سفارش تبلیغ
صبا ویژن



هم اندیشان - هم اندیشان

   

در ابتدای جلسه پس از بحث اجمالی از عدل، رشته س سخن به دعا رفت و اینکه آیا دعا موافق عدل است یا مخالف عدل؟ در ضمن سوالاتی جالب پیرامون دعا مطرح شد که قرار شد بعد از بحث اولیه در باره ی عدل، این موضوع را نیز مورد گفتگو قرار بدهیم.
حاج آقا واحدی: اگر عدل را بفهمیم دعا را هم می فهمیم. الدعا یرد القضا یعنی دعا قضا را تغییر می دهد.اینها مباحثی است که باید در ذیل عدل بحث شود. اما در اصل خداوند به هر کسی اندازه ظرفیتش می دهد. معنای عدل همین است.
در جلسه پیش که مطالبش اینجا درج نشد گفتیم که معنای عدل این نیست که خدا به هرکس به اندازه حقوقش بدهد چرا که بنده که بر خدا و مخلوق که بر خالق حقی ندارد. معنای عدل را چنین گفتیم که به هرکس به اندازه ی استحقاقش برای رسیدن به کمال بدهد و هیچ موجودی را از میزان استحقاق و ظرفیتش محروم نکند و کم ندهد.
اما اینجا می خواهیم به این سوال که سوال همه ی بچه ها و همه مردم است بپردازیم که چرا تفاوت در موجودات هست که بخواهد ظرفیت هایشان متفاوت باشد که لازم باشد به یکی بیشتر و به یکی کمتر برسد؟ سوال دوم این است که این همه آفات و شرور برای چیست؟ چرا زلزله؟ چرا طوفان؟ چرا برق گرفتگی؟ چرا یک بچه باید ناقص به دنیا بیاید؟ چرا یکی باید در اول جوانی بمیرد و دیگری تا 90 سالگی عمر کند؟ چرا من باید سرطان بگیرم؟ و هزاران چرای دیگر...
جواب گوناگونی مخلوقات به توحید بر می گردد. وقتی می گوییم خدایی هست که صفتش این است که حکیم و عادل است. حکمتش ایجاب می کند که آفریده هایش خیر باشند و هستی بر اساس یک نظام حکیمانه آفریده شده باشد. نظام حکیمانه این نیست که الکی و بی انضباط باشد و باید بر اساس قواعدی وجود پیدا کند.   عدلش هم ایجاب می کند که به هر مخلوقی به اندازه استحقاق و ظرفیت رسیدن به کمال عطا کند. اما باید جهان را در یک نگاه دید. اصل به هم پیوستگی جهان یکی از اصول فلسفی است که همیشه مد نظر فیلسوفان بوده است از ارسطو گرفته تا ابن سینا، از فلاسفه ی شرق گرفته تا غربی ها، همه و همه به این مطلب اشاره داشته و توجه کرده اند که نمی توان به پدیده های دنیا به صورت جزئی و تک تک نگاه کرد. دنیا تابع نظام علت و معلول هاست. دنیا در واقع، یک زنجیره ی به هم پیوسته است که در تحلیل آن نمی توان به یک حلقه جدا از زنجیره و بدون توجه به حلقه های دیگر و تاثیر و تأثر آن ها بر یکدیگر نگاه کرد. دنیا مثال یک تابلوی نقاشی است که مجموعه ی آن یک مفهوم یا یک اثر را پدید می آورد. مثل نظام حاکم بر اعداد یا حروف است. آیا در یک تابلوی نقاشی می توانی بگویی چرا نقاش اینجا از رنگ سیاه استفاده کرده؟ چرا این نقاش رعایت عدل را نکرده و از همه رنگها به طور یکسان استفاده نکرده است؟ آیا می توان گفت چرا «الف» راست است و «ج» کج؟ در این زنجیره، هر کسی باید نقش خودش را داشته باشد تا در کنار هم جذابیت داشته باشد. اگر همیشه خورشید در آسمان باشد زندگی دیگر تلالوئی ندارد!
در این مجموعه ما خیلی سطحی نگاه می کنیم. اطلاعات ما نسبت به جهان واقعاً ریز است! باران می آید سقف شما چکه می کند و شما ناراحت می شوید اما همسایه دارد از خدا تشکر می کند که باران باریده است.. این خلاف عدل نیست زیرا باران معلول یک اثر طبیعی است که اگر نبارد خلاف نظام حکیمانه ی هستی است و اگر ببارد و از سقف شما که مشکل دارد نفوذ نکند باز هم خلاف همان نظام است...
آنچه مسلم است این است که باید به هستی به شکل یک موجود یک پارچه نگاه کنیم.
بنابراین تفاوت ها خلاف عدل نیست و به عبارت دیگر تفاوت هست اما تبعیض نیست.
اما مسأله ی آفات و شرور.. خیلی ها معتقدند شر وجود ندارد. فقر عبارت از نبود ثروت است. بی سوادی نبود سواد. مرگ نبود زندگی و ...
در این زمینه هفته ی آینده بیشتر بحث می کنیم...



