرزندش محمد هستیم که باید به عنوان محمدی شناخته شویم. 



سوال: محمد بن عبدالوهاب پیرو مکتب حنبلی بود، وهابیان امروز هم خود را پیرو حنابله می دانند؛ پس چرا تفکرات او اینقدر با حنبلی ها فاصله دارد؟


اولا اینکه گفتیم ریشه ی تمام این اعتقادات در مذهب حنبلی نهفته است با این تفاوت که ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب نظریه پردازی های جدیدی داشته اند و بدعت های دیگری را به آن افزوده اند. 
دوم اینکه خیلی از محققان معتقدند یک سری از مذاهب و مکاتب باطل را انگلیسی ها به منظور تفرقه مسلمانان و کشورهای جهان سوم ساخته و پرداخته اند. آنان معتقدند که استعمار انگلیس، بهائیت را در ایران؛ وهابیت را در عربستان و قادیانیه را در هندوستان علم کرده است. بنابراین چه بسا محمد بن عبدالوهاب هم در سفرهایش با انگلیسی ها آشنا شده و با انها در ارتباط بوده است و آنها به راحتی با دیدن این تفکرات افراطی در او ، وی را به شیوه های خاص خود تشویق به این فتنه گری کرده باشند.


سوال: محمد بن عبدالوهاب از این کار چه سودی می برده است؟اگر خوش بینانه نگاه کنیم می توانیم بگوییم او در فهم دین دچار کج فهمی شده است. او دین را این طور فهمیده و غیر از این را هرچند نام اسلام بر آن باشد مخالف دین می داند و بر اساس وظیفه می خواهد بقیه ی مسلمان را که از دین خارج هستند دوباره مسلمان کند و به اسلام واقعی برگرداند. او برای برگرداندن مردم به دین واقعی اسلام به شمشیر و کشت و کشتار و انواع خشونت ها متوسل شدن را مجاز و بلکه لازم می شمارد.


خب بسیاری از انحرافات هم بر مبنای همین کج فهمی صورت گرفته و می گیرد. ابن مجلم نیز با نیتی خالصانه حضرت علی (ع) را شهید کرد. او معتقد بود که  برای نجات اسلام! باید علی کشته شود.
شک نکنید که ضرر این کج فهمی ها بسیار خطرناکتر از بی دینی است. ورود خرافات و جهالت ها در دین بسیار مضرتر از بی اعتقادی و کفر است.
در جنگ تحمیلی ما مشکلی برای شناخت دشمن نداشتیم هم زبانشان
، هم قیافه و هم لباسشان با نیروهای ما فرق داشت اما در عملیات مرصاد که ما با منافقین روبرو بودیم مسئله بسیار پیچیده بود. چون دشمن هم زبان و هم لباس و ... نیروهای خودی بود و چه بسا در میان خودمان حضور داشت اما او را نمی شناختیم و می توانست هرطور که دوست دارد از درون لطمه بزند!


مباحث جلسات آینده:

ـ شباهت ها و اشتراکات این گروه های افراطی منحرف علی رغم تفاوت های زمانی

ـ پیش بینی پیامبر اکرم و امامان معصوم بر وجود چنین انحرافاتی

ـ ملاک ها و معیارهای شناخت انحراف از مسیر صحیح اسلامی

ـ دشمنی با امیر مومنان و خاندان عصمت و طهارت مبنای جهت گیری آنان است

ـ تبیین و تعریف سلفی گری

ـ دیدگاه های سلفی ها در امور اعتقادی و کلامی

ـ دیدگاه های سلفی ها در امور عبادی و احکام

ـ نقش دشمنان در تقویت مادی و معنوی سلفی ها و گروه های مشابه و وابسته به آنان



نویسنده » هم اندیشان » ساعت 7:0 عصر روز شنبه 87 تیر 15

ادامه ...

خانوم احمدی: این کتاب سبک خاصی ندارد ترکیبی است از نوشته های محبوب و محاوره ای و ...

کتاب ضعیفی است. اکثرا‌ْ دوستان بعد از یک دور خوندن اون رو به هم پیشنهاد میدهند اما بعد از تفکر و تعقل نظر مثبت خاصی نسبت به آن ندارند.

