سفارش تبلیغ
صبا ویژن



هم اندیشان - هم اندیشان

   

چهاردهمین جلسه ی هم اندیشی جوانان، طبق معمول و با حضور گرم دوستان در روز شنبه 26/5/87 تشکیل و به موضوع از پیش تعیین شده یعنی "شناخت خدا و راه های آن" پرداخته شد. همه ی دوستان به شکل فعالی در بحث شرکت کردند و به بیان دیدگاه های خود پرداختند. ابتدا حاج آقا واحدی به عنوان مقدمه ای برای شروع بحث، مطالبی را بیان کردند.

حاج آقا واحدی: حضرت علی (ع) می فرماید: در نعمت های خدا فکر کنید؛ اما در ذات خداوند فکر نکنید.
 همین می تواند آغاز بحث باشد که چرا نباید در ذات خدا تفکر کرد؟ هر چند شناخت خدا از طریق علم هم امکان پذیر است اما انگار خداوند صد در صد احساس کردنی و دریافتنی است. اگر بخواهیم خدا را تنها با تکیه به علم بفهمیم و بشناسیم، در همان ابتدای راه می مانیم. زیرا عقل ما آنقدر محدود است که به ذات خداوند پی نخواهد برد و این همان است که دستور می دهند در ذاتش فکر نکینم که نه تنها عقل کشش این کار را ندارد که ممکن است به جنون هم بکشد.
ما باید دنبال این باشیم که خدا را در وجدان هایمان پیدا کنیم و او را در وجودمان، در دلمان، و در درکمان بیابیم نه در علم و عقلمان؛ زیرا شناخت علمی و عقلی انسان را عاشق خدا نمی کند. و معرفت در عشق نهفته شده است نه در علم. به این حدیث قدسی توجه کنیم و در جایگاه علم و عقل برای شناخت خداوند از یک سو، و جایگاه درک و فهم از سوی دیگر ریز تر شویم: زمین و آسمان ها گنجایش مرا ندارند اما دل بنده ی مومنم گنجایش مرا دارد..

خانم بهرامی: هرکس لمسیات و حس های خاص خود را دارد و برای اینکه به خداهای متعدد نرسیم نباید بر حس تکیه کرد و باید بحث را علمی پیش برد که واحد است و می تواند آدم را به یک نتیجه برساند.

آقای چاکری: آنهایی که بحث را عقلی پیش برده اند در ابتدای بحث مانده اند!

آقای شیرعلی: وقتی فردی با شناخت خودش به جایی می رسد، یعنی به طبقه بندی خاصی در ذهن خودش می رسد. طبقه های متفاوت افراد در طول هم هستند که اگر فرد مسیر را درست برود همه با بحث به یک جا می رسند!

آقای کمالی: در طول تاریخ هیچ کس معتقد به بی خدایی نیست. یعنی خالقی هست که همه هستی را با این نظم دقیق آفریده است. اما وقتی بحث مسئولیت برایش پیش می آید می گوید آیا خدا هست یا نه؟ چون مسئولیت سخت است و از مسئولیت فراری است، مطلب را بر می گرداند به اصل که خداست. مثلا حجاب سخت است و کسی که نمی خواهد حجاب خود را حفظ کند، می گوید ای بابا کو خدایی که چنین تکلیفی کرده باشد و کو قیامتی که بخواهیم در آن عذاب شویم؟ دقت کنید تا 18 سالگی ما پدر و مادرمان خوب هستند اما همین که ذهنیتمان با پدر متفاوت می شود می گوییم با پدرم مشکل دارم! تا وقتی با هم مشکلی نداریم مسئولیتی از جانب آنها گردنمان نیست و … برایمان عزیز هستند؛ اما همین که مسئولیت از جانب آنها به ما متوجه می شود دیگر عزیز بودنشان زیر سوال می رود.

خانم مسعودی: اگر بحث دلی بود، خیلی ها با تفاوت جغرافیای زندگی و فرهنگ اطرافشون بی خدا نمی شدند. در قرآن مرتب می گوید: افلا یتدبرون، افلا تعقلون و … پس ما نمی توانیم عرفانی و دلی پیش برویم و ناچاریم که در  رسیدن به خداوند، عقل خویش را تکیه گاه  خود قرار دهیم!

آقای درخشنده: چند سال پیش کهکشانی پیدا کردند که فاصله ی آن با زمین، 5 میلیون و چهارصد سال نوری است. شاید خدا انجا باشد و برای رسیدن به او باید با سرعت نور 5 میلیون سال در حرکت بود. پس آنجایی که خدا می گوید دنبال درک ذات من نباشید به نظر من به خاطر ناقص بودن عقل ماست. چون هنوز خلقت خدا را نشناخته ایم نمی توانیم ابتدا به ساکن به خود خدا برسیم.در مورد هر موضوعی ابتدا باید علم نسبت به منشأ آن موضوع پیدا کرد تا به ذات آن برسیم.و علم ما حتی برای شناخت نشانه های خدا ناقص است چه برسد به ذات خدا.. بنابراین وقتی در مورد مسائلی نمی توانیم به عقل تکیه کنیم به خاطر ناقص بودن عقل از درک ذات خداست و چنین است که احساس را به میان می آوریم.

خانم مسعودی: یعنی احساس ناقص نیست؟

آقای کمالی: ما ابتدا باید تعاریف را مشخص کنیم. احساس مورد نظر حاج آقاا یک  نوع "درک" است. اگر کسی چایی شیرین نخورده باشد و ما برای او تمام فرمول های چایی شیرین را شرح دهیم او یک "عالم" در امور چایی شیرین می شود؛ اما وقتی خودش آن را بخورد دیگر کسی به جای چایی شیرین نمی تواند به او نوشیدنی دیگری بدهد. بحث بر سر این است که می خواهیم به آن درک برسیم. بحث خدا را برای چه می خواهیم؟ میخواهیم به جایی برسیم که در مقابل دستورات خدا تسلیم باشیم. می خواهیم به درکی برسیم که به خاطر خدا از بعضی چیزها بتوانیم بگذریم. بنابراین درک یعنی مخلوطی از عقل و احساس و روح و …

آقای شیرعلی: ما حتی پدر و مادرمان را از روی احساسات دوست نداریم، چون به آنها نیاز داریم به آنها وابسته ایم. کسی که آتش جهنم را می بیند امکان ندارد گناه کند اما وقتی فقط جهنم را برایش توصیف کنی خطا می کند.
منبع حس خداجوی انسان کجاست؟ آقای مطهری  می گوید: انسانها 3 گونه به خدا رسیده اند: نیاز، ترس
و احساس خلأ
یعنی رسیدن به خدا ریشه در روح آدمی دارد. عقل منبعی است برای رسیدن انسان به جواب اما چون این نیاز ریشه در روح آدمی دارد پس با صرف عقل توجیه نمی شود.

آقای ... : ولی فلسفه و عرفان منافاتی ندارد. علامه قاضی ،علامه طباطبائی و ... در فلسفه و عرفان سرآمد بودند ...

حاج آقا واحدی: علم اکتسابی است اما آن درک و احساس که گفتیم نه! علم متکی به آزمون و خطاست اما شناخت خدا آزمون و خطایی نیست. خواهی نخواهی یک فطرت خداجو در نهاد انسان وجود دارد که او را به سمت خدا می برد. خود قرآن در آیاتش می گوید وقتی در کشتی در حال غرق شدن هستی چه کسی را صدا می زنی و دلت متوجه چه موجودی می شود؟ آن وجود همان خداست! دقیقاً همان حس است که تو را به خدا می رساند. هیچ انسان بی خدایی در خلقت وجود ندارد حتی لائیک ها که در ظاهر بی خدا هستند، در عمق وجودشان به موجودی فراسویی که قدرتش و عظمتش بر انسان احاطه دارد معتقد هستند.
تا اینجا با احساس و فطرت خدا جو، به سمت خدا پیش می رویم. اما طبق گفته ی ویلدورانت در تاریخ تمدن در طول تاریخ هیچگاه انسان فارغ از پرستش و کرنش در مقابل موجودی فراتر از خودش نبوده است؛ اما یکی سوسک مصری را خدای خود قرار می دهد و دیگری فیل هندی را و …
بنابراین حس خدا جویی انسان را به خدا می رساند اما جای عقل و علم اینجاست که نگذارند این حس به خطا برود و به غیر خدای واقعی برسد. کاری که پیامبران انجام می دهند نیز همین است که عقل را به کمک حس انسان برانگیزند تا به خدای واقعی یعنی الله برسد.

عقل ما ظرفیت اثبات علمی خدا را ندارد. اگر شروع کند به بحث عقلانی در همان ابتدای راه یعنی در ذات خدا می ماند. بحث افلا یتدبرون و تشویق به تفکر هم در زمینه ی مباحث اصولی مانند توحید، عدل، معاد  و نبوت، هستی شناسی و دقت در آیات الهی است نه در ذات خداوند.

بگذارید این را اضافه کنم که منکر علم و فلسفه نیستیم اما درک خدا و احساس خدا با تمام سلول های بدن با علم یافتن به خدا تفاوت دارد. یعنی اگر از راه علم هم به خدا برسیم همان مثال آشنایی با چایی شیرین و فرمول آن است اما تا چایی شیرین را نخوری آن را درک نمی کنی.
نماز خواندن برای علی (ع) برتر از تمام لذت های زندگی ماست. این لذت از راه علم به دست نمی آید و تنها از طریق حس است که عشق ایجاد می شود و وقتی عشق ایجاد شد هیچ لذتی بالاتر از انس با او نیست.
از حضرت علی (ع) پرسیدند آیا خدا را دیده ای؟ گفت: چگونه خدایی را که نمیبینم عبادت کنم؟
خداوند در حدیث قدسی می گوید: زمین و آسمان گنجایش مرا ندارند؛ اما قلب بنده ی مومنم جایگاه من است.
این یعنی چه؟ یعنی روح انسان اینقدر می تواند گنجایش داشته باشد که خدا را در خود جای دهد. در حالی که آسمان ها و زمین گنجایش او را ندارند. این سخن چه توجیه علمی دارد؟ آیا با غیر از درک و لمس خدا می شود این کلام را درک کرد؟

نتیجه این که این بحث ما به معنای مخالفت با علم و فلسفه نیست؛ اما مطمئناً آنها هم با عرفان و سلوک به خدا رسیده اند ولی از فلسفه برای "هانری کربن"ها و مباحثه با مخالفان استفاده کرده اند. بزرگترین علم توحید در مکتب امام صادق (ع) است، توحید مفضل. با بحث علمی تک تک حکمت ها و نظم دقیق و منسجم آفرینش را بیان می کند و بعد ریشه ی همه آنها راخدا می داند.  
ما ابزارهای عقلی برای شناخت خدا داریم اما بحث من این است که شناخت درکی خدا یا همان مقام شهود با علم به خدا در میزان وابستگی و عاشقی ما فرق می کند. همین تفاوت را به عنوان یک مثال در مورد ایجاد علم نماز یا ایجاد حس نماز  می توان بیان کرد. ما یک نماز آموزی داریم و یک نماز انگیزی.. یعنی می توان به کسی نماز را آموخت طوری که حتی مخارج حروف را بهتر از فلان قاری عرب ادا کند؛ اما چه بسا که در وجودش هیچ انگیزه ای برای ادای نمازهای روزانه نداشته باشد و شاید نمازش را نخواند؛ زیرا دانستن نماز هیچ الزامی برای اقامه ی نماز در نزد او ایجاد نمی کند.  اما وقتی در وجود شخصی انگیزه ی نماز ایجاد شد، وسط خواب شیرین زمستان بیدار می شود، وضو می گیرد و نمازش را عاشقانه می خواند.
بنابراین خدا انگیزی به زندگی انسان شیرینی می دهد؛ اما خدا آموزی فقط آموزش خداست که اگر دستورات خداوند را هم انجام بدهد از سر رفع تکلیف و ترس است نه از روی عشق و علاقه. بچه شیعه ها باید خدا آموز باشند برای دیگران و خدا انگیز باشند برای خودشان.