نویسنده » هم اندیشان » ساعت 7:0 عصر روز شنبه 87 آذر 9

با عرض پوزش از همه ی دوستان به دلیل تاخیر در به روز رسانی سایت طی هفته های اخیر، ان شاءلله از این هفته مانند قبل آپ دیت خواهد شد و جلسات گذشته به سایت اضافه می شود.

حاج آقا واحدی: غیر از دو جلسه گذشته که مباحث متفرقه داشتیم در مورد جبر و اختیار و قضا و قدر صحبت کردیم. البته قبلا هم گفتم که این مباحث از نظر علم کلام در مبجث عدل گنجانیده شده است اما از نظر منطقی بر آن مقدم است. به خاطر همین ما ابتدا در آن زمینه صحبت کردیم و حالا از امروز به بحث عدل می پردازیم.

عدل به دو معنی است:
1- قرار دادن هرچیز در موضع واقعی خودش. یعنی موزون بودن و متعادل بودن. این معنی بیشتر در نظام آفرینش و نظم و انضباط حاکم برآن مطابقت دارد.
2- هرچیزی را به اندازه ی استحقاق و ظرفیتش عطا کردن. معنای دیگر این سخن همان رعایت حقوق افراد است. نقطه ی مقابل این معنی ظلم است. یعنی اگر حق کسی را ادا نکنیم و آن را به دیگری که استحقاقش را ندارد بدهیم، ظلم یا خلاف عدل است.
ملاحظه می شود که این مفهوم با مفهوم مساوات تفاوتی آشکار و گاهی تعارضی روشن دارد. مساوات یعنی همه را به یک چشم دیدن و به هرکس با هر ظرفیتی به یک سهم نگاه کردن. مثل اینکه به تمام بچه های یک کلاس نمره ی یکسان بدهیم. مطمئناً این معنی نه تنها با عدل منافات دارد که حتی به نوعی ظلم است و نقطه ی مقابل عدل قرار می گیرد.  

چرا عدل که تنها یک صفت الهی است در ردیف اصول دین قرار گرفته است؟ چرا علم خدا، رحمت خدا، رازقیت خدا و ... سایر صفت های وی در اصول دین قرار نگرفته است؟

دلیل اول: عدل از صفاتی است که سایر صفات الهی به نوعی بر آن منطبق می شوند. علم، قدرت، رحمت، حکمت و همه ی این صفات به عدل برمی گردند. زیرا عدالت به معنای وسیع کلمه همان قرار دادن اشیاء در جایگاه و موضع حقیقی خویش است. علاوه برآن حتی اصول دیگری مثل نبوت، امامت و حتی معاد هم به همین اصل و ضرورت عدل الهی برمی گردد.

دلیل دوم: ما قبلا هم در باره ی فرقه های کلامی اشعری و معتزله صحبت کرده ایم. در این مجال نیز اختلافاتی بین اعتقادات آنها وجود دارد. معتزله می گویند عقل کار بد از خوب را تشخیص می دهد. عقل خوب بودن عدل را می فهمد. خداوند کار غیر خوب انجام نمی دهد. بنابراین خداوند باید بر مبنای عدل رفتار کند و کار غیر عادلانه از خداوند سر نمی زند. اما در مقابل، اشعری ها معتقدند که ما نمی توانیم برای خدا تعیین تکلیف کنیم که خدا باید بر مبنای عدل عمل کند. نمی توان برای خدا خط کش گذاشت تا خدا به مقتضای آن عمل کند. بلکه این خداست که عدل را برای ما تعریف می کند. یعنی هرکاری خدا انجام بدهد عدل است حتی اگر مومنان را به جهنم ببرد و گناه کاران را به بهشت.
نظر شیعه در این مقوله مانند نظر معتزله است. این اختلافات باعث شد که معتزله و شیعه تحت عنوان عدلیه معروف شوند و برای اینکه خود را از صف اشاعره و اهل حدیث جدا کنند عدل را در شمار اصول خود قرار دادند. البته بعدها شیعه موضوع امامت را نیز در زمره ی اصول اعتقادی خود قرار داد که از معتزله هم قابل تمییز و تشخیص باشد.