آقای فرازی:  این کتاب را خیلی ها به  هم پیشنهاد میدهند. حتی اسم کتاب هم اسم مذهبی نیست. من در بار دوم خواندم که عمیق تر هم بود، ‏مرتب به خود یادآوری میکردم که تاثیرات بار اول را فراموش نکنم!این کتاب مانند فیلمهای مورد علاقه ی امروزی تلفیقی است از مدرنیته و معنویت؛ مانند خیلی دور خیلی نزدیک!

اگر سطحی بخوانیم مطمئناً‏این کتاب برایمان زیباتر خواهد بود. نویسنده این کتاب را نوشته تا مسائلی را مطرح کند که زمانی برایش مهم بوده است.

 

آقای ...: اگر کتابی قرار باشد خیلی ها را با دین یا بی دین کند برداشت اشتباهی است. ما نقد میکنیم تا ببینیم به هدف رسیده است یا نه! بالاخره این هم یک تز فکری است!

این کتاب را نباید محکوم کرد فقط باید به این سوال جواب داد که ایا به هدف نویسنده رسیده است یا نه!

 

آقای واحدی: معتقدم نه نگاه مطلق منفی صحیح است نه نگاه مطلق مثبت! در این کتاب باید دید آقای مستور برای چه جامعه ای این کتاب را نوشته است؟ اگر برای یک جامعه ی بی دین و به منظور معتقد کردن آنان به خدا نوشته باشد فرمایش دوستان صحیح است،‏ مطمئنا ایشان موفق نبوده است.  

اما مستور برای جامعه ی خداباور خودمان و برای نسلی این کتاب را نوشته است که با خدا مشکلی ندارد و فقط این شک های کذایی گاهی ذهن و روح او را دچار تنش و استرس می کند. برای نسل جوانی که هیچ زبانی مانند زبان احساسات نمی تواند رویش اثر بگذارد و حوصله ی دنبال فلسفه و برهان و این حرفها رفتن را هم ندارد.  خلاصه اینکه این کتاب یک کتاب استدلالی نیست که توقع داشته باشیم تمام معضلات فکری مردم را حل کند و معمولا کسی هم که دنبال حل اینگونه ای معضلات باشد سراغ این نوع کتاب ها نمی آید.

 نکته دیگر اینکه شما از دیدگاه نقد، کتاب را دوبار یا بیشتر مطالعه می کنید و به این ایرادات می رسید که خیلی از آن ها هم درست هست اما دقت کنیم که معمولا بچه ها به عنوان مخاطبان عادی، یک کتاب را یک بار بیشتر نمی خوانند. در همان یک بار اگر توانست ارتباط بچه هارا با خود حفظ کند و حرفش را به نوع قابل قبول نسبی به آنان بقبولاند موفق است و توانسته آن حس مورد نظر را در دل بچه ها ایجاد کند. ایشان نه فیلسوفند و نه اهل کرامت که انتظار معجزه از کتابشان را داشته باشیم و بخواهیم تاثیر خارجی شگرفی بگذارد. ما بیشتر از این از این کتاب توقع نداریم.

 از کتاب 100 صفحه ای نباید منتظر جواب بود! اما در مجموع در جهت گرایش به خالق موثر بوده است. شناخت خدا از طریق فلسفی کار هر کس نیست. این کتاب موید این نکته است که عرفان بر فسفله غلبه میکند و شهود بر عقل. این کتاب دنبال دو دو تا چهارتا کردن نیست! در مجموع تجربه ی ناموفقی نیست.

یونس دانشجوی دکتری فلسفه است (صفحه ی 23)‏ و جالب است که اصلا رشته فلسفه را انتخاب کرده تا از دین دفاع فلسفی کند اما حالا خودش دچار این توهمات شده است. این ناکارآمدی فلسفه را بیان می کند هرچند فلسف قابل نفی نیست اما به طور زیبایی اشاره کرده است که کلیدها به همان راحتی که درها را باز میکند در را میبندد!!!

امروز دلیل رواج این همه عرفان های الکی و کاذب چیست؟ مسلما عرفان راه میان براست برای شناخت خالق و از آنجایی که عرفان غلبه دارد بر فلسفه در شناخت، عرفانهای جدید ساخته شده است: ‏عرفان بودیسم و کابالا و برزیلی و اوشو و... این گروهها اگر می توانستند با فلسفه بچه ها را به سمت و سوی اهداف خود بکشند مطمئنا کوتاهی نمی کردند اما همین که می بینید با تکیه بر عرفان به دنبال این هستند که جوانها را جذب کنند معنایش این است که با فلسفه نتوانسته اند و اصولا فلسفه در این جهت ناتوان است!