نویسنده » هم اندیشان » ساعت 7:0 عصر روز شنبه 87 مرداد 26

جلسه ی سیزدهم قرار بود در مورد حقوق زن و مرد، تفاوت ها و مسئولیت ها بحث بشود. البته مقداری هم همفکری شد ولی در نهایت اکثریت دوستان تصمیم گرفتند در باره ی کلام شیعی بحث بشود. به بخشی از گفت و شنودها در این زمینه توجه فرمایید.

آقای شوریده: به حسب ظاهر تفاوت هایی بین حقوق زن و مرد هست. به عنوان مثال چرا در قانون شهادت ، شهادت یک مرد معادل شهادت دو زن است؟ چرا در احرای قصاص، حکم قاتل زن و مرد متفاوت است؟ انسان انسان است زن و مرد ندارد!!!

خانم هاشمی: 11 مورد در قانون ایران هست که نسبت به زنان تبعیض قائل شده است که بعضی توجیه دارد و بعضی ندارد.

آقای امینی: قوانینی هم وجود دارد که بر خلاف شرع حقوقی را به زن داده اند مثل حق طلاق، لزوم اجازه ی زن اول برای ازدواج مجدد و ...

آقای شوریده: این قوانین مختص جمهوری اسلامی نیست بلکه مربوط به فقه شیعه است. مثلاً آقای صانعی گفته اند ازدواج مجدد زن بدون اجازه ی زن حرام است.

خانم منزوی: لطفا ًاول مواردی را که در قران و شرع مطرح شده را بگویید. بحث را از پایه شروع کنیم . معنای آیه ی الرجال قوامون علی النساء چیست؟

خانم بابایی: من معتقدم که ما باید تسلیم باشیم و اطمینان داشته باشیم که خداوند بر خلاف مصلحت حکمی را تشریع نمی کند. یقین داشته باشیم که اینها به نفع زن است نه به ضرر او...

آقای کهن دل: فطرتاً خانمها ظریفتر و حساس تر هستند که این خصوصیت آنها در جهت تربیت فرزند است اما مرد خشن تر و زمخت تر است که این خصوصیت به مردان برای اداره ی زندگی کمک می کند. در اسلام وظایفی به عهده ی مرد گذاشته شده است مانند تهیه مسکن و نفقه و ...

آقای شوریده: من قبول دارم اما نمیتوان نقش خانمها را در جامعه نادیده گرفت. برخی شاغل هستند که نمیتوان زنان را از انان حذف کرد. امام خمینی میگویند: نقش زن در جامعه بسیار مهم است.


آقای واحدی: ببینید صحبت از حقوق است نه از مسایل سیاسی.. وگرنه معتقدم که امروز آزادی سیاسی زنان در جامعه ی ما بسیار بالاتر از سایر جوامع است. اگرچه شاید در قانون هنوز تبعیضهایی وجود دارد.

آقای کهن دل: باید به الگوها مراجعه کرد. حضرت زهرا الگوی زنان و حضرت علی الگو یمردان است. می بینیم که حضرت زهرا وارد عرصه ی اجتماعی نمی شده است.

آقای شوریده: پیامبر می فرماید درب منزل، مرز وظایف علی و فاطمه است. اما آنجایی که بحث دفاع از حق است حضرت زهرا به مسجد میروند و سخنرانی می کنند...


آقای واحدی: اینجا بحث حقوق است نه وظایف. گاهی وظیفه ی زن ایجاب می کند که از خانه خارج شود و به میدان جنگ برود و به حمایت از  ولایت بپردازد. برخی امور حقوق است و برخی مسئولیت هاست که هرچند بی ارتباط با هم نیستند اما نمی توان در مباحث حقوقی آنها را با هم قاطی کرد.

خانم ... : من یک سوال از خانمها دارم. آیا در میان شما کسی حاضر است که مسئولیتش را با آقایان عوض کند؟

آقای کهن دل: بحث جابه جایی نیست بحث توانمندی است! خانمها یک سری توانایی هایی دارند که آقایون ندارند و بالعکس.

خانم مثنا: آیا در میان خانم های این جمع، کسی هست که خوشش بیاد مسئولیت تحمل بار زندگی را داشته باشد؟ من فکر می کنم که اتفاقاً این آیه می خواهد بگوید خانمها خیالتون راحت باشد که همه ی وظایف سنگین بر گردن مرد است!

خانم منزوی: با توجه به ترجمه ی این آیه (33 سوره نسا) مرد می تواند بر رفت و آمد زن نظارت داشته باشد به واسطه حقوقی که بر گردنش دارد مانند نفقه دادن! ولی اینکه این حقوق به جایی برساند مرد را که اگر زن اشتباهی کرد او را بزند، این قابل قبول نیست!

آقای کهن دل: قرآن در کنار اهل بیت است در احادیث نقل شده تنبیه زدن به معنای "زدن" عرف اکنون نیست!


آقای واحدی: البته این درست است. زیرا نگاه اسلام به زن این است که پیامبر فرمود: زن یک گل ظریف و خوشبو است نه قهرمان میدان های جنگ (المراة ریحانة و لیست بقهرمانه) حتی در تفاسیر هم داریم که منظور از زدن، زدن با چوب مسواک است. حالا بگذریم که یک بنده ی خدایی از زنش دل پری داشت و از آن طرف نمی خواست بر خلاف دستور شرع عمل کند. بنابراین رفت یک دسته بیل آورد و اول با آن یک مسواک زد گفت خب حالا این چوب مسواک و شروع کرد به زدن همسرش...

آقای چاکری: بحث "اضربوا" صرف شدت نیست؛ بلکه یک جورهایی حرمت شکنی است و تلنگر برای به خود امدن زن است. یعنی به نوعی که به زن بگوید از دست شما دلگیر شدم و ...

آقای امینی: بهتر است هر کسی در بابا این مطالب شخصاً تحقیق کنه تا جلسه ی بعد!

موضوعات تحقیق:

1-      آیه ی 33 سوره نسا

2-      بحث شهادت زن و مرد! شهادت دو زن برابر شهادت دادن یک مرد است.

3-      ارثیه مرد دو برابر ارثیه زن است.


آقای واحدی: در اسلام واقعی، هیچکدام از زن و مرد بر هم ارجحیت ندارند. هرچند افسانه های دینی زن را موجودی ضعیف و مهجور می دانند اما دیدگاه واقعی دین این نیست. از نظر دین «هن لباس لکم و انتم لباس لهن» تعریف روابط زن و مرد است. از نظر قران هر کدام  وسیله ای برای  رفع عیب دیگری است و این رابطه یک رابطه ی دوطرفه است. این یک نگاه کلی است و آن وقت بحث فروع موضوع پیش می آید که هرکدام در جای خود قابل بحث و بررسی است.

قبل از اینکه به مباحث موردی و مصداقی مطرح شده بپردازیم یک نکته ای را باید عرض کنم که متاسفانه بسیاری از ما مسلمانی را اعلام کرده ایم اما ته دلمان مسلمان نیست. یعنی اسلام را با تمام آنچه هست و نیست نپذیرفته ایم و اگر هم چیزی را قبول داریم دنبال این هستیم که یک نوعی برایش دلیل بیاوریم تا ته دلمان راضی شود. یعنی می خواهیم احکام اسلامی را عقلی بپذیریم و راضی بشویم در حالی که  جایگاه عقل در اصول اسلامی است نه در احکام و فروع. و اتفاقا بسایری از آنهایی که با اسلام مشکل دارند سعی می کنند از همین روزنه نفوذ کنند و اعتقادات مسلمان ها را نسبت به دین دچار تزلزل کنند.

بگذارید با یک مثال خیلی ابتدائی بحث را دنبال کنیم: وقتی یکی بیماری قلب دارد دنبال دکتری می گردد که از نظر تخصصی بهترین و آماده ترین باشد. اینجا سعی می کند با تمام برسی های عقلی و پرس و جوهای لازم چنین دکتری پیدا کند. و وقتی چنین متخصصی پیدا کرد و از انتخابش مطمئن شد دیگر هرچی او بگوید باید انجام بدهد. نمی تواند در مقابل نظر دکتر اظهار نظر کند و از خودش اجتهاد کند و مثلا وقتی دکتر می گوید این داروها را با این کیفیت بخود بگوید حالا من دوست دارم اینطوری بخورم و ... این دقیقا مانند بحث اصول و فروع است!

شما تا اسلام را نپذیرفتید که هیچ، اما وقتی به کمک عقل به توحید و نبوت و ... رسیدید و اسلام را انتخاب کردید و شنیدید که باید نماز صبح را دو رکعت بخوانید دیگر نمی توانید و نباید بپرسید چرا دو رکعت؟ نمی توانید بگویید من دوست دارم سه رکعت بخوانم!!! اینجا دیگر جای دل و عقل نیست؛ اینجا فقط تسلیم مورد رضای خداوند است و مهمترین ابزار سنجش ایمان همین تسلیم بودن در برابر احکام الهی و دستورات خداست.

خداوند در قرآن به پیامبر می گوید: اعراب به تو می گویند ایمان آورده ایم. به آنها بگو شما ایمان نیاورده اید و هرگز ایمان در دل های شما جای نگرفته است اما می توانید بگویید تسلیم شده ایم!

ایمان مربوط به شیعه ی تنوری است که داستانش را برایتان گفته ام و تسلیم مربوط به معاویه و ابوسفیان.

ایمان یعنی وقتی خدا می گوید این کار را انجام دهید باید چشم بسته آن را انجام داد؛ زیرا خداوند هیچ حکمی را به ضرر آدمی وضع نمیکند. مشکل اینجاست که بشر تکنولوژی زده و مست پیشرفت های علمی  دنبال این است که فلسفه ی احکام را بداند و آنها را با عقل و علم خود بسنجد...

مشکل این است که تا بحث احکام پیش می آید بسیاری از ما یچه مسلمان ها نیز می خواهیم آن را با حرف های فلان فیلسوف غربی! یا فلان دانشمند تطبیق دهیم تا به داشته های خودمان راضی شویم در حالی که ما باید آن ها و گفته های آنان را با دین اسلام تطبیق دهیم تا میزان صحت و سقم باورهایشان را ارزیابی کنیم.

ما اگر بخواهیم احکام دینی مان را با عقل بسنجیم خیلی وقت ها خواسته یا ناخواسته دچار قیاس می شویم و اول مشکل همین جاست؛ زیرا دین با قیاس مشکل اساسی دارد. قیاس کار سنی هاست و ما در شیعه با قیاس به شدت مخالفیم. اجازه می خواهم مقداری توضیح بدهم: ما دو نوع احکام داریم؛ احکام منصوص العله و احکام مسنتبط العله. احکام منصوص العله احکامی هستد که خود شارع علت آن حکم را بیان می کند. مثلا می گوید: «الخمر حرام لانه مسکر» یعنی شراب حرام است چون سکر آور است.


در این موارد که خود شارع دلیل حکم را بیان می کند می توان همان حکم را بر هر چیزی که دارای همان آثار است بار کرد. مثلا وقتی دلیل حرمت شراب مست کنندگی آن است در نتیجه هر چیزی که از نظر فرمول شیمیایی هم شراب نباشد اما مست کننده باشد حرام می شود. مثلا شاید شامپاین امروزی مشابهتی با شراب دیروز نداشته باشد اما همین که مست کننده باشد حرام می شود و همینطور است حتی چیزهایی مثل حشیش و قرص های ایکس و ایکستازی و ..