آقای بهشتی: یک سوالی که مدت هاست برای من مطرح است و شاید الان خیلی ربطی به بحث ندارد اما حالا که سخن به اینجا رسید آن را مطرح می کنم. وهابی ها و سلفی ها که عمدتاً اشعری هستند، کشتن شیعیان را لازم و آن را موجب بهشت می دانند. از آیت الله وحید پرسیده اند که آیا می توان مقابله به مثل کرد یا خیر؟! جواب ایشان این بوده است که چون مسلمانند نه! حالا سوال اینجاست، وقتی آنها عدل را به این معنی قبول ندارند معنایش این است که توحید و خداشناسی شان هم  مشکل دارد و مسلمان بودن انها زیر سوال می رود!
زیرا خدای منهای عدل با بت پرستی تفاوتی ندارد. وقتی عدل از خدا گرفته شود یعنی اصل خدا زیر سوال می رود. پس نقطه اجماع کجاست؟

آقای چاکری: موقع کمک کردن به یک فرد، فکر نمیکنی طرف مسلمان هست یا نه؟! یتیم هست یا نه؟! فقط به او کمک میکنی و این همان اجماع است! یعنی وجود مطلق خدا و لاغیر.

آقای شیرعلی: دید هر کسی از خدا متفاوت است ولی مهم این است خدا پرست باشی!

آقای کمالی: ما نباید هر گز از صفات به ذات برسیم. خدا مثل هچ چیزی نیست و این یک اصل است. صفات خدا زائد بر ذاتش نیست. آفرینندگی جز صفات خداست.

حاج آقا واحدی: ما مکلفیم بر اساس دستور و ارائه ی طریقی که شده است عمل کنیم نه بر اساس برداشت های خودمان. اگر اینطور نباشد که در روابط اجتماعی، سنگ روی سنگ بند نمی شود و همان سلیقه گری که مورد انتقاد ما از وهابیت و سلفیت هست در وجود خودمان هم ایجاد می شود. مهم این است که به ما گفته اند هرکس شهادتین را بگوید از نظر ما مسلمان است و با وی معامله ی افراد مسلمان می شود. حالا اینکه توحیدشان چگونه است و اعتقادشان بر چه مبنایی شکل می گیرد، بحثی است که در آخرت و توسط خداوند متعال مورد حکم و داوری قرار می گیرد.

حالا به بحث خود بر گردیم.. چرا خدا عادل است؟

اگر بخواهیم از جواب نقضی به آن برسیم، می گوییم عدل، خلاف ظلم است. دلیل ظلم چیست؟ ظلم یا ناشی از ضعف است یا نیاز یا عدم آگاهی یا حب و بغض و ...  حالا سوال اینجاست آیا این مسایل در مورد خوادند تصور می شود که بخواهد به طلم او بینجامد؟ آیا خداوند ضعیف است؟ نیازمند است؟ آگاهی ندارد؟ معاذ الله. خب وقتی که ریشه و انگیزه های انجام عملی در کسی وجود ندارد نمی تواند به آن مبادرت ورزد. و وقتی که ظلمی صورت نگیرد یعنی عدل دارد اجرا می شود.

 



نویسنده » هم اندیشان » ساعت 7:0 عصر روز شنبه 87 آبان 25

حاج آقا واحدی: در چند جلسه موضوع توحید را اجمالا بررسی کردیم. اصل بعدی عدل است. اما یکی دو نکته هست که هرچند از نظر تاریخی  در خلال مباحث عدل پیش آمده است اما از نظر منطقی، باید قبل از مبحث عدل به آنها پرداخت.