مستور هم به نوعی از شیوه خود آنان بر علیه خودشان استفاده کرده است. ممکن است یکی بگوید می شد از این قوی تر هم کار کرد. این درست اما او شروع کرده است دیگران هم بیایند بهترش را ارائه کنند.

علیرضا می گوید: همه چیز بر اساس تجربه نیست که بر اسلوب یک قواعدی به نتیجه برسی بعضی وقت ها اول باید به اصل ایمان بیاوری تا قاعده ها برایت روشن شود.

یادر صفحه ی 45 وقتی که یونس شروع می کند و انواع بیماری های صعب العلاج را نام می برد، علیرضا میگوید: تو از کجا اسم این همه فرشته را میدانی! این قسمتها اوج احساسات است نسبت به دین. اوج خداباوری است که با زبان ساده ای نظام احسن را بیان میکند که حتی فرشته‌های عذاب هم خوب هستند.

جالب است که حضرت علی علیه السلام نمیگویند آتش جهنم بد است! زیرا اگر اتش جهنم نبود عدل الهی زیر سوال میرفت. یا مثلاً ‏شیطان در این نظام بد است چون اگر نبود عدل در نظام الهی زیر سوال میرفت!

 آنجا که یونس بوی یاسمن های سپید را حس می کند، در حالی که اصلا یاسمنی آنجاها نیست؛ یکک علامت است. بوی فرشته ی مرگ است که آمده است منصور را ببرد. پیشتر هم علیرضا به او گفته بود که حتی می شود بویشان را هم حس کرد.

به نظر من این یک علامت است. ما در زندگی علائم زیادی داریم و خداوند بسیاری از جاها برایمان علامت میفرستد، ‏مهم این است که ما به سمت این علائم برویم!  

وقتی در این کتاب بحث از خدای من یا خدای او و خدای هرکس به طور جدا می شود، معنایش این نیست که خداها با هم تفاوت دارند. معنایش این است خداوند متعال که یکی است برای هرکس به مقدار باورش در زندگی او تاثیر دارد.

در روایتی از امام معصوم(ع) داریم که جایگاه تو پیش خدا همان جایگاه خداست پیش تو! یعنی همان حرف علیرضا که میگوید به اندازه ی اعتماد تو به خدا،‏ خدای تو میتواند کاری برای تو انجام دهد.

اگرچه هستی خدا ربطی به ایمان ما ندارد اما احساس این هستی ارتباط مستقیم با اعتقاد ما دارد!

روایت قدسی داریم که خدا میفرماید: بنده ی من،‏از من اطاعت کن تا مثل من به هر چه میگویم «کن»، «فیکون»،تو هم اینگونه شوی.

 

اما یک نکته هم در مورد ساختار داستان دارم و آن اینکه به نظر من نقطه ی پایانی داستان همان جایی باید باشد که وقتی سایه آن حرف ها را می زند و در را می بندد یونس در را می بوسد. بیشتر از این‏لزومی نداشت بیشتر از این ادامه یابد. اما این یک خصلت است در روایت های ما چه در فیلم و چه در رمان و داستان و .. که آخرش را بدجور تمام می کنیم و گویا دیگر جوصله مان سر می رود. به نظر من اوج خداباوری یونس همان نقطه است و کش دادن آن و ختم کردنش به پارک و بادبادک ها یک مقدار مصنوعی کرده است تم داستان را..

حالا یک سوال اساسی،‏دکتر برای چه خودکشی کرد؟

آقای فرازی: ظرف دکتر پارسال گنجایش ان عشق را نداشت.

آقای ...: خلائی هست که با هیچ چیز پر نمیشود مگر با یک نگاه ماورایی. شاید چیزی که باعث خودکشی شد همون خلا بود.

آقای چاکری: از بین رفتن امید در دکتر پارسا.