اما نوع دوم احکام مستنبط العله هستند. یعنی حکم توسط شارع بیان می شود اما هیچ اشاره ای به دلیل این حکم نمی شود.. هرچند شاید ما بتوانیم دلیلی برای آن استباط کنیم اما این فقط یک برداشت است و تنها در حد یک احتمال می تواند مطرح شود و نمی تواند به طور قطع آن را دلیل حکم دانست. زیرا یک دلیل مرکب از حکمت های مختلف است که مجموعه ی حکمت ها می تواند دلیل یک حکم باشد. شاید آن احتمالی که داده ایم یکی از حکمت های آن حکم باشد و نمی توان آن را دلیل کامل دانست. یک مثال می زنم. مثلا گوشت خوک در اسلام حرام شده و هیچ دلیلی برای تحریم آن بیان نشده است. شاید امروز ما در دوره ی پیشرفت علم و تکنولوژی به این برسیم که در گوشت خوک میکروبی وجود دارد که به راحتی و حتی در دمای حرارت خیلی بالا هم از بین نمی رود. خب اینجا دو تا سوال مطرح می شود؛ اول اینکه اگر ما توانستیم آن میکروب را به نووعی از بین ببریم آیا گوشت خوک حلال می شود؟ و دوم  اینکه اگر این میکروب در گوشت گوسفند هم پیدا شد آیا گوشت گوسفند هم حرام می شود؟


پاسخ هر دو سوال منفی است. زیرا ما دلیل تحریم گوشت خوک را نمی دانیم و این چیزی که ما خیال کردیم دلیل است تنها یک احتمال و یک استنباط است که می تواند درست نباشد و حکمت های دیگری داشته باشد که ما به آن نرسیده ایم.


امام صادق (ع) به ابوحنیفه فرمود: دین را نمی توان با قیاس به دست آورد؛ زیرا اگر دین مورد قیاس قرار گیرد از بین می رود. و اولین کسی که قیاس کرد شیطان بود که گفت من از آتش آفریده شدم و  انسان از خاک! و چگونه آتش که بر خاک فضیلت دارد بر آن سجده کند؟

حالا اینکه ما دنبال دلایل عقلی برای احکام اسلامی هستیم خیلی با روح دین و تسلیم بودن در برابر خدا سازگاری ندارد. البته اگر بخواهیم برای استدلال کردن در مقابل غریبه ها از این دلایل  استفاده کنیم اشکالی ندارد اما اگر برای مطابقت عقل و شرع باشد درست نیست. چون در احکام دینی گفتیم که نمی توانیم عقلانی برخورد کنیم و باید تبعیت کنیم.


آقای امینی: خداوند انسان را آفرید و قطعاً خدا به روحیات انسان واقف است پس تمام احکام او برای رسیدن انسان به کمال است. در جامعه اسلامی شبهه ایجاد می کنند و می خواهند که احکام را با عقل اثبات کنند و این غلط است.

خانم مثنا: کل ما حکم به العقل حکم به الشرع، این عقل به نظر عقل کل است نه عقل ما!

خانم منیره ...:این عقل فطرت است و برای همه ی آدم هاست.


حاج آقا واحدی: موضوع ما حکم به العقل .. یک موضوع مفصلی است که من پیشتر در وبلاگم  به آن پرداخته  و مفصل بحث کرده ام و برای این جلسه فرصت دیگری را می طلبد که در باره اش بحث کنیم. اما در مورد فطرت، خداوند می گوید «فطرت الله» یعنی فطرتی که او خود در وجود  انسان قرار داده است بی شک انسان را به خدا می رساند. حالا سوال پیش می آید که اگر اینطور است پس چرا انسان لائیک داریم؟ جواب این پرسش این است که فطرت انسان هم می تواند تحت تاثیر تربیت محیطی جامعه و خانواده و ... قرار گیرد. یعنی اگر انسان باشد و خودش، بدون تردید به پرستش خداوند متعال گرایش پیدا می کند. و این که می بینیم مردم بی خدا می شوند و راه به جاهای دیگر می برند به خاطر همین است که آن فطرت پاک الهی در وجودشان دستخوش تغییرات محیطی و تربیتی نا سالم شده است.

ویلدورانت در تاریخ تمدن می گوید: همیشه انسان پرستش داشته است و در طول تاریخ هیچ وقت نبوده است که انسان از پرستش غافل مانده باشد. آنگاه ادامه می دهد که انسان از سوسک مصری گرفته تا فیل هندی را پرستیده است.


و این همان سخن ما را تایید می کند که فطرت الهی نهاده شده در وجود انسان او را به سمت خدا و پرستش هدایت می کند اما به دلیل همان دستکاری شدن فطرت در اثر تربیت اجتماعی و خانوادگی، می تواند او را به سوی عبادت سوسک و گاو و ... پیش ببرد. همین که طوایف مختلف انسانی به خداهای مختلف ایمان دارند نشان دهنده ی همین فطرت سوق دهنده به سوی پرستش و شناخت خدای متعال است. آن  کس که بت می پرستد می گوید: من بت می پرستم که من را به خدایی که نمی بینم نزدیک کند. آن کس که شیطان می پرستد می گوید چون روح خدا در شیطان حلول کرده است.

یعنی چون انسان ها نیاز دارند در مقابل وجود بزرگتری کرنش کنند، می روند تا او را بپرستند اما مسایل حاشیه ای آنها را به سمت و سوی دیگری می کشاند و اینجاست که جایگاه پیامبران روشن می شود تا او را به سمت خدای واقعی هدایت کنند.

داستان حضرت ابراهیم بهترین داستان قرآنی برای بیان تاثیر فطرت در خداشناسی است. ابتدا بت ها را برای فروش به بازار می برد و در همین مسیر با خود می اندیشد که آیا این خدای من است؟ بعد یکی از آن بت ها را بر زمین می کوبد و در جوی آب کثیف می اندازد و دوباره با خود می اندیشد که خدایی که نتواند از خودش دفاع کند به درد خدایی نمی خورد! به این شکل از بت پرستی رویگردان می شود و دنبال خدایی می گردد که بتواند او را بپرستد. ابتدا سراغ ستاره می رود و با خود می گوید شاید این خدای من باشد و چون ماه بالا می آید و ستاره کمرنگ می شود می گوید نه این یکی بزرگ تر و زیباتر است؛ شاید این خدای من باشد. و وقتی که صبح می شود و خورشید طلوع می کند و ماه رنگ می بازد می اندیشد که این بزرگتر و نیرومند تر است و شاید این خدایم باشد. غروب که خورشید ناپدید می شود با خود می اندیشد که خدایی که گاهی باشد و گاهی نباشد به درد خدایی نمی خورد. این اندیشه و جستجوی فطری ابراهیم آنقدر پیش می رود تا به خدای یگانه می رسد و می گوید: وجهت وجهی للذی فطر السموات والارض حنیفا مسلما و ما انا من المشرکین...


کتاب پیشنهادی برای جلسه آینده، الله شناسی جلد اول،علامه طهرانی . کتاب را میتوانید از اینجا دانلود کنید



نویسنده » هم اندیشان » ساعت 7:0 عصر روز شنبه 87 مرداد 19

در جلسه ی دوازدهم هم اندیشی، ابتدا حاج آقای واحدی به مسایلی باقیمانده از مباحث جلسه ی گذشته پرداخت. سپس دوستان به پرسش و پاسخ و همفکری پرداختند و موارد متعددی مورد بحث و گفتگو قرار گرفت.

یکی از مواردی که موضوع بحث قرار گرفت،  حکم فقهی بازی با پاسور و تخته نرد بود و اینکه فرق آنها با شطرنج چیست که این حلال شد و آنها هنوز حرام هستند؟

بعد از همفکری دوستان آقای واحدی: از نظر شرعی بازی با هر چیزی که وسیله ی قمار باشد و معمولا برای قمار از آن استفاده می شود حرام است حتی اگر ما با ان قمار نکنیم. شطرنج در زمان های گذشته آلت قمار بوده است؛ اما در چند دهه ی گذشته دیدند به ورزش تبدیل شده است و بر همین اساس بود که امام خمینی حکم حلال بودن آن را صادر کرد. اما در مورد پاسور و تخته نرد احتمالا چنین چیزی اثبات نشده است و گرنه فرقی با هم ندارند؛ یعنی اگر روزی این وسیله ها هم در عرف عمومی ـ و البته نه در نزد من و شما ـ حالت قمار بودن را از دست داد و تبدیل به یک ورزش شد مثل شطرنج حلال می شود.
ما یک موضوع داریم که عبارت است از هست و نیست ها و یک حکم داریم که عبارت است از باید و نبایدها. به عبارت دیگر احکام بایدها و نباید هایی است که بر موضوعات یعنی هست و نیست ها بار می شود.

اینکه گاهی می بینید حکم یک چیز عوض می شود در واقع تغییر حکم نیست و این موضوع است که شرایطش یا خودش به نوعی عوض می شود و در نتیجه حکم هم عوض می شود. مثلا می دانید که یکی از شرایط حلال بودن خوردن ماهی این است که پولک یا فلس داشته باشد. سابق اوزوم برون را حلال نمی دانستیم چون تصور این بود که فلس ندارد؛ اما بعدها مشخص شد که این نوع ماهی هم فلس دارد اما باید با ابزرا دقیق تری آن را مشاهده کرد. این بود که به حلال بودن آن فتوا داده شد و این به معنای تغییر حکم شرعی در مورد ماهی اوزوم برون نیست.

اصلاً اجتهاد یکی از عناصر ارزشمند فقه شیعه است که نمی گذارد مردم در بلاتکلیفی و بین زمین و آسمان بمانند. پویایی فقه شیعه در همین است که با گذر زمان هماهنگ است و اقتضاهای زمان و مکان در فقه شیعه نقش خود را دارد. و اگر این نبود که اسلام نمی توانست ادعا کند که کامل ترین دین و جامع ترین آنهاست؛ زیرا دینی می تواند از این عنوان برخوردار باشد که برای همیشه ی بشر راه حل داشته باشد. یعنی نه تحجر داشته باشد که مثلا قهوه را از آنجا که زمان پیامبر نبوده است، حرام بداند و نه اینکه نسبت به هر چیزی ساکت باشد و انسان را در بی تکلیفی و حیرت رها کند.



نویسنده » هم اندیشان » ساعت 7:0 عصر روز شنبه 87 مرداد 12

در ابتدای جلسه آقای امینی با بیان مقدمه ای در باره ی وهابیت، به تعدادی از روایات ساختگی که اساس اعتقادی آنها را تشکیل می دهد اشاره کرد. با تشکر از ایشان که زحمت تهیه این روایت ها را کشیده است، بعضی از این روایات در خلال مباحث زیر مورد استفاده قرار گرفته است.. البته دوستان می توانند برای دیدن کامل روایاتی که ایشان جمع آوری کرده اند اینجا را کلیک کنند...