در نیمه ی اول قرن هجری که علم کلام داشت رونق پیدا می کرد وقتی از عدل بحث می شد، موضوعی مورد شبهه قرار گرفت که کارهای خدا به چه منظور است؟ آیا خدا هم در افعال و کردارش هدفی را دنبال می کند؟ اگر اینطور است هدف از آفرینش چیست؟ اگر عدل الهی را بپذیریم موضوع جبر و اختیار انسان چه می شود؟ آیا انسان مجبور است راهی را برود یا مختار است که خود سرنوشت خود را رقم بزند؟ اگر مجبور باشد که با عدل خدا منافات دارد؛ زیرا جه عقلی قبول می کند که تو مجبور باشی کاری را انجام بدهی ولی بعدا به خاطر همان کار محاکمه بشوی و سوال و جواب پس بدهی. و اگر بگوییم انسان مختار است که هر کاری دوست دارد انجام بدهد که این هم با فاعلیت خدا و قدرت او در تضاد است. از اینجا به همان مسأله ی معروف قضا و قدر هم می رسیم.

بنابراین خوب است که قبل از شروع مبحث عدل این چند محور را بحث بکنیم و سپس به عدل بپردازیم. این کار سیر منطقی بحث را روان تر می کند.

اشعری ها که از فرقه های کلامی و اعتقادی معروف اسلامی هستند می گویند انسان آفریده شده و همه ی راهها و مسیرها هم برایش تعیین شده است. بنابراین هیچ قدرتی بر انتخاب راه خودش ندارد و اعمال و رفتارش هم به نوعی تابعی از این بی ارادگی و جبر است که باید انجام بدهد. آن وقت اینها در برابر این پرسش که در این صورت تکلیف عدل الهی چه می شود می گویند: عدل به این تعریفی که شما از آن دارید مفهوم ندارد. یعنی لازم نیست افعال حسن و قبح ذاتی داشته باشد که لازم باشد خدا بر اساس آنها رفتار کند. لازم نیست خدا آنچه را ما عدل می دانیم انجام دهد بلکه هرچه خدا انجام می دهد عدل است هرچند از نظر ما کار شایسته ای نباشد. یا به عبارتی دیگر این گونه نیست که حکمت و مصلحت یک امر مشخص شده ای باشد و خدا فعل حکیمانه انجام دهد بلکه هر کاری که خدا انجام دهد حکمت است. معنای این حرف این است که اگر ظلمی هم باشد چون اراده و کار خداست عدل است و ما حق اعتراض و تعیین تکلیف برای او نداریم.

معتزلی ها که گروه دیگری از فرقه های کلامی اسلامی هستند معتقدند که همه چیز در اختیار ماست و اصلا جبر معنی ندارد. خداوند انسان را آفرید و همه ی اختیارش را به خودش سپرد و دیگر خودش هیچ نقشی در افعال انسان و سرنوشت او ندارد. اشکال این حرف این است که پس فاعلیت علی الاطلاق خدا چه می شود؟ یعنی آیا باید مانند یهودیان اعتقاد به این پیدا کرد که یدالله مغلوله؟ یعنی خدا دیگر هیچ نقشی در انجام امور ندارد؟

اما شیعه می گوید: نه جبر مطلق نه اختیار مطلق! : اعتقاد به جبر از نظر فطری کاملاً مردود است. یعنی وقتی ما به وجدان عمومی بشر مراجعه می کنیم می بینیم که وجدان عمومی بشر، احبار را قبول ندارد. در طورل تاریخ، هرگز بشر بدون قانون نبوده است؛ حتی اگر این قانون بد باشد. خب همین که بشر برای گذران رندگی به قانون روی می آورد دلیل این است که او مجبور نیست راه از پیش تعیین شده ای را طی کند. چون ااگر مجبور بود لازم نبود که قانون وضع شود تا اختیار او محدود شود. می گفتیم خب ما مجبوریم آدم بکشیم مجبوریم حق دیگران را بخوریم مجبوریم به مال و ناموس دیگران تجاوز کنیم و ... وجدان عمومی بشر می فهمد که انسان مجبور نیست در قالب خاصی باشد و چون مختار است و می تواند هرکاری دوست داشت انجام بدهد ما به وسیله قانون برایش قالب و چهارچوب درست می کنیم. از نظر عقلی هم همینطور است؛ زیرا این عاقلانه نیست که من مجبور باشم به کسی سیلی بزنم ولی به خاطر آن هم عذاب بشوم. این همان موضوع حسن و قبح ذاتی اعمال است که شیعه بر خلاف اشعری ها به آن معتقد است. اعتقاد به اختیار مطلق هم مردود است زیرا با فاعلیت و اراده ی الهی تضاد پیدا می کند.