 

آقای واحدی: دکتر پارسا دنبال این بود که به مفاهیم انسانی کمیت بدهد اما کم آورد. نمی شود تمام مفاهیم را مخصوصا‏ً مفاهیم معنوی و الهی را کمیت‌دار کرد و همه را در مقیاس دید و برایشان خط کش تعیین کرد. دیدید که خط کش هم در این داستان خیلی مورد تاکید نویسنده قرار گرفته بود. بنابراین به نظر من انگار وجود مهتاب فقط یک برای جذابیت داستان بود و ربطی به اصل قضیه نداشت. یعنی عدم حضور مهتاب هیچ گره کوری در داستان ایجاد نمی کرد کما اینکه حضورش هیچ گرهی را باز نکرده است. اما خب داستان بدون عشق زمینی هم شاید مخاطبان زیادی نداشته باشد.. نمی دانم

 

در پایان و به عنوان حمع بندی عرایضم معتقدم  نسل «روی ماه خداوند را ببوس» و مخاطبان مصطفی مستور، یک بار این کتاب را میخوانند و این دقت های موشکافانه ی این جلسه را ندارند و لازم هم نیست داشته باشند. بنابراین و بدون شک این کتاب، تاثیر مثبت خودش را خواهد گذاشت. از این رو ضمن پذیرفتن بعضی از اشکالات محتوایی و ساختاری و گاهی دستپاچگی در کتاب، می توان گفت که مستور در کار خود ناموفق نبوده است و بر  عکس موفقیت نسبی هم داشته است.

 پ.ن. به دلیل طولانی شدن این جلسه،وقت نشد اسامی دوستان رو بپرسیم ....من متاسفانه اسم افرادی رو که جدید بودند توی این جلسه،بلد نبودم و فقط نقل قول کردم!

دوستانی که در جلسه حضور داشتند لطفاً‌هرجای مطلب درست بیان نشده بود را در کامنتها بیان کنند تا در اسرع وقت اصلاح شود.

 



نویسنده » هم اندیشان » ساعت 7:0 عصر روز شنبه 87 خرداد 11

آقای واحدی: کتاب مشتمل بر 20 فصل میباشد و تمام داستان به نوعی حول شک هایی است که خیلی وقت ها به طور طبیعی پیرامون خدا و عالم غیب ایجاد می شود. آیا خدایی هست یا خیر! شخصیت اصلی داستان دانشجوی فسفله است و تز او در مورد خودکشی دکتر پارسا یکی از اساتید مطرح فیزیک کوانتوم است که به دنبال ارتباط مفاهیم ریاضی با روابط انسانی است و در اخر خودکشی میکند. او عاشق بوده اماعشق مهتاب دلیل خودکشی او نبوده است.....

اقای درخشنده: (در یک جلسه آقای مصطفی مستور در جلسه ی نقد کتاب خودشان حضور داشتند و صحبتهای اقای درخشنده بر اساس همان جلسه میباشد)

در مورد بعد ادبی داستان باید به این نکته اشاره کرد که کتاب دارای درخشش هنری خاصی نیست.موضوعات ساده بیان شده است ...داستان حرفه ای منتقل نشده است. نباید از اول داستان تضادها را اینقدر واضح بیان کنیم که هنوز خواننده در داستان قرار نگرفته به این موضوع فکر کند که ایا خدایی هست یا نه! در آخر کتاب و ماجرای صندلی چرخدار یک کشمکش تصاعدی بیان شده است اما در صفحه ی 3 جای هیچ گونه کشمکشی نیست!

بهترین حالت این است که اول تعلیق مطرح شود و بعد کشمکش! و این ضعف داستان است.

بهتر بود به جای اینکه به طور مستقیم سوال «آیا خداوندی هست» را بیان کند از سیال ذهن استفاده میکرد.

یکی دیگر از مسائل بیان نکردن کامل واقعیت است!‏دروغ نمیگوید اما واقعیت را جوری بازگو میکند که در ذهن خواننده طور دیگری نقش میبندد!!!

مثلاً‏وقتی بحث شر را در مبحث ملاصدرا بیان میکنیم!میگوید شر دو نوع است یا شر طبیعی مانند سیل و زلزله یا شر اخلاقی که شر طبیعی هم باز به انسان بر میگردد چرا که اگر خانه اش را مقاوم بسازد یا در بستر رودخانه زندگی نکند این بلایا دامن گیر او نخواهد شد اما در صفحه ی 24 میگوید «این همه بدبختی و شرک از سر و روی دنیا میبارد برای چیست؟»

 ذفاعیات در صفحه ی 104 کاملا‏ً احساسی است و هیچ جوابی ندارد. صحبتهای سایه منطقی نیست.

یونس چون میخواهد معشوقه اش را از دست ندهد خدارا قبول میکند.