حاج آقا واحدی:
دیدگاه وهابی ها در عرصه ی اعتقادات:

ـ عقیده به  جسمانیت خدا
ابن تیمیه در کتاب هایش به دروغ ادعا می کند که هیچ یک از سلف صالح نگفته است خدا در عرش نیست و نسبت همه ی مکان ها به او یکی است. و نیز کسی نگفته است که او قابل اشاره ی حسی نیست. نازل شدن خداوند هر شب به آسمان دنیا جزء احادیث معروف و از احادیث ثابت در نزد عالمان حدیث است.
او می نویسد: در کتاب خدا و سنت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم و همچنین در گفتار سلف (صحابه) و پیشوایان دینی نیامده که خداوند جسم نیست و صفات او از جسمانیت و عرض بودن منزه است. (التأسیس فی ردّ أساس التقدیس: ج 1 ص 101)
ابن تیمیه می گوید: خداوند هر شب تا طلوع فجر هر طور که بخواهد به آسمان دنیا فرود می آید و می گوید: آیا کسی هست که مرا بخواند و من اجابتش کنم؟ و آیا طالب مغفرتی هست که او را ببخشم؟
و پس از نقل مطلب فوق می نویسد: « فمن أنکر النزول أو تأوّل فهو مبتدع ضالّ » یعنی: هر کس فرود آمدن خدا را به آسمان دنیا انکار یا توجیه کند بدعت گذار و گمراه است (مجموعة الرسائل الکبری، رساله یازدهم: 451)
و آن وقت همانطور که در جلسه پیش از قول ابن بطوطه نقل کردم وی بر بالای منبر گفت: « إنّ اللّه ینزل إلی السماء الدنیا کنزولی هذا » یعنی: خداوند همچنان که من از پلّه این منبر فرود می آیم به آسمان دنیا فرود می آید. او این را گفت و  سپس یک پلّه پایین آمد. (رحلة ابن بطوطة: 113)

از نظر ما اعتقاد به جسمانیت خداوند در واقع محدود دیدن خداست. زیرا جسم در هر شرایطی محدود است و این خاصیت اجسام است که محدود باشد. این برداشت و اعتقاد آنان از جمود بر ظواهر الفاظ نشأت می گیرد؛ یعنی اینکه خدا از استقرار خویش بر عرش سخن می گوید یا از دست و صورت و پای خدا صحبت می شود اینان بر این باورند که این ها در معانی واقعی شان به کار رفته و دلیلی ندارد که بر معانی دیگری حمل شود.
آیا این محدود دانستن خداوند نیست که جایگاه او را فقط بالای سر و در آسمان ها دانست ؟ هیأت عالی افتای سعودی به عنوان بالاترین مرجع دینی وهابیت در جواب این سوال که از نظر شرعی حکم کسی که معتقد است خداوند همه جا وجود دارد چیست؟ و چگونه می شود به او پاسخ داد؟ چنین اظهار نظر کرده است: عقیده ی اهل سنّت این است که خداوند بالای عرش قرار گرفته و در درون جهان نیست بلکه خارج از این عالم می باشد. و دلیل بر علوّ خداوند و بالا بودن او از مخلوقات، همان نزول قرآن از طرف اوست، و مسلّم است که نزول همواره از بالا به پایین صورت می گیرد؛ همانطوری که در قرآن نیز آمده است: (وَأَنزَلْنَآ إِلَیْکَ الْکِتَـبَ بِالْحَقِّ ...): ما قرآن را به سوی تو به حق نازل نمودیم.
بعد به این روایت استناد می کنند: رسول گرامی صلی الله علیه وآله وسلم از کنیزی که صاحبش می خواست او را آزاد کند پرسید: خداوند کجاست؟
وی پاسخ داد: در آسمان هاست.
حضرت پرسید: من، چه کسی هستم؟
پاسخ داد: پیامبر خدا.
آنگاه حضرت به صاحب آن کنیز فرمود: او شخص با ایمانی است، و می توانی وی را در راه خدا آزاد نمایی.
هیأت عالی افتای سعودی چنین ادامه می دهد: هر کس معتقد باشد که خداوند همه جا هست، قائل به حلول و دخول خداوند در درون عالم شده است. باید به چنین فردی با دلیل ثابت کرد که خداوند بر بالای عرش قرار دارد و خارج از جهان ما می باشد.  اگر وی این حرف را نپذیرفت کافر و مرتدّ و خارج از اسلام است. (فتاوی اللجنة الدائمة للبحوث العلمیّة والإفتاء: 3/216 ـ 218)
سیوطی می نویسد: زنی خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ) رسید و گفت: دعا کن خداوند مرا وارد بهشت سازد.
رسول گرامی، خدا را به عظمت یاد کرد و فرمود: کرسی خداوند سراسر آسمان و زمین را فرا گرفته است و هنگامی که خداوند بر روی کرسی قرار می گیرد، در اثر سنگینی حق، از کرسی ناله ای همانند ناله بچه شتر بلند می شود. (الدر المنثور ج 1 ص 328. قال الهیثمی: رواه البزار ورجاله رجال الصحیح . مجمع الزوائد ج 1 ص 83. وقال أیضاً: رواه أبو یعلی فی الکبیر ورجاله رجال الصحیح غیر عبد اللّه بن خلیفة الهمذانی وهو ثقة. مجمع الزوائد ج 10 ص 159.)

ـ عقیده به رویت خدا
از پیغمبر حدیث نقل می کنند که همانطور که شما ماه را می بینید خدا را هم می توانید ببینید.
و این هم روایتی دیگر: خداوند در قیامت به صورتی غیر از صورتی که مردم می‏شناسند نزد آنها می‏آید و می‏گوید: من پروردگارتان هستم. گویند: از تو به خدا پناه می‏بریم. ما همین‏جا می‏مانیم تا پروردگارمان بیاید؛ زیرا چون بیاید ما او را خواهیم شناخت.
آنگاه خدا به صورتی که می‏شناسند می‏آید و می‏گوید: من پروردگار شما هستم.
آنها قبول می کنند و می گویند: درست است تو پروردگار مائی.
و در روایتی دیگر خداوند می‏فرماید: آیا بین شما و خداوند نشانه‏ای هست که به وسیله ی آن او را بشناسید؟ گویند: آری، ساق. و خدا ساق خویش را آشکار می‏کند. ( صحیح بخاری، ج 6، ص 198، تفسیر سوره نون و القلم، وج 9، ص 156 و 159، کتاب التوحید، باب وکان عرشه علی الماء. صحیح مسلم، ج 1، ص 164 و 168، کتاب الایمان، باب معرفة طریق الرؤیة، باب 81، ح 299 و 302
بد نیست در اینجا نگاهی به اعتقادات شیعی در این مجال داشته باشیم که از زبان امام هشتم  حضرت رضا علیه السلام نقل شده است: در باب سی و دوم اصول کافی با عنوان: «باب فی ابطال الرّؤیة» 12 روایت نقل آمده است که در آنها مسأله ی دیده شدن خدا با صراحت رد شده است. صفوان بن یحیی می‏گوید: أبو قرّة محدّث ـ از محدّثین اهل سنّت ـ از من خواست که از إمام رضا علیه‏السلام برایش وقتی بگیرم. چون حضرت به او اجازه فرمودند، سؤالاتی از حلال و حرام و احکام نمود تا آنکه از توحید پرسید و گفت: برایمان روایت شده که خدا دیدن خود و سخن گفتن با خود را بین دو پیامبر تقسیم کرد. کلام و صحبت را به موسی علیه‏السلام و دیدن را به محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله عطا کرد (سنن ترمذی، ج 5، ص 368، کتاب تفسیر القرآن، باب 53، ومن سورة والنجم، ح 3278.) إمام رضا علیه‏السلام فرمود: پس چه کسی از جانب خدا برای جنّ و انس خبر آورد که: «لا تُدْرِکُهُ الاَْبْصارُ» و «لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْما» و «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَی‏ءٌ» ؟ آیا او محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم نبود؟
گفت: آری.
فرمود: چگونه می‏شود که مردی به دیگران بگوید من از جانب خدا آمده ام و آن‏ها را به امر خدا به سوی او بخواند و بگوید که: «لا تدرکه الابصار» و «لا یحیطون به علما» و «لیس کمثله شی‏ء» ولی بگوید که من او را دیدم و به او احاطه ی علمی پیدا کردم و او به صورت بشر است؟ آیا حیا نمی‏کنید؟ بی‏دین‏ها هم نتوانستند به او این‏گونه إشکال کنند که از جانب خدا چیزی می‏آورد ولی خودش خلاف آن را می‏گوید.
أبو قرّه گفت: در قرآن آمده است: و لقد رآه نزلة أخری
إمام رضا علیه‏السلام فرمود: دنباله ی این آیه معلوم می‏کند که آن حضرت چه دید. دنباله ی آیه می فرماید: «ما کذب الفؤاد ما رأی»  یعنی قلب او آنچه را که چشمش دید دروغ نپنداشت. سپس در ادامه بیان می‏کند که آن حضرت چه دید. می‏فرماید: «لقد رأی من آیات ربّه الکبری» یعنی آیات بزرگ خداوند را دید و آیات خدا غیر از خود خداست.
أبو قرّه گفت: پس تو این روایات را تکذیب می‏کنی؟
أبو الحسن علیه‏السلام فرمود: وقتی روایات، مخالف قرآن باشد آن را تکذیب می‏کنم. آنچه مسلمانان بر آن اتفاق نظر دارند این است که احاطه ی علمی به خدا ممکن نیست و هیچ چشمی او را درک نمی‏کند و چیزی شبیه او نیست.
 
ـ عقیده به وجود اعضا برای خدا:

وهابیون بر این باورند که آنچه در آیات و احادیث در باره ی صفات خدا به کار رفته است ـ مانند  ید، وجه، ساق، بصر و ... ـ همه صفات حقیقی خداست و نباید اینها را به کنایه، استعاره و مجاز حمل نمود.

ابو بکر بن عربی می گوید: فردی که مورد وثوق من بود نقل کرد که ابو یعلی ـ امام و پیشوای ابن تیمیه ـ می گوید: در باره ی خدا هر عضوی را جز ریش و عورت اثبات خواهم کرد. (العواصم من القواصم: 210، الطبعة الحدیثة: 2/283، دفع شبه التشبیه بأکف التنزیه لابن الجوزی: 95، 130 ـ الهامش)
از هیأت افتای سعودی در باره ی صفت هروله سؤال شد. آن هیأت چنین پاسخ داد: صفت هروله (دویدن) خدا در حدیث قدسی که بخاری و مسلم آن را نقل کرده اند آمده است؛ آنجا که خداوند فرموده است: اگر بنده ای یک وجب به من نزدیک شود من یک ذراع به او نزدیک خواهم شد و اگر او یک ذراع به طرف من بیاید، من به قدر فاصله ی دو دست (بیش از یک متر) به او نزدیک خواهم شد و اگر او قدم زنان به طرف من بیاید من دوان دوان به طرف او خواهم رفت. (فتاوی اللجنة الدائمة للبحوث والإفتاء: 3/196، فتوی رقم 6932)
بن باز مفتی أعظم سابق عربستان در پاسخ به استفتائی این چنین نوشته است: آن چه از صورت و دست و چشم و ساق و انگشت، برای خداوند در کتاب و سنت صحیح آمده است قابل قبول است و نظریه ی اهل سنت بر آن استوار است و همچنین است نزول حق از عرش به آسمان عالم ماده و هروله و دویدن که در احادیث صحیح وارد شده و رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم این صفات را برای خداوند به آن گونه ای لایق او می باشد، اثبات نموده است. (فتاوی بن باز: 5 / 374)
ابو هریره می گوید: یقال لجهنّم: هل امتلأت؟ و تقول: هل من مزید؟ فیضع الربّ تبارک وتعالی قدمه علیها فتقول: قطّ قطّ ( صحیح البخاری: 6/48، و/224)
یعنی: در قیامت هر چه از گنهکاران را وارد جهنّم می کنند پر نمی شود. به او گفته می شود: آیا پر شدی؟ می گوید: بیشتر بفرستید که باز هم جا دارم.  آنگاه خداوند تبارک و تعالی پای خود را درون جهنّم می گذارد و جهنم پر می شود و می گوید: دیگر بس است.
باز هم أبو هریره از پیامبر صلی‏الله ‏علیه‏و ‏آله نقل می‏کند که چون خداوند از آفرینش فارغ شد رَحِم برخاست و کمر خدا را گرفت. خدا گفت: دست بردار.
گفت: این مکان جایی است که باید از بریده شدن (قطع رحم) به تو پناه آورد.
خدا گفت: آیا راضی نمی‏شوی که هر که با تو وصل کرد من با او وصل کنم و هر که تو را قطع کرد من با او قطع کنم؟
گفت: بلی ای پروردگار من. (صحیح بخاری، ج 6، ص 167، تفسیر سوره محمّد ص)

ـ نسبت کفر دادن به هر کسی که اعتقاداتشان را قبول ندارد
از نظر ما (شیعه ) و بسیاری از مذاهب دیگر کسی که بگوید اشهد ان لا الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله مسلمان به حساب می آید و پاک است و جانش هم در امان است؛ حتی اگر بدانیم در دل اعتقاد ندارد. اما وهابی ها معتقدند حتی اگر اظهار اسلام هم بکند همین که بر خلاف اعتقاد شیخ الاسلام ابن تیمیه نظری داشته باشد کافر است. زیرا ممکن است که دارد تقیه می کند و از ترس کشته شدن خود را مسلمان جا می زند. ملاک مسلمان بودن یا کافر بودن از نظر آنان، مخالفت یا موافقت با ابن تیمیه است نه پیروی یا مخالفت با قران و حدیث و چهارچوبی که پیامبر اسلام معرفی کرده است.