 آقای شیرعلی: عدل خدا با اعمال انسان رابطه طولی دارد! اما نوع اطلاع خدا از آینده من چگونه است؟

حاج آقا: اطلاع خدا از آینده ی من به معنای مجبور بودن من نیست.خدا می داند من فردا به بی راهه می روم؛ این به معنای جبر نیست. این شمول علم خدا بر همه چیز است. ما نباید دچار مغلطه بشویم یا انحرافات خود را گردن خدا بیندازیم. مثل آن بنده ی خدا که می گفت: می خوردن من حق ز ازل می دانست.. گر می  نخورم علم خدا جهل شود.

آقای کمالی: حالا چه ضرورتی دارد که آگاه باشیم به مسئله جبر و اختیار ؟ اگر ما اعتقاد به جبر داشته باشیم چه مشکلی پیش می اید؟ یعنی من جبری باشم اما شیعه ی خوبی هم باشم. گناه نکنم و همه مستحباتم را هم انجام بدهم. بروم در صحرای کربلا هم به امام حسن کمک کنم. چه اشکالی دارد؟

آقای چاکری: خب این بحث، عقل را زیر سوال می برد.

آقای ... : خیلی ها بی ریشه بالا آمده اند و با یک تلنگر به زمین میخورند. بچه مذهبی هایی بودند که مارکسیست شدند . ما باید همه جا با استدلال پیش بریم که زمین نخوریم.

آقای چاکری: من نسبت به شرع جبری هستم نه نسبت به اختیار خود!

حاج آقا: کسی نمی تواند جبری باشد اما مومن واقعی باشد. اولا اعتقاد به جبر معنایش این است که هنوز خدایمان را نشناخته ایم و توحید را خوب هضم نکرده ایم. چون خدایی برای ما مقدس است که عالم، حکیم و عادل باشد. خدایی که مرا مجبور به کاری بکند و بعدش به خاطر آن کار مرا عذاب کند یا حتی به خاطر  آن کار که اگر خوب بوده باشد مرا پاداش بدهد که نمی تواند خدای محبوب ما باشد. این با حکمت نمی سازد. دوم اینکه انسان نمی تواند به چیزی معتقد باشد و بر خلاف آن عمل کند. یعنی وقتی به جبر معتقد شدیم نمی توانیم برویم امام حسین را هم کمک کنیم چون فوری توجیه می کنیم که این جبر سرنوشت زندگی او بوده که برود کشته شود و من هم مجبور هستم که در خانه بنشینم و تماشا کنم. اما موضوع لزوم آکاهی به این مسایل هم از آنجا نشأت می گیرد که اگر ما آگاه نباشیم فوری در مقابل یک سوال و یک سفسطه دینمان را می بازیم و اعتقاداتمان کمرنگ می شود. یعنی اگر ما بلد نباشیم این حرفها را، همین که یکی بپرسد: خب آقا شما به جبر معتقدید یا اختیار؟ می گویید: به جیر. می گوید: خدایی که ترا مجبور کند و بعد به خاطر کار اجباری که کردی عذاب یا پاداشت کند که نمی تواند حکیم و عادل باشد. خب آنوقت شما عقب نشینی می کنید می گویید: نه، نه، به اختیار معتقدم. می گوید: پس خدایی که در ارتباط با تو و سرنوشتت هیچ کاره هست، یعنی هیچ قدرتی ندارد چرا او را می پرستی و چرا از او طلب حاجت می کنی و چرا از او خیر می خواهی و ...؟