اگر منظور این است که از عشق مجازی به عشق حقیقی برسیم،خوب است اما این نکته را اصلا‏ً خوب بیان نکرده است.

نتیجه در پایان داستان به طور کاملاً‏مستقیم بیان شده است و باز هم این یکی از ضعفهای داستان است.

رسیدن به خدا را خیلی راحت و با یک بادبادک و یک عشق مجازی بیان میکند.

از بعد فلسفی نیز ایشان بعضی نکاتی را نااگاهه مطرح کرده اند. مثلاً‏در صفحه ی 35 نوشته «خداوندی هست» ذهن خواننده را همراه میکند به سمت کمبود. چندین بار در مورد ترک ها میگوید که کتایه از ترک های باور ماست. در صفحه ی 38 میگوید برای پرواز نیاز به پیله است و عملاً‏به بحث رهبانیت و ریاضت کشی اشاره دارد.

در صفحه ی 73 جعبه دستمال در حالت معلق و ناپایداری متوقف میشود. و این کنایه از دلیل ناپایداری خود فرد است!!!

در اتاق پارسا عکس گورکین را زده بود، گورکین یک جامعه شناس فرانسوی است که در مورد خودکشی کتاب چاپ کرده است که خود آقای مستور بیان میکند که این کنار هم بودن شخصیت ها، کاملاً‏نااگاهه بوده است همانند همان «طراح مدال کنته» که پدر علم کوانتوم است.

اکنون چاپ 25 آن نیز از زیر چاپ در آمده است!و البته قرار بوده از روی ان فیلیمی بسازند که آقای  مستور مخالفت کرده است.

این کتاب از تکنیک های بسیار پیش پا افتاده استفاده کرده است،‏همه اش «من راوی» نه «سیال ذهن»! «من راوی» برای همزاد پنداری خود خواننده است و مارا به پوچی میکشاند.

به هرحال مستور خوب وارد جزئیات شده است اما در ترکیب خیلی جاها لنگ میزند و در قالب داستان دچار ضعف میشود. انگار جملات زیبایی را انتخاب کرده اما نتوانسته در ترکیب جای خوبی بگذارد انها را.

روابط علت و معلولی را زیر سوال میبرد.آنجایی که دوست علیرضا لحظات پایانی عمرش بود چرا به امبولانس زنگ نزدند!!!

  

آقای ....: داستان قوت خاصی ندارد مخصوصاً‏10-15 صفحه ی اول. تلنگر خاصی ندارد مانند حرف رک است نه شَک! اثر منفی دارد. تم داستان ضعیف پیش میرود سایه میخواهد یونس را به سمت دین حرکت دهد. شخصیتهای داستان فقط سوال مطرح میکنند و در پاسخگویی به تضاد میرسند. کل داستان تضادی است بین عقل و منطق و باور درونی و احساسات!

 کسی که دنبال توجیه عقلی است به جواب نمیرسد.یعنی از سمت احساسی به خدا رسیده است. تلقین باعث میشود که بادبادک را ببیند.در داستان میگوید حتماً‏باید یک باور بی پایه ی عقلی باشد تا خدا رو قبول کنیم آنگاه باید بریم سراغ اینکه آیا خدایی میتواند وجود داشته باشد یا خیر. رابطه بین عقل و منطق و احساس دورنی رابطه خاصی ندارد.

 کل خداشناسی را در شنیدن صدای سوسک بیان میکند. بعد هم علیرضا میگوید من نمیتوانم اثبات کنم که آیا واقعاً صدا را شنید یا خیر! تو باید قبول کنی این قضیه را!

آقای چاکری: «مارتین والتز» یکی از تئوریسین های نهیلیسم در اروپاست. او هم سوالهایی را مطرح میکند و حاشیه پردازی میکند که خواننده را از جواب دور میکند و اخر سر تعدادی سوال بی جواب برای خواننده باقی میگذارد.روی ماه خداوند ... شبیه آن کتاب بوده است،حالت گنگی بدون نتیجه بیان میشود. و گرنه خیلی کتاب داریم که از لحاظ دینی و علمی پرسش را خوب مطرح میکند. چرا ان کتاب ها اینقدر به چاپ نرفته است. مطمئنا‏ً علت دیگری دارد این همه فروش از یک کتاب!