و از طرفی معتقدند که کفر و کژی در دین جز با شمشیر حل نمی شود و از همین رو برای کشتن مسلمانانی که از نظر آنان از دین خارج شده اند،  اهمیتی فوق العاده دارند. در حمله ی سعود اول به کربلا طی یک روز بیست هزار شیعه را فقط به جرم اینکه زیر قبه امام حسین نماز می خوانند و بت پرست هستند، کشته شدند.

البته در باره ی اعتقادات آنان مطلب فراوان است. دیدگاه های آنان در زمینه ی امامت، تقیه، سنت و بدعت، بدا، برداشت غلط از توحید عبادی و قاطی کردن آن با تعظیم و تکریم اولیای الهی، توسل، تبرک جستن از مقابر و زیارتگاه های بزرگان و ... که ما به همین مقدار اکتفا می کنیم و در ادامه تنها به یک موضوع اشاره می کنیم و می گذریم.

ـ بغض و عناد نسبت به امیر مومنان علیه السلام
یکی از عمده ترین دیدگاه های طرفداران و پیروان شیخ الاسلام ابن تیمیه، بغض و کینه نسبت به امیرمومنان علی علیه السلام و خاندان عصمت و طهارت است. این بغض و نفرت هرچند در ظاهر نمود نداشته باشد اما در لابلای کتاب ها و نظریاتشان به خوبی مشاهده می شود. اینک با عرض معذرت به ساحت امام متقین و امیر مومنین، خاندان عصمت و طهارت، امام زمانمان، همچنین شیعیان دلسوخته و شما خوانندگان گرامی به برخی از گفته های ابن تیمیه در باره ی علی علیه السلام نگاه می کنیم:
ـ علی در هفده چیز به خطا رفته و در آن ها با نص قرآن مخالفت کرده است.
ـ علی از آن هنگامی که به خود آمد فردی شکست خورده بود. او چند بار سعی کرد خلافت را در دست بگیرد اما نتوانست. جنگ های علی هم برای به دست آوردن ریاست بود نه برای دیانت.
ـ ابوبکر در حالی که فردی مسن بود و می دانست چه می گوید ایمان آورد؛ ولی علی کوچک بود که اسلام آورد و اسلام طفل صحیح نیست.
ـ دلیل اینکه مسلمین از سخنان علی بن ابی طالب چیزی اخذ نکرده اند این است که سخنان دیگر صحابه با قرآن و حدیث پیامبر مطابقت بیشتری داشت.
ـ در روایت صحیحی از علی نقل شده است که گفت: روزی رسول خدا من و فاطمه را برای نماز صبح صدا زد و فرمود: آیا برای نماز برنمی خیزید؟ من گفتم: ای رسول خدا! جان های ما دست خداست و اگر او بخواهد بر می خیزیم.. پیامبر برگشت و این آیه را می خواند: بیشترین کار انسان بر پایه ی جدل است.
ـ کسی از کفار نیست که با علی دشمن باشد.
ـ هر خبری که که در آن از فضایل علی در جنگ ها نقل شده است، دروغ محض است.
ـ حدیث انا مدینة العلم و علی بابها از جعلیات است.
این در حالی است که بسیاری از صحابه و راویان مورد قبول اهل سنت مانند ابن عباس، جابربن عبدالله، ابن مسعود، حذیفه، ابن عمر، انس بن مالک و حتی عمرو عاص و ... به صحت آن اقرار کرده و آن را نقل کرده اند.
ـ علی علم خود را از ابوبکر گرفته است.
بدتر از اینها که نقل کردم این گفته ی ابن تیمیه است که دیگر اوج خباثت و دشمنی او با علی در آن موج می زند. می دانیم که خداوند در آیه 55 سوره ی مائده که به آیه ی ولایت معروف شده است می فرماید: سرپرست شما خداست و رسول او و مومنانی که در حال رکوع صدقه می دهند.
شیعه اجماع دارد که این آیه در مورد امیر مومنان علیه السلام نازل شده است. گروه بسیاری از دانشمندان اهل سنت مانند خطیب بغدادی، سیوطی، قاضی ایجی، جرجانی و قوشجی نیز در این که این آیه در مورد امیر مومنان نازل شده است، ادعای اجماع کرده اند. اما ابن تیمیه  چنین می گوید: گروهی از دروغگویان حدیثی را جعل کرده و گفته اند: این آیه در باره ی علی نازل شده است که انگشتر خود را به مسکین داده است؛ در حالی که به اجماع علمای علم حدیث چنین مطلبی دروغ آشکار است. علمای علم حدیث بر عدم اختصاص این آیه به علی بن الی طالب اجماع دارند و اصلا علی در حال نماز انگشتری صدقه نداده است و این داستان، دروغی بیش نیست که دروغگویان جعل کرده اند.

ـ عدم اعتقاد به شفاعت:
آنان بر این باورند که هیچ کس حتی پیامبر هم بعد از مرگ هیچ کاری نمی تواند انجام بدهد و لذا انتظار اینکه کسی واسطه ی برآورده شدن حاجات ما نزد خدا شود، یک نوع شرک و خروج از دین واقعی اسلام است.
این در حالی است که قرآن خطاب به پیامبر می فرماید: ولو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤوک واستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما
یعنی: اگر گناهکاران نزد تو بیایند و ـ به واسطه ی تو ـ از خدا طلب توبه کنند و تو نیز برایشان استغفار کنی خواهند دید که خداوند بخشنده و رحیم است.
معتقدند صدا کردن، استمداد از غیر خدا و مخاطب قرار دادن غیر خدا کفر است. یعنی اگر بگوییم "یا رسول الله" کفر است زیرا توسل به غیرخدا حتی اگر صالح هم باشند، یعنی او را در عرض خدا قرار داده ایم و او را پرستیده ایم و این به معنای شرک است.

سوال:(آقای صفدری) یعنی  اگر من به خدا بگویم من را ببخش نمی بخشد که نیاز به واسطه و شفیع داشته باشیم؟ یعنی واسطه قرار دهیم ما را قبول می کند؟
حاج آقا واحدی: یکی از دوستان: این بسیار طبیعی و روشن است که خدا مقربانی دارد؛ کسانی هستند که به دلیل عبادت بیشتر و عواملی مختلف در نزد خدا مقرب تر و نزدیک ترند و خداوند به آنها بیشتر توجه دارد و در درگاه خدا ارج بیشتری دارند. خود خدا هم در قرآن می فرماید: "وابتغوا الیه الوسیله" یعنی  برای رسیدن به خدا وسیله بجویید. مطمئنا  این وسیله چیزی نیست جز همین اولیا که آبرویشان نزد حضرت حق به حدی است که  خدا بر خواسته هایشان دست رد نمی زند. ما خدا را به مقربانش قسم می دهیم و آنها را واسطه ی فیض قرار میدهیم نه اینکه خود آنها را فیاض بدانیم و از خدا مستغنی شویم.

آقای صفدری: خدا نمی گوید وسیله بیاور. میگوید بخوان مرا تا اجابت کنم.نمی گوید وسیله بیاور؟
یکی از دوستان: گاهی یک خواسته ای داریم از بزرگی. دنبال کسی می گردیم که در نزد او چهره ی خوب و احترامی داشته باشد. اینطور مطمئناً به خواسته ات می رسی.
آقای صفدری: یعنی ممکن است خدا اجابت نکند؟ اگر اینطور است چرا فرموده بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را؟
حاج آقا واحدی: آیا خداوند حق دارد که اجابت نکند؟ یا نه وظیفه ی اوست که اجابت کند؟ به یقین خداوند می تواند به خاطر گناهانمان به دعای ما ترتیب اثر ندهد اما وقتی شما پیغمبر و انسان های صاحب احترام را واسطه قرار می دهی موضوع می تواند فرق کند و خداوند از حق خود بگذرد.
آقای شیر علی: رحمانیت خدا به همه اعطا شده و رحیمیت خدا خاص بندگان مومن است. بنابراین وقتی قرار است خداوند اضافه بر حقت به تو بدهد، یا باید ظرف وجودیت بزرگ باشد یا باید از شخص بزرگی مدد بجویی. مراجعه به اشخاص بزرگ صرفا ًهمین طور است که دستت را بگیرند و بالا ببرند.

آقای صفدری:ضمن اینکه پاسخ آقای شیرعلی تا حدودی قانع کننده است اما سایر پاسخ ها عقلی نیست و تنها با تکیه بر نقل است.

حاج آقا واحدی: بحث شفاعت بحث عقلانی نیست. شفاعت جزء اصول دین نیست که لازم باشد عقلانی اثبات شود. اصولی عقلائی هستند که بدون منبع اثبات شود مثل ذات خدا. اما توسل برخواسته از آموزه های دینی ماست. هم در قرآن موضوع شفاعت پذیرفته شده است و هم در روایات اسلامی. مثلا در  قرآن از زبان بچه های حضرت یعقوب ـ بعد از اینکه دستشان رو شد ـ می گوید که نزد پدر آمدند و گفتند: پدر ! برای ما نزد خداوند استغفار کن! خب آیا نمی توانستند خودشان توبه کنند و به پدر چشم نبندند؟ یا همان آیه ای را که در ابتدای بحثم خواندم و آیات دیگر و همینطور روایاتی که این موضوع را اثبات می کند. روایات صحیح و معتبری هست که توسل را قبول دارد و حتی بر آن تاکید می کند. از امام صادق نقل است که فرمود: لن تنال شفاعتا من استخف بالصلاة یعنی شفاعت ما اهل بیت شامل کسی که نمازش را سبک بشمارد نخواهد شد. اصلا این دعاهای وارد شده از امامان معصوم که خودشان یاد داده اند اینگونه دعا کنید و هنگام گرفتاری خدا را به محمد و آل او بخوانید آموزه های دینی است که موضوع توسل وشفاعت را روشن می کند.
این اختصاص به شیعه ندارد و سایر مذاهب اسلامی هم آن را قبول دارند که می توان برای برآورده شدن حاجات از جمله درک مغفرت حضرت حق به اولیای الهی متوسل شد و آنان را واسطه قرار داد. در تفسیر زمخشری (که خود از اهل سنت است) می گوید توسل به اولیای الهی جایز است. بنابراین در میان مذاهب اسلامی این تنها وهابیت است که این را قبول ندارند و سرسختانه با آن مخالفت می کنند. آنها توسل را شرک می دانند و کسی را در عرض خدا قرار دادن می شمارند در حالی که این رابطه ی طولی است. از نظر وهابی ها عبادت خالصانه یعنی فقط "یا الله" گفتن و اگر "یا رسول الله" بگویی شرک است!