حتما زیاد شنیده اید که اعتقاد شیعه بر مبنای "نه جبر و نه تفویض بلکه چیزی میان این دو" بنا نهاده شده است. این مربوط به حدیثی است که امام در پاسخ فردی فرمود: لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین
شیعه معتقد است که خداوند حکیم نه به صورت مطلق و تمام عیار، انسان را مجبور به عملی می کند و نه به صورت مطلق و تمام عیار، اختیارش را به گونه ای به او واگذار کرده است که خود نقشی نداشته باشد. اساتید ما مثال خوبی برای درک این معنی دارند. می گویند: مثل این است که شما راننده ی اتوبوس برقی باشید که در تمام مسیر باید با اتصال اهرم ارتباطی وسیله تان با برق، حرکت کنید. شما در این مسیر اختیار دارید که هرجور دوست دارید رانندگی کنید. با سرعت بروید یا آهسته برانید. هرجا دوست دارید توقف کنید و هرجا دوست دارید به راست یا چپ بپیچید. اما اگر یک لحظه آن محور ارتباطی شما با نیرویی که همه ی حرکت شما منوط به وجود اوست قطع بشود شما فاقد هرگونه حرکت یا اختیار هستید.

 



نویسنده » هم اندیشان » ساعت 7:0 عصر روز شنبه 87 مهر 20

ابتدا حاج آقای واحدی جمع بندی جلسات قبل را بیان فرمودند:
از 2 راه می توان به خدا پی برد. یکی راه درونی است و دیگری راه بیرونی، که این دور راه در قران نیز آمده است (سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم)
منظور از راه درونی همان فطرت و تکیه بر فطرت یا راهنمایی فطرت به سمت خداست. اگر یک انسان روح الهی اش دستخوش تغییرات محیط و تربیت های بشری نشود مطمئناً به خدا می رسد. به خاطر همین در طول تاریخ بشر، هیچ دورانی بی خدایی وجود نداشته است. شاید بشر در دوران خاصی معبود را درست انتخاب نکرده باشد اما بالاخره معبود داشته است.
ممکن است گفته شود این خداجویی ماها در اثر عادات و سنت ها و رسوم احتماعی و اعتقادات پرد و مادر است که بشر را به سوی خدا می کشاند. در پاسخ به این اشکال باید گفت که در طول تاریخ، هنجارها عوض می شود؛ سنت ها تغییر می کنند و عادات و تربیت های خانوادگی و اجتماعی نیز متفاوت می شوند اما می بینید که با تمام این تغییرات بحث پرستش و جود داشته است.
منظور از راه بیرونی هم همان نشانه ها و آیات الهی و تفکر در آنها و پی بردن از مخلوق به خالق است. اگر هم بخواهیم از نظر عقلی بحث کنیم به برهان ها می رسیم. برای اثبات خالق برهان های مختلفی داریم از جمله برهان امکان و وجوب، برهان حرکت، برهان نظم، برهان هدایت و... که ما در این مباحث خیلی به آنها نپرداختیم.
سپس یعنی بعد از پی بردن به اصل وجود خدا، این نکته مهم است که عقل نمی تواند وارد مقوله ی چیستی خدا شود. به خاطر همین هم همه جا در قرآن و روایات به صفات خدا پرداخته شده نه به ذات خدا.
عقل تنها می تواند در مورد صفات خدا قضاوت کند آن هم به صورت یک کلی.. یعنی در این حد که عقل حکم می کند که خدایی که نامحدود است نمی تواند دوتا باشد. خدایی که به انسان و سایر موجودات کمال داده است باید خودش از آن ها کامل تر باشد. آن وقت به این می رسد که پس خدا جسم ندارد. خدا عالم است، قادر است و ... اما نوع و جزئیات این صفات را باید با تکیه بر معارف و آموزه های دینی یاد گرفت. مهمترین بحث در خداشناسی که ساده نگری به آن می تواند به گمراهی منجر شود همین مبحث صفات خداست.
به خاطر همین ساده نگری ها ست که عده ای همین خدای واحد را جور دیگری شناخته اند و گمراه شده اند. مثل کسانی که گفته اند در دایره شناخت خدا وارد عقل نشویم که به آنها گروه "معطله" می گویند. یا آنان که خدا را دارای جسم فرض کرده اند که "مجسمه" نامیده شده اند و آنان که صفات خداوند را مانند صفات انسان دیده اند که به آنها گروه "مشبهه" می گویند.
توحید یعنی وحدانیت خدا؛ یکتایی خدا  هم یکی از صفات اوست اما در سلسله مراتب صفات الهی، اینقدر درجه بالایی دارد که از اصول دین قرار داده شده است.
مراتب توحید:
توحید ذاتی: یعنی اعتقاد به اینکه خدا یکی است؛ مثل و مانند ندارد؛ وجود مثل و مانند برای او ذاتاً محال است؛ مرکب نیست یعنی از اجراء ـ چه بالقوه و چه بالفعل ـ ترکیب نشده است و بسیط محض است.
توحید صفاتی: یعنی اعتقاد به اینکه صفات خداوند از صفاتش جدا نیست و صفاتش نیز با یکدیگر از هم جدا نیستند. صفات مخلوقات عارض بر ذاتشان هستند اما صفات خدا عین ذات اوست.
توحید افعالی: یعنی اعتقاد به اینکه جهان با تمام نظامات و ویژگی هایش ناشی از اراده ی اوست. هیچ اثری یا فعلی نمی تواند مستقل باشد.
توحید عبادی: یعنی فقط او را بپرستیم نه دیگری را حتی در کنار او. ایاک نعبد و ایاک نستعین
البته همه ی اینها استدلال های خود را دارند که فعلا به آن نمی پردازیم
در ادامه ی جلسه مباحث دیگری مطرح شد که به بخشی از آنها اشاره می کنیم:
آقای چاکری: چرا توبه فرعون پذیرفته نشد؟
خانم علوی: در جایی توبه صحیح است که جایگاهی برای جبران باشد.
حاج آقا واحدی: توبه کسی پذیرفته می شودکه عناد نورزد. در قرآن هم آمده است که توبه آنهایی را می پذیریم که "سوء" را با جهل انجام می دهند و بعدش توبه می کنند. اما آنهایی که با آگاهی کامل گناه می کنند و دم مرگ توبه می کنند توبه شان مقبول نیست.  در ضمن خدا 2 چیز را نمی بخشد یکی حق الناس را و یکی شرک را. اولی به شرط گذشت صاحب حق بخشیده می شود و دومی اصلا بخشیده نمی شود.
آقای کمالی: غیر ممکن است کسی حق الله را رعایت کند اما حق الناس را رعایت نکند. وقتی من مومن می شوم به طور طبیعی نسبت به یک سری از اعمال برای خودم مانع ایجاد می کنم. این مکانیزم فطری من است. خدا می گوید «از این بگذر» و تو باید به خاطر ایمانت از ان بگذری بدون چون و چرا!
.... : در مورد خواص چطور؟
حاج آقا واحدی: معصومین را بگذاریم کنار، آنها که از خواص هم خاص ترند. اما اگر ابوذر و سلمان و ... را جزء خواص بدانیم باید بدانیم که خواص گناه نمی کنند. زیرا اگر گناه کنند که دیگر جزء خواص نیستند. البته درجات ایمان مختلف است. از ایمان ساده تا اخلاص کامل. حضرت علی (ع) می فرمایند: اخلاص این است که اگر عملت را بر طبقی قرار دهند و بین تمام مردم عالم بگردانند تو نباید خجالت بکشی. این ایمان حضرت علی است. و جز حضرت چه کسی می تواند این گونه باشد؟
آقای کمالی: من درجه ای از  ایمان دارم و رفتارهای ناخوداگاه من یک سری اصول را انجام می دهد. این نشانه ی ان است که من تا این قسمت ایمان دارم.هر چقدر باورم قوی تر شود درجه ایمانم بالاتر می رود. ما باید دلهایمان را ارضا کنیم نه عقلهایمان را.
حاج آقا: طبق بحث جلسات قبل اینکه خدا را با علم پیدا کنیم خیلی فرق دارد با اینکه او را با دل قبول کنم.
آقای ...: من قبول ندارم این موضوع رو. تو وقتی با دل بروی مثلاً کشور هند که 12 الهه پرستش دارند و برای تو فلسفه بافی کنند،شاید تو از ایمان دلی خود دور شوی. باید خدا را با عقل فهیمد.
آقای شیرعلی: این بحث فرق دارد، بعضی چیزها را با دل قبول داری حالا دنبال استدلال عقلی ان هستی این قبول. اما اگر با علم پیش همان 12 الهه بروی ،شاید از نظر عقلی جلوی انها کم بیاوری،آن وقت چه؟!
آقای ...: خب این همان مسائل است که باید به امام رجوع کرد.و در ضمن اون علم که شما میگویی علم لابراتورای است نه علم واقعی.
آقای شیرعلی: تو هم نمیتوانی به ان علم واقعی دست پیدا کنی جز اینکه به درجات خاص نائل بشی.
آقای ...: عقل باعث ایمان میشود. اگر مسلمانان اسلام را عقلی پذیرفته بودند هیچ گاه جنگ جمل رخ نمیداد.
آقای محسن : و انچه که باعث شد مسلمانان صدر اسلام ان شکنجه ها را قبول کنند همان ایمان دلی بود نه عقلی!
حاج اقا: ایمان عقلی درست است اما ایمان عقلی نمی تواند باعث انگیزه شود. اگر بنا بود هر کس به حداقل ها ایمان بیاورد دیگر بهشت طبقات نداشت. امام علی نماز می خواند و تیر از پایش می کشند بدون اینکه متوجه شود. ما هم نماز می خوانیم !!! انچه ما را به حرکت وامی دارد ایمان است نه علم. قرآن می گوید فی قلوبهم مرض! نمی گوید فی قلوبهم مرض .