جوانهایی که دارند به سمت پوچی میروند و این کتاب را خوانده اند آنرا شبیه فکر خودشان یافته اند.هر چقدر جلوتر میرویم بیشتر با این سوال مواجه میشویم که ایا خدا هست یا نه؟! و به پاسخ هم نمی رسیم. این نوعی ترویج این اندیشه است تا ارائه راه حل آن. در قدیم این گونه نبوده است.

 

آقای واحدی: همین چراها دلیل چاپ این کتاب است. چون عالم ارتباطات گسترده شده است این چراها مانند موج به طور سیال حرکت می کند و گرنه قبل ها هم این سوالات و این چراها وجود داشته است.

البته نمی توان نویسنده ی این کتاب را با آنان مقایسه کرد زیرا او نه تنها مسلمان است که دغدغه ی دین و اثبات خداوند را هم دارد باید دید که آیا موفق شده است یا خیر!

دلیل چاپ های متعدد این کتاب هم نمی تواند مثل آنچه در مورد کتاب های مسئله دار مطرح کردیم این باشد که پشتیبانی خاصی از آن می شود.

آقای فرازی: آقای مستور یک جمله معروفی دارند «ادبیات هیچ کاری برای دنیا نکرده است من جمله من!» این همه ادبیات قوی و کلاسیک چه جنگی را خاموش کرده است؟! کتاب اصلاً‏قهرمان پرور نیست!اسم کتاب هم از جایی گرفته شده که یک خانوم بدکاره با گرفتن دخل یک روز یک راننده تاکسی میگوید از طرف من روی ماه خداوند را ببوس!

اما ازاین جهت کتاب با ارزشی است که پرسش را پررنگ میکند. این پرسش که آیا خداوند وجود دارد یا خیر، پرسشی است قدیمی.خود پرسش را قشنگ مطرح میکند . در ابتدای داستان رک وارد میشود اما سپس با جریانات دکتر پارسا داستان را جذاب میکند.

اما در مورد بحث فیزیک کوانتوم!آقای مستور خود مهندسی عمران خوانده است. «بوهر»‏گفته است هر کسی فیزیک کوانتوم بخواند و تعجب نکند یعنی از آن هیچ نفهمیده است! فیزیک کوانتوم یکی فضای کاملا‏ً احتمالی است!‏وجود ما و دنیای ما و کهکشان ها و ... رادر لایه های احتمالی در تناقضات مطرح میکند.

در نسلی زندگی میکنیم که تعداد پرسش ها بیشتر از جوابهاست. میتوان گفت همانطور که هر کسی جواب بهتری به پرسش ها بدهد قویتر است هر ملتی که پرسش پررنگ تری را مطرح کند نیز قویتر است و ارزش بیشتری دارد.و این یکی از مزایای این کتاب است مطرح کردن یک پرسش مهم!

 

آقای فرازی: مهمترین اصل این نکته است که این پرسش در زبان رمان مطرح شده است. خود اقای مستور دلیل نوشتن این کتاب را این نکته بیان میکنند که زمانی این پرسش برایشان مطرح بوده و این پرسش را تحلیل کرده اند و ماحصل ان این کتاب شده است.

 در خوابگاهها این کتاب رواج بالایی دارد و شاید کتابی که به بچه های غیر دینی معرفی میشد همین کتاب بوده است!به خاطر تلطیف پرسش، تاثیر خوبی داشته است بر انهایی که کمی در دین سست هستند.

آقای ....: ‏مطرح کردن پرسش به خودی خود مشکلی ندارد. محل ایراد جایی است که خواسته است پرسش را پاسخ گوید و این کتاب به عنوان یک کتاب جوابگو مطرح شده است!!!و این نکته حائز اهمیت است که حتما‏ًعده ای از اون جواب گرفته اند.

آقای فرازی:‏ اسم کتاب هم از این قسمت استخراج شده است. ما نمیدانیم آن زن با گرفتن پول هدایت شده است یا نه! این دقیقا‏ً همان قصدی است که نویسنده در پی آن است.آقای مستور یک تیری زده است به صفر و دایره ای ساخته است از قشر دیندار و بی دین! و هدف را،‏وسط این اقشار در نظر گرفته است. چون مذهبی ها کتابهای خاص خودشان را میخوانند و غیر مذهبی ها کتابهای خاص خود را و این وسط گروهی به این کتاب مراجعه میکنند.



نویسنده » هم اندیشان » ساعت 7:0 عصر روز شنبه 87 خرداد 11

<   <<   6   7      >