سوال: آیا واقعا خدا را نمی توان دید؟ اگر نه،  پس این همه آیه و حدیث که در مورد دیدن خدا هست چیست؟ روز قیامت چطور؟
آقای درخشنده: حدیث داریم از حضرت علی که پرسیدند خدا را می بینی؟ گفت: من خدایی را که نبینم عبادت نمی کنم!
حاج آقا واحدی: خداوند را می شود دید اما نه با چشم سر که با چشم دل. خیلی از اولیا خداوند را در همه چیز می بینند در یک برگ گل و در یک قطره باران و .. خداوند را می شود در نشانه ها و آیاتش دید. مسلما دیدن با دیدن فرق می کند و شیعه به هیچ وجهی قبول ندارد که می شود خدا را با چشم سر دید.
وجوه یومئذ ناضره الی ربها ناضره. این آیه ی قرآن است که در مورد مومنان در روز قیامت یا در بهشت می گوید که آن روز چهره هایشان بشاش است و دارند به خدا نگاه می کنند. اختلاف ما و وهابیت سر همین است. آنها می گویند خدا دیدنی است و ما می گوییم این تعبابیر استعاره ای است. آیا یدالله مبسوطه واقعا به معنای این است که خدا دست دارد که دستش هم گشاده است؟ در صنایع ادبی و ادبیات عرب این خیلی مصطلح است که مضاف را حذف می کنند. مثلا در قرآن هست که "واسئل القریه" یعنی از آبادی سوال کن. خب آیا واقعا آبادی و روستا سوال کردنی است؟ می شود از در و دیوار آبادی سوال کرد؟ همه اهل ادبیات چه مسلمان و چه کافر می گویند اینجا یک مضاف که "اهل"  باشد حذف شده است؛ یعنی واسئل اهل القریه؛ یعنی از اهل روستا سوال کن.
بنابراین "یدالله مبسوطه"  یعنی دست رحمت خدا گشاده است. دیدن خدا در روز قیامت یعنی دیدن مهربانی خدا و محبت او به بندگان مومنش و ...
هرگز نمی توان بر ظاهر کلمات آن هم در کلام عرب که صنایع ادبی، استعاره، کنایه، ضرب المثل و این قبیل زیبایی های زبانی به شدت در آن رایج است حکم کرد. تازه این مربوط به کلام انسان است در کلام خداوند که موضوع از جهات مختلف پیچیده تر می شود و به خاطر همین است که می گوییم تفسیر به رای نکنیم و به برداشت سطحی خود از قرآن اکتفا نکنیم. خود قرآن می گوید: لا یعلم تاویله الا الله والراسخون فی العلم یعنی جز خداوند و عالمان استخوان خرد کرده، کسی تاویل و معنای قرآن را نمی داند.
بنابراین برای فهم قرآن باید به کسانی رجوع کنیم که به علم الهی دسترسی دارند و به عالم بالا یعنی مبدأ آن متصلند.
در جلسه ی پیش گفتیم که پیغمبر اکرم فرمود: آگاه باشید که من به اندازه ی این کتاب (قرآن)  وحی آسمانی دریافت کرده ام که در قرآن نیست.. به خاطر همین است که ما معتقدیم تو نوع وحی بر پیامبر اکرم نازل می شده است: وحی قرآنی که همین قرآن است و هم معنی و مفهوم و هم لفظ از ناحیه ی خداوند بوده است و رسول گرامی اسلام حتی یک حرف هم در آن کم یا زیاد نکرده است. ونوع دوم وحی غیر قرآنی است که معنی و مفهوم از سوی خداوند بر رسول اسلام وحی می شده و لفط و عبارت توسط آن حضرت شکل می گرفته است. حدیث قدسی  نمونه ی وحی غیر قرآنی است که معنی از سوی خدا بوده اما کلام و ترکیب عبارت از ناحیه ی پیامبر اکرم.
راسخون فی العلم کسانی هستند که در کنار پیغمبر بودند و انواع  آموزش ها را از پیامبر دریافت کرده اند و حتی زوایای خاصی را آن حضرت به آنان یاد داده اند که شاید ضرورت نداشته است در آن شرایط همه ی مسلمانان آن را فرا بگیرند یا بر آن آگاه گردند. در روایات ما هست که پیامبر اکرم مطالبی را بر امام علی دیکته می کردند و ایشان آنها را تمام و کمال نوشتند و در کتابی به نام جامعه گرد آوری کردند. این کتاب نزد امامان معصوم ما بوده و از یکی به دیگری می رسیده تا امروز که همه آن نزد امام عصر است.
اسلام سلیقه ای و گزینشی نیست و یک بسته ی نرم افزاری است. نمی توان به یخشی از این نرم افزار عمل کرد و بخشی را رها کرد و قبول نداشت. در اسلام "نومن ببعض و نکفر ببعض" نداریم. باید همه چیز را در کنار هم و با هم دید و بدانها عمل کرد. این بسته مرکب است از قرآن و احادیث پیغمبر و راسخون فی العلم که ائمه هستند. همان هایی که خود پیامبر معرفیشان کرد که انا مدینه العلم وعلی بابها.
در اعتقادات وهابیون جمود به ظاهر الفاظ و عدم اعتقاد به تفسیر و تاویل قرآن به شدت جریان دارد. و تازه ما را هم متهم می کنند که کافر هستیم چون اهل تاویل هستیم و تنها به ظاهر الفاظ تمسک نمی کنیم.
مرجع عالیقدر شیعه مرحوم آیه الله العظمی آقای حکیم در سفری به عربستان با عبدالله بن باز ملاقاتی داشتند. عبدالله بن باز مفتی اعظم عربستان، از وهابی های به شدت متعصبی بود که همین چند سال پیش مرد. در تعصب او همین قدر بس که از وی چنین نقل شده است: چهل سال در مدینه زندگی کردم اما افتخار می کنم که حتی یک بار هم به پیامبر سلام نکردم.
زیراهمانطور که گفتیم آنها معتقدند که پیامبر هم یکی مثل سایر انسان هاست و هیچ امتیازی بر آنان ندارد و هر چه هست خدا هست و بس. اگر پیامبر حرمتی هم داشته باشد مربوط به زمان حیاتش هست و گرنه وقتی که می میرد دیگر کاری از دستش بر نمی آید.
بگذریم.. در این دیدار بن باز به ایراداتی که بر شیعه داشتند پرداخته بود و به شدت با موضوع تاویل و اعتقاد به باطن قرآن مخالفت کرده و به مرحوم آقای حکیم تندی کرده بود.
آقای حکیم که می دانستند با این مرد نمی شود اینطور صحبت کرد و  باید با منطق خودشان جوابش را داد، رو به بن باز که کور بود فرموده بودند: ما در قرآن آیه ای داریم که هر کس در این دنیا کور باشد در روز قیامت هم کور به محشر وارد می شود. بنابراین شما که در این دنیا کور هستید روز قیامت هم کور محشور می شوید.
بن باز گفته بود: نه.. اینطور نیست؛ معنای این آیه این است که کسی که ایمان ندارد و چشم بصیرت ندارد در آخرت کور محشور می شود و منظور چشم واقعی و چشم سر نیست.
آقای حکیم گفته بودند: خب معنای تاویل همین است. یا باید این را قبول کنید و با باید بپذیرید که شما روز قیامت هم کور خواهید بود.

دیدگاه وهابی ها در عرصه ی احکام

محمد بن ابو زهره نویسنده ی معروف مصری در توصیح دیدگاه های وهابیون چنین می گوید:
ـ بر خلاف ابن تیمیه که دایره ی مسایل عبادی را تنگ تر کرده است، وهابیان بعضی از امور عادی را خارج از اسلام دانسته اند و به این مناسبت دخانیات را حرام اعلام کردند و در تحریم آن سخت گیری به خرج دادند و عوام وهابی کسی را که دود بکشد همانند مشرکین می دانند که ایشان از این جهت مانند خوارج هستند که هر کس را مرتکب گناه بشود کافر می دانند
ـ وهابی ها در ابتدای امر قهوه و امثال آن را حرام کردند اما امروزه در آن سهل انگاری می کنند.
ـ وهابی ها به دعوت و تبلیغ اکتفا نکردند بلکه بر روی مخالفان خود شمشیر می کشیدند و می گفتند با بدعت ها می جنگیم.
ـ وهابی ها هر ده و شهری را که تسخیر می کردند به ویرانی ضریح ها و قبور می پرداختند. از این روی پاره ای از نویسندگان اروپایی به آن ها « ویران کنندگان معابد » لقب داده اند.
ـ وهابیان به امور کوچکی پرداختند که طبق عقیده ی خود آن ها هم نه بت پرستی بود و نه مقدمه ی بت پرستی؛ از جمله ی این امور عکاسی بود که به حرمت آن فتوی داده شد ولی حاکمانشان قبول نکردند.
ـ وهابی ها مفهوم بدعت را به طرز غریبی وسعت دادند تا جایی که پرده بستن به روضه ی شریف نبوی را هم بدعت دانسته اند.
گفتنی است مسأله ی عکاسی در گفتار ابو زهره به عنوان مثال ذکر شده است؛ زیرا آنان در ابتدای امر با هر نوع پدیده ی جدید و دگرگونی در زندگی مانند تلگراف، تلفن، دوچرخه، اتومبیل و .. مخالف بودند و آن را بدعت و حرام می دانستند. ولی عبدالعزیز که بر حرمین شریفین مسلط شد ناچار بود وضع حکومت خود را با اوضاع روز جهان تطبیق دهد و لذا علیرغم خشم پیروان متعصب محمد بن عبدالوهاب استفاده کردن از مصنوعات جدید را تجویز و با ورود آنها به حجاز موافقت کرد. همانگونه که امروزه استعمال دخانیات از سوی وهابیان تجویز شده است.
از جمله فتاوای وهابیان حرمت زیارت قبور اولیا و لزوم تخریب بارگاه های بنا شده بر آنهاست. (تاریخ حرم ائمه ی بقیع و آثار دیگر در مدینه ی منوره، محمد صادق نجمی، ص 40-41)
حرمت سجده بر مهر و کفر دانستن این کار از جمله فتاوای دیگر آنان است. اینان با ظاهر بینی مطلق معتقدند که سجده بر مهر به معنای عبادت آن است و عین بت پرستی است.