 



نویسنده » هم اندیشان » ساعت 7:0 عصر روز شنبه 87 مهر 13

حاج آقا واحدی: مهم ترین بحث خداشناسی مربوط به صفات خداست. اصل وجود خدا که مورد شک کسی نیست و به وسیله ی عقل به او می رسیم. اما این که این خدا کیست و چه طور موجودی هست مهمترین مبحث اعتقادی است که تنوع اعتقادات از همین جا شروع می شود.
همه ی بشر خدا پرستند،چون حس پرستش در همه وجود دارد اما هر کسی به سمتی رفته است. این مهم است که خدایی که می پرستیم چه ویژگی هایی دارد و همواره اختلافات بشر بر سر این موضوع است.
ما باید در مورد صفات خدا با دقت و با تکیه بر پیامبر درونی یعنی عقل، و پیامبر برونی یعنی پیامبران به راه درست دست یابیم. در همین زمینه یک گروهی پیدا شدند که گفتند ما عقل داریم خدا هم عقل دارد، ما علم داریم خدا هم علم دارد و ... که به آنها گروه "مشبهه" می گویند. یعنی کسانی که صفات خدا را مانند صفات بشر می دیدند. گروه دیگری گفتند خداوند جسم دارد و به آنها گروه "مجسمه" می گویند. اما ما اثبات می کنیم چون خدا بی نیاز است پس نمی تواند جسم داشته باشد چون جسم داشتن و عضو داشتن لازمه ی نیاز است و خداوند نمی تواند نیازمند باشد حتی به اعضای خودش.
از نظر ما صفات خدا جز ذات خداست.نمی توان گفت یک روز خدا این صفت را دارد یک روز نه! علاوه اینکه خداوند علم دارد اما علمش شبیه ما نیست. خدا  قدرت دارد اما قدرتش مانند قدرت ما نیست. قران هم می گوید "لیس کمثله شی"....
 توحید در پرستش و عبادت ، نقطه ی مقابلش شرک است. ما 2 نوع شرک داریم،خفی و جلی؛ شرک جلی یعنی اینکه یکی را در کنار خدا قرار دهیم برای عبادت و ... اما شرک خفی همان وابستگی هاست؛ همان تکیه بر پول و قدرت و اعتماد به چیزی غیر از خداست. البته شرک خفی انسان را از نظر شرعی مشرک نمی کند و در واقع حکایت از عدم ژرفای ایمان انسان دارد اما شرک جلی مورد مواخذه خدا قرار می گیرد و خداوند به هیچ شکلی آن را نمی بخشد.
 ادامه ی جلسه به بحث پیرامون غیبت و تهمت و حق الناس از نظر معنوی و مادی شد که مورد استفاده دوستان قرار گرفت. بعد از جلسه هم افطار در محیطی صمیمی و معنوی صرف شد.

 



نویسنده » هم اندیشان » ساعت 7:0 عصر روز شنبه 87 مهر 6

<      1   2   3   4   5   >>   >