سوال: فلسفه ی سجده بر مهر چیست؟ و آیا زمان پیامبر چنین بوده است؟
حاج آقا واحدی: بر اساس احکام اسلامی سجده ی نماز باید بر زمین (خاک و سنگ) باشد و یا چیزی که از زمین می روید البته به شرط آنکه خوردنی نباشد. در روایات اهل سنت هم داریم که در زمان پیغمبر هم چنین بوده است و  آن حضرت و حتی اصحاب وی بعد از آن حضرت نیز بر سنگ، خاک و برگ نخل خرما (خمره) سجده می کردند.
البته شاید زمان پیامبر مهر به شکلی که امروزه  رایج است نبوده است؛ ولی این به معنای عدم لزوم سحده بر مهر نیست. زیرا آنچه مسلم است در زمان گذشته غالب زمین خانه ها از سنگ یا خاک و یا حصیر بافته شده از برگ و ساقه ی درختان و گیاهانی مثل بوریا بود و به این جهت ضرورتی به با خود برداشتن مهر یا سنگ نبوده است. اما رفته رفته با جایگزینی فرش، گلیم و زیراندازهای بافته شده از پشم و موادی که سجده بر آن جایز نیست و همینطور در هنگام مسافرت های دریایی که دسترسی به خاک ممکن نبود، مسلمانان قطعه ای کوچک از گل خشک شده یا سنگ را برای سجده کردن با خود بر می داشتند. مسروق بن اجدع که یکی از تابعین پیامبر و از یاران ابن مسعود صحابی بوده و خلفای اربعه را درک و از آنان روایت کرده است، در هنگام مسافرت، خشتی را با خود بر می داشت تا در کشتی بر آن سجده کند. (الطبقات الکبری، ج6، ص 79)     
دلیل سجده بر خاک را هم از زبان امام صادق علیه السلام می شنویم که در ضمن جواب سوال هشام بن حکم که از علت سجده بر خاک پرسیده بود، فرمود: سجده یعنی خضوع در برابر خدای عزوجل؛ بنابراین سزاوار نیست که بر آنچه خوردنی و پوشیدنی است سجده شود. زیرا دنیا پرستان بنده ی خوراک و  پوشاک هستند و سجده کننده در حال سجده دارد خدای متعال را می پرستد؛ پس شایسته نیست که در سجده پیشانی خود را بر معبود دنیا پرستان بگذارد. سجده کردن بر زمین بهتر است چون تواضع و خضوع در برابر خداوند متعال را بیشتر می رساند.(الطبقات، ج1، ص366)
اینک به چند روایت که در منابع روایی اهل سنت وجود دارد توجه کنید:
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: جعلت لی الارض مسجدا و طهورا
یعنی: خداوند زمین را برای من سجده گاه و وسیله ی طهارت و پاکی قرار داد. (صحیح مسلم، ج 1، ص 371 و صحیح بخاری، ج 1، ص91 و مدارک دیگری که از ذکر آنها صرف نظر می کنیم)
می دانیم که برای اعمالی که در آن طهارت (وضو و غسل) شرط است، در صورت عدم دسترسی به آب، می توان از زمین (سنگ یا خاک) استفاده کرد و بر آن تیمم نمود و به اعمال عبادی پرداخت. بر اساس این روایت همان چیزی که می توان با آن طهارت کرد ـ یعنی خاک ـ باید محل سجده نیز قرار گیرد. ابن حجر که از علمای اهل سنت است می نویسد: از کلمه ی «مسجد» در کلام پیامبر که در کنار «طهور ـ وسیله ی طهارت ـ تیمم» قرار گرفته است، روشن می شود که منظور محل سجده است نه جایگاه نمازگزار. (فتح الباری، ج 1)
ابن عباس نقل می کند که پیامبر اکرم بر سنگ سجده می کرد. (سنن کبری، ج2، ص 102)
ابو سعید خدری می گوید: پیامبر اکرم را می دیدم که هنگام باران بر آب و گل سجده می کرد، طوری که بر پیشانی اش اثر گل مشاهده می شد. (صحیح بخاری، چ1، ص 163 و سنن ابی دواود، ج1، ص 209 و سایر کتاب های اهل سنت)
این حدیث دلالت می کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در سجده کردن بر روی خاک اهتمام زیادی داشته است تا جایی که حتی هنگام باران نیز پیشانی خود را بر زمین می گذاشت و بر چیز دیگری سجده نمی کرد.
انس می گوید: پیامبر اکرم بر خمره (1) نماز می گذارد و بر آن سجده می کرد. (مجمع الزواید، ج2، ص 57) این روایت از عایشه، ام حبیبه، میمونه، ام کلثوم بنت ابی سلمه، ام سلیم و ام ایمن نیز نقل گردیده است. به همین جهت علمای اهل سنت سجده کردن پیامبر اکرم بر خمره را قطعی و ثابت دانسته اند.
ام سلمه همسر پیامبر از آن حضرت نقل می کند که فرمود: رخسار خود را برای خداوند بر خاک بگذار. (کنز العمال، ج7، ص465)
جابر بن عبدالله انصاری می گوید: با پیامبر گرامی اسلام نماز ظهر می خواندم. به خاطر شدت گرما مشتی سنگ ریزه بر می داشتم و در دست خود نگه می داشتم تا خنک شود و موقع سجده پیشانی ام را بر آن می گذاشتم. (سنن بیهقی، ج1، ص439)
از این روایت استفاده می شود که سجده بر فرش یا لباسی که بر تن داشته است جایز نبوده است و گرنه لزومی نداشت که او سنگ ریزه ها را خنک کند تا پیشانی اش را نسوزاند.
نافع می گوید: عبدالله بن عمر هنگام سجده دستار خود (پارچه ای که بر سر می پیچند) را بر می داشت تا پیشانی اش بر زمین قرار گیرد. (سنن بیهقی، ج2، ص 105)
از امام صادق علیه السلام در باره ی سجده کردن بر حصیر بافته شده از نخل خرما سوال شد؛ حضرت فرمود: سجده بر آن اشکالی ندارد ولی نزد من سجده بر زمین  محبوب تر است؛ زیرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم پیشانی خود را بر زمین می گذاشت. و من آنچه را پیامبر اکرم دوست می داشت برای تو ـ ی سوال کننده ـ دوست می دارم. (وسایل الشیعه، ج3، ص 609)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ خمره نوعی حصیر کوچک به اندازه ی صورت بوده است که از برگ درخت خرما بافته می شد و در خانه ها و مساجد گذارده می شد تا هنگام نماز بر آن سجده کنند.




نویسنده » هم اندیشان » ساعت 7:0 عصر روز شنبه 87 مرداد 5

در ابتدای جلسه آقای امینی مطالبی به این شرح بیان کردند:
به نظر من مهمتر از بحث وهابیت، بحث خلافت است که باید به آن بپردازیم. پرداختن به بحث وهابیت قبل از شناخت و تشخیص خلافت بحث ناقصی هست چرا که اینها با هم تداخل دارند اما با توجه به بحث جلسه ،بحث را با وهابیت ادامه میدهیم تا انشاءالله در جلسه ای به خلافت بپردازیم و در اعتقادمان به ولایت امیرالمؤمنین محکم تر شویم ...
اولین سوال اینکه،چرا وهابیت اینقدر با شیعه مخالف است؟
در سال 2005، ویکی پدیا روند رو به رشد گرایش به شیعه را اینگونه اعلام کرده است:
بیش از 1 میلیارد و دویست میلیون نفر مسلمان در جهان است که 400 میلیون نفر از آنها شیعه هستند!90% ایران،85% اذربایجان،80% بحرین،65% عراق،55% لبنان و ... که البته این امار کمتر از حالت معمول است چون در بعضی کشورها شیعه مجبور به تقیه است!
آقای دکتر "عصام العماد" فارغ‌التحصیل دانشگاه «امام محمد بن سعود» در ریاض و شاگرد بن باز (مفتی اعظم و سابق عربستان سعودی) و امام جماعت یکی از مساجد بزرگ صنعاء و از مبلغان وهابیت در یمن که پیش از شیعه شدن کتابی نیز در اثبات کفر و شرک شیعه تحت عنوان «اصله بین الاثنی عشریه و فرق الغلاة» نوشته بود، با آشنایی با یکی از جوان‌های شیعه، با فرهنگ نورانی تشیع آشنا شد و از فرقه ضاله وهابیت دست کشید و به مذهب شیعه مشرف شد. "عصام العماد" به همین مناسبت کتابی با عنوان «رحلتی من الوهابیه الی الاثنی عشریه» تألیف نمود. وی در کتاب دیگر خود می‌نویسد: با مطالعه کتاب‌هایی که وهابیت در سال‌های اخیر نوشته‌اند، به یقین در می‌یابیم که آنان احساس کرده‌اند که تنها مذهب آینده، همان مذهب شیعه امامیه است (المنهج الجدید والصحیح فی الحوار مع الوهابیّین: 178)
از این قبیل اظهار نظرها در میان بزرگان اهل سنت بسیار است و این ترس از همه گیر شدن شیعه ، وهابیت را برآن داشته که مبارزه ای همه جانبه علیه شیعه برپا کنند.
ممکن است کسی به ما ایراد بگیرد که چرا به این مباحث میپردازید و این جلسات مخالف بحث وحدت است ، در پاسخ عرض میکنیم که: هدف از وحدت، یکی کردن مذاهب و از بین بردن دیگر مذاهب نیست، مرحوم شیخ محمّد تقی قمّی، مؤسّس «دار التقریب بین المذاهب الإسلامیّة» و نماینده حضرت آیت اللّه العظمی بروجردی در مدرسه فیضیّه می گفت: هدف از تأسیس این مرکز، تقریب میان مذاهب است نه توحید مذاهب، یعنی هدف این نیست که شیعه از اصول و معتقدات خودش فاصله بگیرد، و یا سنّی از مبانی اعتقادیش دست بر دارد.
در تاریخ 24 ژوئن 2001، برابر با سوم تیر 1380، شبکه تلویزیونی
ANNدر لندن، با حضور علمایی از ایران و مصر و لبنان،و در این میزگرد نیز همین موضوع مورد بحث قرار گرفت که هدف از تقریب مذاهب بحث علمی بین مذاهب است نه اینکه افراد یک مذهب به مذهب دیگر گرایش پیدا کنند
در مورد مبحث تاریخچه ی وهابیت و شناخت بهتر محمد عبدالوهاب موسس وهابیت ،بهتر است به کتاب "خاطرات مستر همفر" جاسوس انگلیسی ممالک اسلامی رجوع کنیم که لینک کتاب فارسی آن جهت دانلود در اینجا و لینک کتاب اصلی انگلیسی در اینجا قرار دارد.

( البته در جلسه ی اول مبحث وهابیت، حاج اقا واحدی در مورد این کتاب صحبت کردند)

مبحث دیگر این موضوع است که چرا اهل سنت حاضر به مناظره نمیشوند:
ماه گذشته در مراسم عمامه گذاری سنی ها (به اسم ختم بخاری) از یکی از علمای شیعه را (حجت الاسلام والمسلمین راهداری – مدیریت مدارس دینی نهاد نمایندگی و امام جمعه موقت زاهدان ) نیز دعوت کرده بودند!این عالم در همان جمع فرمودند که بر طلاب واجب است که صحیح بخاری و صحیح مسلم را بخوانند! اهل سنت مثل (مولوی عبد الغنی بدری – معاون آموزشی مدرسه مکی ) مجلس را بهم زدند و در جلسه سخنرانی ، مولوی گرگیج امام جماعت گفت یکی از شیعیان از ما ایراد میگیرد که در صحیح مسلم و صحیح بخاری بعضی از احادیث صحیح نیست با این که این کتب اصح کتب ماست. حجت الاسلام راهداری اعتراض میکنند که من نگفتم این کتابها غیر صحیح است بلکه گفتم باید تحقیق شود. در این کتابها هم روایات جعلی وجود دارد و روایاتی که خود شما خنده تان میگیرد. حتی اگر بخواهید شماره صفحه را هم میگویم مولوی گرگیج ادامه میدهد که خود شیعیان کتابهایی مثل بحارالانوار دارند که مشتمل بر صد و بیست و خورده ای جلد!! است و در آن پر از احادیث جعلی است. هرگاه شما این کتاب را اصلاح کردید ما نیز اصلاح خواهیم کرد!ا ین اقا که از مولویهای اهل سنت است ، هنوز نمیداند بحارالانوار 110 جلد است!
عدم اطلاعات کافی به شیعه و عقاید شیعه باعث ترس عوام اهل سنت از مناظره با شیعیان است چون شیعه همیشه مستدل و محکم است. این نمونه‌ی اطلاع بزرگان اهل سنت از مکتب شیعه است. (فیلم این مراسم در اینترنت موجود است)

حاج آقا واحدی: وهابیت و خلافت می توانند هم به صورت زنجیره ای بحث شوند و هم به صورت مجزا! در بعضی جاها بهم خیلی متصلند و در بعضی جاها هم فاصله دارند!
آقای درخشنده: در سفر به کراچی دیدیم با بودجه عربستان و ... مدارسی درست شده بود که بعد نتیجه اش شد طالبان!در این مدارس که در کویته پاکستاناست با بحثهای علمی سنگین تمام تفکرات شیعه را به انها میآموزند و راه و رسم مقابله با آن را نیز آموزش میدهند.

آقای امینی: سرمایه گذاریشون بهتر از شیعیان هست اما نتیجه ی کارشون نه! در یکی از سایتها مناظره ای است بین مولوی عبدالحمید و آقای دکتر قزوینی، بحث ارام پیش میزود تا آنجا که مولوی عبدالحمید کم می اورد و شروع به فحاشی میکند!شیعه حقانیت دارد!

آقای درخشنده: آنها ریشه ای کار میکنند و ما شعاری!
آقای امینی:عوام اهل سنت با سواد نیستند!
حاج آقا: جمع 2 حرف این میشود که انها در منطق کم می اوردند اما بچه شیعه ها سعی نکردند که مسلط شوند بر مبانی خودشان! باید ابتدا یک دوره کلام شیعی را طی کرد بعد مباحثه کرد. در مباحثه علمی، علامه ی دهر آنها هم در مقابل شیعه کم می اورد!

چرا بچه شیعه ها حتی معارف اصلی را نیز بلد نیستند؟!
آقای امینی: یکی از دلایلی که اهل سنت به شیعه گرایش میابند این است که بر طبق گفته خودشان (وبلاگ مستبصرون) آنها تا به تاریخ شیعه میرسیند از خواندنشان، منع میشدند!و این باعث شد بعضی ها که دنبال حقانیت بودند به تاریخ مراجعه کنند و ...


حاج آقا: هفته ی پیش هم پرسیدم
چه شد که هنوز پیامبر در بستر بیماری بودند و آن اتفاقات ناگوار تاریخ اسلام شروع شد؟ اگر ریشه ای تر نگاه کنیم به بحث خلافت هم می رسیم!
حدیثی از پیغمبر داریم که می فرمایند: نشنوم بعد از من فردی از امت من بر پشتی خود تکیه بزند و بگوید: «علیکم بکتاب الله!» بدانیر که من یه اندازه ی این قران، وحی غیرقرآنی هم دارم.

این روایت هم در کتب اهل سنت نقل شده و هم در کتب شیعیان.  بسیاری از آموزه های دینی توسط پیامبر به اصحاب آموزش داده شده که در قرآن وجود نداشته است و در روایات داریم که آن حضرت مطالب فراوانی را به امام علی بن ابی طالب علیه السلام دیکته کردند و آن حضرت آن ها را نوشته و تحت عنوان کتابی به نام جامعه جمع آوری کردند.
پیامبر اکرم در حدیث دیگری می فرماید: قسم به کسی که مرا به پیامبری مبعوث کرد، امت من هم مانند بنی اسرائیل حرکت می کنند؛ طوری که اگر ماری از بنی اسراییل در سوراخی خزیده باشد، از امت من نیز ماری در همان سوراخ می خزد.
حالا باید ببینیم چرا پیامبر، بنی اسراییل را مثال می زند؟ خصوصیت بنی اسراییل چه بوده است؟ اگر به تاریخ نگاه کنیم و نیز به آیات قرآنی مراجعه کنیم می بینیم که بنی اسرائیل 2 مشکل اساسی داشت: 1- ابتدا در راستای مبارزه با حق و برای نابودی کلمه ی حق پیغمبرها را می کشتند 2- وقتی می دیدیند کشتن پیغمبران فایده ای ندارد و خداوند دینش را با فرستادن پیامبران دیگری به مردم می رساند و مردم نیز مانند پروانه دور وجود حق حلقه می زنند، شروع به تحریف دین کردند. تحریف بدترین و خطرناک ترین حربه ای است که می تواند دین الهی را دستخوش باطل بکند. خزیدن مار در سوراخ که در بیان پیامبر بود درست به معنای تکرار  همان مشکل برای امت اسلامی است. پیش بینی و گوشزد پیامبر اکرم هم درست بود و در اسلام هم چنین توطئه هایی شروع شد.
به عنوان مقدمه، با سه داستان تاریخی بحث را ادامه می دهیم:

1- پیغمبر در سفر تبلیغی خود به طائف بر قبیله ای به نام بنی عامر وارد شدند؛ یک جوان به نام بیحره گفت: ما به تو ایمان می آوریم به شرطی که ما جانشینان بعد از تو  با شیم و حکومت تو به ارث به ما برسد. پیغمبر گفت: نه! جانشینی بعد از من باید از طرف خدا معلوم شود.

او گفت: پس ما به تو ایمان نمی آوریم. آیا ما به تو ایمان بیاوریم و در راه تو شمشیر بزنیم و از جان و مالمان بگذریم و دست آخر هم حکومت تو از آن دیگران باشد؟

من معتقدم باید به غیرت بیحره و هم قبیله ای هایش درود فرستاد. چرا که از اول تکلیف خود و پیامبر را روشن کردند. نه آنکه مثل بعضی از مسلمان ها در ظاهر ایمان بیاورند و دنبال تحریف احکام اسلام و به دست آوردن حاکمیت باشند و در این راستا از تخریب دین خدا هیچ پرهیزی نداشته باشند.

2- وقتی عثمان خلیفه شد ابوسفیان نابینا شده بود، در جمعی گفت: می خواهم چیزی به شما بگویم؛ آیا در بینتان غریبه ای نیست؟

گفتند: نه

گفت: برای اینکه مطمئن بشویم که غریبه ای نیست هر کس دست بغل دستی خود را بگیرد و او را شناسایی کند.

شیعه ای در آن جلسه بود، او زیرکی کرد و زودتر از بقیه، دست بغل دستی اش را گرفت و دوباره همه گفتند که غریبه ای بین ما نیست.

ابوسفیان گفت: آنچه ما برای آن می جنگیدیم، هم اینک در دست ما (بنی امیه) افتاده است. اینک یک بچه از بچه های ما به خلافت رسیده است. مراقب باشید که حکومت را از دست ندهید و مانند توپ بین بچه های خودمان نگهدارید و آن را به یکدیگر پاس دهید!

سپس از اطرافیانش خواست که او را سر قبر حمزه ببرند. آنگاه لگدی به قبر حمزه زد و گفت: بلند شو ببین آنچه که تا دیروز برایش شمشیر می کشیدیم اینک در دست ما قرار گرفته است.

3- مغیرة بن شعبه از یاران و دوستان دوران کودکی معاویه است که همیشه و همه جا ملازم رکاب وی بوده است. فرزندی دارد به نام مطرف که این حکایت را او نقل می کند. او می گوید: با پدرم به شام رفتته بودیم و میهمان معاویه بودیم. هر شب پدرم به دربار معاویه می رفت و تا پاسی از شب گذشته نزد وی می ماند و وقتی می آمد با حالتی از اعجاب و تحسین از هوش و ذکاوت و تدبیر معاویه داستان ها می گفت. یک شب وقتی پدر به منزل آمد او را در نهایت ناراحتی و عصبانیت دیدیم. ابتدا خیال کردیم از دست ما ناراحت است و جرأت نکردیم سوالی بکنیم اما رفته رفته به خودمان جرأت دادیم و از وی دلیل عصبانیتش را پرسیدیم. او گفت: فرزندم! به خدا قسم من از نزد پلید ترین مخلوق خداوند می آیم.

وقتی تعجب ما را دید ادامه داد: امشب بعد از اینکه شب نشینی رسمی معاویه تمام شد و اطرافیان رفتند من به او گفتم: حالا که قدرتت بالا گرفته و دیگر مشکلی نداری و بنی هاشم هم که دیگر با تو بر سر ناسازگاری و مبارزه نیستند. حالا که از ناحیه ی آنها خطری متوجه تو نیست بیا و با آنان که در واقع عموزادگان شما (بنی امیه) هستند و امروز در کمال فقر و تنگدستی به سر می برند مدارا کن و قدری دست نوازش به سرشان بکش. با این کار هم صله ی رحم به خرج داده ای و هم نام نیکی از تو در روزگار باقی خواهد ماند.

معاویه از این سخن من برآشفت و گفت: وای بر تو! چه می گویی؟ چه خیری؟ و چه نام نیکی؟ ابوبکر این همه زحمت کشید و وقتی مرد نامش هم با خودش مرد و تنها گاهی ممکن است یکی یادی از او بکند. بعد از وی نوبت به عمر رسید و او هم همینطور، وقتی مرد نامش هم با او خاک شد و تنها گاهی ممکن است یادی از او به میان آید. برادرمان عثمان نیز به همین سرنوشت دچار شد. اما نام این مرد (اشاره به پیامبر اکرم) روزی پنج بار در سراسر عالم اسلامی، بر فراز مساجد و مناره ها در کنار نام خدا برده می شود. به خدا قسم از پای نخواهم نشست تا نام وی را زیر خاک مدفون کنم.

اما تلاش برای تحریف دین اسلام توسط همین به ظاهر مسلمانان صورت گرفت و البته یهود هم در این میان نقش بزرگی را ایفا کرد. ما در حدیث شناسی اسلامی بابی به نام اسراییلیات داریم که به شناسایی احادیثی که توسط یهود در کتب روایی اسلامی گنجانده شده می پردازد. 

سلمان رشدی هم ادعا کرده است که رمانش را بر اساس کتاب های مسلمانان نوشته است.  اما باید دید که کدام کتاب ها و کدام احادیث؟ به یقین منبع او احادیثی است که جعلیات و دسیسه های یهودیان برای مشوه کردن اسلام ناب است.

تلاش برای تحریف، با شروع خلافت آغاز شد و در سه مرحله به صورت جدی پی گیری شد و تا حدود یکصد سال هم ادامه داشت.

1- منع نشر احادیث پیغمبر

2- ساختن احادیث جعلی

3- تحریف و تخریب شخصیت پیامبر!
ما اگر راجع به خدا و پیغمبر اطلاعات کافی داشته باشیم میتوانیم بنیاد اعتقادی انها را زیر سوال ببریم. وقتی سند از کتب خودشان می گوییم به شک می افتند واین شک اغاز حرکت است!
آقای امینی: یک سری از احادیث دلیلش موجه است برای تحریف و جعل، اما چرا بعضی ها خیلی عجیب غریب است؟! مثلاً جریان زیر چشم زدن عزرائیل توسط حضرت موسی!
حاج اقا: فقط برای خاطر پایین اوردن شأن دین و خرافی جلوه دادن اعتقادات مسلمانان. وهن دین و سست نشان دادن پایه های اعتقادی ما مهمترین هدف این نوع روایات است.

وهن پیغمبر، وهن احکام و بعد هم خرافات را قاطی دین می کنند. ما وقتی می توانیم با آنها مبارزه کنیم که بتوانیم خودمان را پالایش کنیم. امام زمان شیعه ی آگاه می خواهد؛شیعه ی عالم به زمان.
معارف خرافی و ناآگاهانه ضررش به دین بیشتر از بی دینی است. ما در بحث معرفت دینی کم کاری کرده ایم و این کم کاری مربوط به همه ی ماست.

 
خانم منزوی: آیا قران تحریف شده است؟
حاج آقا: خود قران می گوید انا نحن نزلنا لذکر و انا له لحافظون... یعنی از تحریف قران جلوگیری می کنیم و تا قیامت حفظش خواهیم کرد. ما معتقدیم هیچ گونه تحریفی متوجه قرآن نشده است. البته این که می گویند در هنگام تدوین قرآن آیه هایی جابجا شده و در غیر جاهای اصلی خودش قرار گرفته به معنای تحریف نیست. بالاخزه این همان قرآنی است که در زمان عثمان جمع آوری شد و تمام امامان ما هم آن را قبول کرده و ملاک قرائت و عمل شیعیان هم قرار داده اند.

آقای چاکری: حجة الاسلام رضوی تعداد سوره ها، آیه ها و کلمه های قرآن را مضربی از 19 گرفته اند و این یعنی اعجاز و عدم تحریف قرآن.
حاج آقا: در مورد اعجاز قران که شکی نیست و البته روز به روز وج.ه این اعجاز بیشتر روشن می شود.

 
جلسه ی بعد در مورد اعتقادات و احکام وهابیت

 



نویسنده » هم اندیشان » ساعت 7:0 عصر روز شنبه 87 تیر 29

<      1   2   3   4   5   >>   >